این انگشتر مرا یاد ابراهیم میاندازد و همیشه در دستانم میماند تا اینکه او را دوباره زیارت کنم و خودم انگشتر را به همسر بهشتی اش هدیه دهم.
گروه فرهنگی جهان نیوز: در خانه مشغول آشپزی بودم که ناگهان ابراهیم وارد خانه شد و یک راست به آشپزخانه آمد.
فکر کردم آمده ناخنکی به غذا بزند و غذا را مزمزه کند. مثل همیشه سرش را پایین انداخت و با لبخند سلامی داد و دست در جیبش کرد و مقداری اسکناس درآورد و گفت: «مامان جان، امروز اولین حقوقم رو گرفتم، نیت کرده بودم اولین حقوقم رو تقدیم شما کنم.»
«مبارکت باشه، پسرم! من احتیاج ندارم، برش دار برای خودت خرجش کن.»
«مامان جان، درسته چهارصد هزار تومن مبلغ کمیه، ولی حلال حلاله. الانم روی چشم هام گذاشتم و با تمام وجودم دارم تقدیم شما میکنم که باهاش یه انگشتر بخرید و دستتون کنید.»
«باشه ابراهیم جان! باهاش انگشتر میخرم و میذارم برای خانم خودت و بهش میدم.»
«مامان جان، اگه دختر خوبی مثل خودت برام پیدا کردی، انگشتر رو بهش بده ولی تا اون موقع دست خودت باشه.»
با پولش انگشتری خریدم و به یکی از انگشتانم انداختم. او هم خیلی خوشش آمد. هرگاه به انگشتر نگاه میکردم انگار توی دلم از خوشحالی قند آب میکردند چون ناخودآگاه ابراهیم را در لباس دامادی تصور میکردم. بعد از شهادت ابراهیم، انگشتر برایم شده یکی از یادگاریهای دردانه ام که در راه بی بی زینب فدا شد.
این انگشتر مرا یاد ابراهیم میاندازد و همیشه در دستانم میماند تا اینکه او را دوباره زیارت کنم و خودم انگشتر را به همسر بهشتی اش هدیه دهم.
خاطرهای از مرضیه سلیمانی، مادر شهید
برگرفته از کتاب «اسمی از تبار ابراهیم»؛ روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم ابراهیم اسمی