يکشنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 28 Apr 2024
 
۲
۴

ماجرای آخرین ذکر لب‌های شهید سیاهکالی

يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۶:۵۱
کد مطلب: 865418
داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت: «ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید».
ماجرای آخرین ذکر لب‌های شهید سیاهکالی
گروه فرهنگی جهان نيوز: رفتیم خانه بابا، نمی توانستم راه بروم، روی پله ها نشستم، با صدای بلند گریه می کردم، گفتم:

 «حمید تو رو خدا، تو رو به حضرت زهرا(س) از در بیا داخل، بگو که همه چی دروغه، بگو که دوباره برمی گردی»

این جمله را تکرار می کردم و گریه می کردم، داداشم خبر نداشت، تا خبر را شنید شوکه شد.

 مادرم با گریه من را بغل کرد، پرسیدم: «حمید من شهید شده مامان؟»

سکوت کرد، این سکوت دنیایی از حرف داشت.

 گفتم: خدا از عمر من بردار، حمید فقط پلک بزنه، دیگه هیچی نمی خوام.

مادرم من را محکم تر بغل کرد و گفت: آروم باش دخترم، نفسم بالا نمی آمد، من را کشان کشان به داخل اتاق بردند، روی مبل نشستم، همه دور من نشستند و گریه می کردند.

 گفتم: «برای چی گریه می کنید؟ باور کنید دروغه! من سه روز پیش با حمیدم حرف زدم، گفته بهم زنگ می زنه»

حالت شوک زدگی بدی داشتم، با همه وجودم می خواستم کاری کنم که این حرف ها را باور نکنم.

هق هق می کردم، ولی گریه نه!

مادرم خیلی نگرانم شده بود، به پدرم گفت: «بریم خونه عمه، اینجا بمونیم فرزانه دق میکنه!».

درست بعد از اینکه من با حمید برای آخرین بار صحبت کرده بودم یعنی چهارشنبه حدود ساعت یازده شب به خط دشمن زده بودند.

 مأموریت جعفر طیار، عملیات نصر، منطقة العيس سوریه، جنوب غربی حلب که مشهور است به منطقه خضراء.

در همان عملیات بود که همرزمان حمید یعنی «زکریا شیری» و «الیاس چگینی» شهید شدند.

 چون بدن مطهرشان زیر آوار یک ساختمان مانده بود نیروها نتوانستند پیکرشان را به عقب برگردانند، برای همین پیکر این دو شهید مدافع حرم قزوینی کنار حضرت زینب (س) ماند.

 پاهای حمید روی تله انفجاری رفته بود و متلاشی شده بود، تمام بدنش ترکش خورده بود، به آرزویش رسیده بود و شبیه حضرت عباس (ع) دست و پاهایش را برای دفاع از حریم حرم داده بود.

به یکی از همراهانش گفته بود من را ببرید عقب که پیکرم دست دشمن نیفتد، گفته بودند:

«حمید جان چیزی نیست، تو خوب میشی، فعلا شرایطش نیست که عقب برگردیم»

حمید گفته بود: «اگه نمیشه فقط به دست یا فقط به پای منو ببرید به مادرم و به خانمم نشون بدید، اونها منتظرن».

همسنگرهایش با چند چفیه پاهایش را بسته بودند ولی خونش بند نمی آمده، حمید را با همان حال در دل شب به یک نفربر رسانده بودند.

 لحظه حرکت، دشمن نفربر را هم زده بود، ولی خدا می خواست که پیکر حمید برگردد.

 داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت: «ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید».

 رفقایش می گویند لحظات آخر ذكر لبهایش یا صاحب الزمان (عج)» بود، شدت خونریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می شود.

به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید
برگرفته از کتاب «یادت باشد»؛ خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی

بیشتر بخوانید:
گریه‌ای که دل شهید مدافع حرم را لرزاند!
خاطرات جالب از تقید شهید مدافع حرم به مستحبات
رفتار یک شهید در برابر بی‌حوصلگی همسرش
ماجرای شهیدی که هیچ وقت سینه‌اش نمی‌سوزد 
ماجرای یادداشت‌های کوتاه همسر شهید سیاهکالی مردای به ایشان
ماجرای قرار یک همسر شهید با شوهرش
ماجرای تمرین همسر شهید برای خواندن وصیت نامه شوهرش
نذر جالب عروس داماد برای مراسم عروسی‌شان
ماجرای دعواهای عاشقانه همسر شهید مدافع حرم
ماجرای دعای همسر شهید در بهترین روز زندگی‌
روایت پرعاطفه همسر شهید از وداع با همسرش در معراج
ماجرای شهیدی که رویه زندگی یک دختر را عوض کرد
ماجرای بدرقه عاشقانه همسر به میدان نبرد با داعش
https://jahannews.com/vdcjvieoouqemxz.fsfu.html
jahannews.com/vdcjvieoouqemxz.fsfu.html
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
خاطرات این شهید عزیز خیلی منقلبم میکنه
Iran, Islamic Republic of
کتاب «یادت باشد» رو من خوانده ام یکی داستان است پر آب چشم. شادی ارواح طیبه شهدا مخصوصا شهید والامقام حمید مرادی سیاهکالی فاتحه ای همرا با صلوات قرائت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
محمدرضا
Iran, Islamic Republic of
کاش منم دیده میشدم...
Iran, Islamic Republic of
هدیه به ارواح مطهر شهدا و امام شهدا و بخصوص این شهید عزیز صلوات
اللـــــــــــهم صـــــــــــل علــــــــــــی محمـــــــــــد و آل محمـــــــــــد و عجـــــــــــل فرجــــــــــــهم