هرچه میخوردند برای من هم میآوردند. یک روز از بیرون آمدند، آقا وحید یک ظرف غذای یک بار مصرف به من داد و گفت: «مادر این برای شماست.»
گروه فرهنگی جهان نيوز: آقا وحید پسری مؤدب بود. به بزرگترها احترام میگذاشت. چند بار او را بیرون از منزل دیدم.
سریع ماشین را متوقف کرد پیاده شد و با ادب و احترام سلام و احوالپرسی کرد. هر وقت میخواست با زهرا بیرون برود، میگفت: «مادر هم بیاد، تنهایی توی خونه حوصله شون سر میره.» اما من دوست داشتم دوتایی باشند و در خلوت خودشان با خصوصیات هم بیشتر آشنا شوند.
هرچه میخوردند برای من هم میآوردند. یک روز از بیرون آمدند، آقا وحید یک ظرف غذای یک بار مصرف به من داد و گفت: «مادر این برای شماست.»
ظرف را باز کردم، دیدم چند سیخ جگر داخل نان لواش پیچیده شده. تشکر کردم و گفتم: «لازم نیست هر غذایی میخورین، برای منم بیارین.» گفت: «شما که ما رو همراهی نمیکنی، من و زهرا خانم هم اگه برای شما نیاریم، از گلومون پایین نمیره غذا.»
یک روز دور هم نشسته بودیم و چای و میوه میخوردیم انگار میخواست حرفی بزند پرسیدم «آقا وحید چیزی میخوای؟» گفت: نه مادر فقط میخوام از شما تشکر کنم.
بابت تربیت زهرا خانم واقعا از شما ممنونم. زهرا دختر خیلی خوبیه. منو درک میکنه، بهم سخت نمی گیره و من اینها رو مدیون تربیت شمام.» گفتم: «شما هم خودت پسر خوبی هستی. خدا رو شکر این وصلت سر گرفت. پدر و مادر شما هم زحمت کشیدن، همچین پسری تربیت کردن.»
مدام به زهرا میگفت: «مادر از چه هدیه ای خوشش می آد که براشون بخرم؟» دخترم طفره میرفت و نمیگفت.
چند بار من و دخترم را به همراه پدر و مادرش به رستوران دعوت کرد. آخر هم کار خودش را کرد و توی رستوران با هدیه هایی که برای من و پدر و مادرخودش گرفته بود، ما را غافلگیر کرد.
راوی: مادر همسر شهید
برگرفته از کتاب «من محافظ حاج قاسمم»
خاطرات شهید وحید زمانینیا (عضو تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)