آذرماه ۱۳۶۹ حاج حسین فرمانده سپاه همدان بودند. در همین زمان آزاده های دفاع مقدس از اردوگاههای عراق به میهن اسلامی ایران باز می گشتند. تعدادی از فرماندهان قدیمی لشکر ۳۲ انصار الحسین و سپاه همدان مانند آقای فرجیان زاده هم به همدان برگشتند.
یک روز آقای همدانی بنده را احضار کردند و گفتند: «آقای حسام نامه ای برای آقای محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه با این مضمون تنظیم کن که ما هشت سال امانتدار بودیم. اکنون که مسئولان اصلی سپاه و لشکر ۳۲ همدان از اسارت بازگشته اند باید این جایگاه را به آنان تحویل دهیم. ما آماده واگذاری این پست و جایگاه هستیم.» گفتم «حاج حسین این حرف یعنی چه؟» حرفم را قطع کردند و گفتند: «شما کاری نداشته باشید فقط نامه را بنویسید. بنده هم نامه ای تنظیم کردم و برای فرمانده کل سپاه فرستادم
آقای همدانی به ارسال نامه بسنده نکردند آزاده ها که آمدند، با تعدادی از آنها که در گذشته فرماندهی سپاه همدان را بر عهده داشتند و با تعدادی از فرماندهان وقت سپاه همدان به ستاد مرکزی ،سپاه در تهران، نزد آقای محسن رضایی رفتیم آقای همدانی رفت پشت تریبون و گفت: «جناب آقای محسن ،رضایی فرمانده محترم کل سپاه بعد از اینکه دوستانمان در اولین روزهای جنگ اسیر شدند من و تعدادی از دوستان عهده دار این تشکیلات شدیم. ما هفت هشت سال این تشکیلات را اداره کرده ایم و حالا آمده ایم این امانت را به دست صاحبان اصلی اش برگردانیم.»
گروه فرهنگی جهان نيوز: آذرماه ۱۳۶۹، حاج حسین فرمانده سپاه همدان بودند. در همین زمان آزاده های دفاع مقدس از اردوگاه های عراق به میهن اسلامی ایران باز می گشتند. تعدادی از فرماندهان قدیمی لشکر ۳۲ انصار الحسین و سپاه همدان، مانند آقای فرجیان زاده، هم به همدان برگشتند.
یک روز آقای همدانی بنده را احضار کردند و گفتند: «آقای حسام، نامه ای برای آقای محسن رضایی، فرمانده وقت کل سپاه با این مضمون تنظیم کن که ما هشت سال امانتدار بودیم. اکنون که مسئولان اصلی سپاه و لشکر ۳۲ همدان از اسارت بازگشته اند باید این جایگاه را به آنان تحویل دهیم. ما آماده واگذاری این پست و جایگاه هستیم.»
گفتم: «حاج حسین، این حرف یعنی چه؟» حرفم را قطع کردند و گفتند: «شما کاری نداشته باشید. فقط نامه را بنویسید.» بنده هم نامه ای تنظیم کردم و برای فرمانده کل سپاه فرستادم.
آقای همدانی به ارسال نامه بسنده نکردند. آزاده ها که آمدند، با تعدادی از آن ها، که در گذشته فرماندهی سپاه همدان را بر عهده داشتند، و با تعدادی از فرماندهان وقت سپاه همدان به ستاد مرکزی سپاه، در تهران، نزد آقای محسن رضایی رفتیم. آقای همدانی رفت پشت تریبون و گفت: «جناب آقای محسن رضایی فرمانده محترم کل سپاه، بعد از اینکه دوستانمان در اولین روزهای جنگ اسیر شدند، من و تعدادی از دوستان عهده دار این تشکیلات شدیم. ما هفت هشت سال این تشکیلات را اداره کرده ایم و حالا آمده ایم این امانت را به دست صاحبان اصلی اش برگردانیم.»
بعد از صحبتهای حاج حسین، آقای رضایی با طمأنینه و درایت گفتند: «آقای همدانی، از شما جز این انتظار نمی رود این هنر و انصاف و خوش فکری فقط از شما بر می آید. این عمل نشانه حُسن اخلاق شماست. ولی من نمی توانم این کار را انجام دهم و تیمی را که هشت سال در اسارت بودند جایگزین شما کنم. دلیل من هم این است که تشکیلات سپاهی که آن برادران مدیریت می کردند با الآن بسیار متفاوت است.
الآن آن قدر تشکیلات بزرگ شده و مأموریت ها متنوع که با آن دوره قابل قیاس نیست.
شما و همکارانتان باید به کارهایتان ادامه دهید و ...»
آنهایی که آقای همدانی را می شناختند می دانند ایشان از ته دل این حرف را زده اند.
ایشان اهل شعار دادن نبودند یعنی اعتقادشان این بود که فرمانده سپاه آمده و ایشان باید نیروی او باشند.
خاطره ای از «حمید حسام»
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی