شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
 
۱

ماجرای جالب از فرد هم نام شهید همدانی

يکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۲۲
کد مطلب: 806899
اصلا آقای میرزا خانی من چند تا برگه‌ی سفید، با امضا، به شما می دهم. هر کس فکر می کند با امضای من مشکلش حل می شود، شما برگه را پر کن و بده به او.
ماجرای جالب از فرد هم نام شهید همدانی
گروه فرهنگی جهان نيوز: مدتی بود برای یکی از بچه های همدان مشکلی پیش آمده بود و به جد پیگیر ملاقات با حاج حسین بود. می‌دانست من با حاجی رفت و آمد دارم. برای همین مرتب با من تماس می گرفت و التماس دعا داشتو بالاخره با حاج حسین تماس گرفتم و موضوع را بیان کردم.

حاج حسین گفت: «بگویید بیاید ببینم چه کاری دارد؟» آن بنده خدا یک روز از همدان به تهران آمد و من او را بردم قرارگاه امام حسین(ع)، به دفتر حاجی، تنها رفت نزد حاجی و بعد از مدتی با لب خندان بیرون آمد. بعد از رفتن او، رفتم داخل اتاق حاجی. گفتم: «حاج حسین، چه کار داشت؟» حاجی با لبخند گفت: «هیچ. یک امضا می خواست. اصلا آقای میرزا خانی من چند تا برگه‌ی سفید، با امضا، به شما می دهم. هر کس فکر می کند با امضای من مشکلش حل می شود، شما برگه را پر کن و بده به او».

من که کاری از دستم بر نمی آید. شاید امضای من کاری بکند.» این جمله را گفت و خندید. بعد گفت: «آقای میرزا خانی، بگذار برایت یک خاطره جالب نقل کنم. چند وقت پیش آقای عزیزی، دفتردارم را می گویم، به من گفت: یک بنده خدایی چند بار تماس گرفته و می خواهد چند دقیقه شما را ملاقات کند. گفتم: خوب، بگو بیاید. بعد از چند روز، آقایی آمد و کارت ملی خودش را گذاشت روی میزم و گفت: حاج آقا، اسم من حسین همدانی است.

گفتم: خوب مبارک است. گفت: حاج آقا آمده ام از شما معذرت خواهی کنم. و شروع کرد به تعریف کردن یک ماجرای جالب.

گفت: چند وقت بود دخترم، که دانشجوست، می خواست از شهرستان به تهران انتقالی بگیرد. ولی با درخواست انتقالی اش موافقت نمی شد. تا اینکه مشکلش را با رئیس دانشگاه مطرح می کند.

رئیس دانشگاه نگاهی به کارت دانشجویی دخترم می اندازد و می پرسد: پدر شما همان سردار حسین همدانی است؟ دخترم هم جواب مثبت می دهد. رئیس دانشگاه، که شما را خوب می شناخته، سفارش می کند به آموزش دانشگاه که سریع مشکل انتقالی ایشان را حل کنند. فقط از دخترم قول می گیرد که سردار همدانی حتما بیاید و در یکی از مراسم دانشگاه سخنرانی کند.

مشکل دخترم حل شد و به تهران منتقل شد. ولی از ایشان خواسته اند من یعنی شما، در مراسم هفته آینده در دانشگاه سخنرانی کنم. بنده خدا وقتی صحبت هایش به اینجا رسید از خجالت سرش را پایین انداخت. من هم گفتم: چه اشکالی دارد! بفرمایید مراسم چه تاریخی است. من در آن مراسم سخنرانی می کنم. بنده خدا ذوق زده شده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود.

بعد از تشکر فراوان از دفتر خارج شد. چند روز بعد هم من در مراسم آن دانشگاه سخنرانی کردم. وقتی رئیس دانشگاه درباره آن دختر صحبت کرد، گفتم: ایشان هم دختر من است.»

صحبت حاج حسین به اینجا که رسید حال خودم را نمی دانستم. آخر یک انسان چقدر می تواند بزرگوار و با کرامت باشد!

خاطره‌ای از «احمد میرزا خانی»
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی

بیشتر بخوانید:
ماشین تشریفات فرمانده مشهور سپاه چه بود؟
دو شهید خاص از مدافعان حرم که باید در تاسوعا از آنها یاد کرد
ماجرای گلایه حاج قاسم از برخی فرماندهان در ماجرای سوریه
اقامت لاکچری یکی از فرماندهان سپاه در خارج +عکس و فیلم
خاطره درس آموز از شهید همدانی
جمله آقا که خستگی ۳ ساله شهید همدانی را از بین برد

ماجرای عصبانیت شهید همدانی از رفتار فرزندش
فوتبال داعشی‌ها با سر بریده و شب سخت شهید همدانی
ماجرای حس خاص نادر طالب زاده به شهید همدانی
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *