دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳ - 10 Jun 2024
 
۱
قدمی در تاریخ؛ شماره ۴۵

حکایت همسایه‌ای که با ترس همسایه‌اش را کُشت

چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۵۰
کد مطلب: 880537
دنیای متمدن امروز علاوه بر پیشرفت و رفاه، استرس و دلمردگی را نیر با خود به ارمغان آورده است. این داستان گویای این نکته است که چگونه مشوش بودن اثری کاری تر و مرگ آورتر از یک سم کشنده می تواند داشته باشد.
حکایت همسایه‌ای که با ترس همسایه‌اش را کُشت
گروه تاریخ جهان نيوز: در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند.

یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند!

برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد.

قرعه به نام همسایه دوم افتاد.

پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد.

همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت.

قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.

او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. 

صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.

او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!

همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد.

با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد!

کم کم نگرانی و ترس همه‌ وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند.

شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه‌ی همسایه می‌شنید دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت.

هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد.

روز سوم خبر رسید که او مرده است.

او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!

بیشتر بخوانید:
داستان جالب از نقاشی ناصرالدین شاه
سوسیس و کالباس چه سالی وارد ایران شد؟
ذغال فروش نکته سنج و ناصرالدین شاه وزیر دانا و حکمت انگشت قطع شده پادشاه
ماجرای قضاوت زیرکانه نادر درباره وزیر و باغبانش این مرد ثروتمند تا آخر عمرش پابرهنه بود!
سرنوشت پیکر یوسف پیامبر چه شد؟
آخوند شهیدی که روی شاهزاده قاجاری را کم کرد
خطای بزرگ و تاریخی بخش کوچکی از مردم ایران
https://jahannews.com/vdcipuavyt1avw2.cbct.html
jahannews.com/vdcipuavyt1avw2.cbct.html
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *