یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.
گروه فرهنگی جهان نيوز: فقط یک پنکه درب و داغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من و چند تا بچه قد و نیم قد، دائم با گرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب و داغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. بهاش اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هایی است که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه.
خاطره ای از همسر شهید عبدالحسین برونسی
برگرفته از کتاب سالکان ملک اعظم