بنا به تجربه های قبلی ، یقین داشتم دعام بی اثر نمی ماند، و مدتی بعد، عجیب بود که امید بچه ها به قبولی انگار خیلی بیشتر شده بود؛ طوری که با علاقه و پشتکار زیادتری درس می خواندند.
گروه فرهنگی جهان نیوز: آن سال حسین و دختر بزرگم ، پشت کنکور ماندند و قبول نشدند. بین دوست و دشمن ، تک و توکی می گفتند: اینا فرزند شهید هستن و سهمیه هم که دارن، عجیبه که توی کنکور قبول نشدن!
بعضی از آنهایی که فضولی شان بیشتر است ، طعنه های دیگری هم می زدند و در واقع با زبانشان نیش می زدند.
حسابی ناراحت بودم و گرفته . بیشتر از من، بچه ها زجر می کشیدند. همه ی تلاششان را کرده بودند ، که به جایی نرسید.
گویی دیگر امیدی به کنکور سال بعد نداشتند.
همان روزها ، شب جمعه ای بود که رفتم سر مزار شهید برونسی ، فاتحه ای خواندم و مدتی پای قبر نشستم.
همین طور با روحش درد و دل میکردم و به زمزمه ، حرف می زدم.
وقتی می خواستم بیایم، از قبول نشدن بچه ها توی کنکور شکایت کردم و از این که بعضی ها چه نیش و کنایه ای می زنند .
بهش گفتم: شما می دانی و جان زینب شما که جات خوبه، از حضرت فاطمه زهرا(س) بخواه که بچه هات امسال دیگه قبول بشن.
بنا به تجربه های قبلی، یقین داشتم دعام بی اثر نمی ماند، و مدتی بعد، عجیب بود که امید بچه ها به قبولی انگار خیلی بیشتر شده بود؛ طوری که با علاقه و پشتکار زیادتری درس می خواندند.
کنکور سال بعد، هردوشان با هم قبول شدند، آن هم با رتبه خوب.
دوتایی هم تو دانشگاه مشهد افتادند .
این را چیزی نمیدانستم ، جز نظر عنایت شهید.
خاطره ای از معصومه سبک خیز
برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی
بخدا دعا واقعیته.....پسرم امسال اصلا هیچ امیدی به قبول شدنش نداشتم ...همکارانم کربلا میرفتن از اونا خواستم تو حرم امام حسین برا پسرم دعا کنن و شکر خدا دعا به حقیقت پیوست و پسرم بهترین رشته قبول شد