در داستان زندگی برخی پادشاهان قدیم ایران اتفاقاتی رخ داده است که می توان از آن برداشت ها و تجربیات جالبی بدست آورد؛ از جمله در این داستان که درباره نادرشاه افشار میباشد.
شاه آن گاه کلاه را از سر برداشت و به هوا پرتاب کرد. حاضران از مشاهده این حال سخت در شگفت شدند. زیرا از آنجا که شاه را تارمویی بر فرق سر نبود غیر از هنگام خواب هرگز از سر کلاه بر نمی داشت.
موسی(علیه السلام) پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیر زنی آگاهی دارد. آن حضرت دستور داد که آن پیر زن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند.
شاهزاده فرمانفرما به وسیله یکی از محارم خود پیغام می دهد که به آقای مدرس بگویند این قدر پا روی دم من نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس می رسد، می گوید، «به شاهزاده بگویید مدرس گفت، من هرجا پا بگذارم دم حضرت والاست. مرا در این امر تقصیری نیست.»
به گواهی تاریخ یکی از همین ۱۰ نفر به نام اسد بن مالک که روی بدن مطهر امام حسین(ع) اسب تازانده بود، برای گرفتن جایزه از ابن زیاد، در وصف این عمل شنیع شعری با این مضمون گفته که «ما بودیم که با اسبهای نیرومند که به سختی مهار شدند روی کمر و پشت حسین اسب تازاندیم».
روزگار چنان بر محمد ولی خان تنگ شد که به رغم میل باطنی نزد رضاخان رفت و خواست پادشاه جدید به وزارت مالیه دستور تجدید نظر دهد اما رضاخان از این کار به هر دلیلی امتناع کرد.
ناصرالدین شاه که می دانسته که هر از گاهی انگلیسی ها تحریکش می کنند، دستور می دهد سالی دو هزار تومان به وی بپردازند تا از این فلاکت نجات یابد و علی میرزا هم تا آخر عمر با همین دو هزار تومان سر می کند تا این که در سال ۱۲۳۴ در کربلا می میرد.
آغا محمدخان که به حکومتش را با خون پایه گذاری کرده بود ، خاتمه زندگی اش نیز با خون آغشته بود و سرانجام در جریان لشکرکشی بیرون راندن سپاه روس ها از ایران کشته شد.
تهران در دوره قاجار وسعت جغرافیایی زیادی نداشت و جمعیت آن به نسبت حالا نیز بسیار کم بود. به همین جهت تنها یک گورستان کوچک برای دفن اموات این شهر کفایت میکرد.این قبرستان نیزخارج از مناطق مسکونی شهر قرار داشت .