... از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود که با انگشت اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.
به نشانه ادب سلام کردم و در مقابلش دو زانو بر جای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم: «فتباک الله احسن الخالقین»
پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید.
در حالیکه لبخند بر لبانش نقش بسته بود پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توأم و همدم و مونس این راه پر خطر.
گفتم: زهی توفیق اما براستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمرم کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام!
با همان لبحند همیشگی که برلبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا نسبت به من کم توجه بودی. من نتیجه ذره ذره خیر توأم که اینک مرا به این صورت می بینی.(1) نامم «نیک» و هادی و راهنمای تو در این راه پرخطر می باشم.
* آمدن گناه
آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار.
گفت: تا آنجایی که در توان باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت(2) مگر آنکه ..
رنگ از رخسارم پرید، وحشتزده پرسیدم : مگر چه؟ً
گفت: مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود دانی و آن همراه!
پرسیدم آن شخص کیست؟
گفت: تا آنجا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی، اما نامه اعمال دست چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد، شخص دیگری که نامش «گناه» است او را از تو بازپس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد و گرنه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
گفتم پرونده او را می دهیم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند توست و دوست دارد در کنارت بماند.
گفتگوهامان ادامه داشت تا اینکه احساس کردم ...
ادامه از قسمت قبل ...
منبع: کتاب سرگذشت ارواح دربرزخ/ اصغر بهمنی
_________________________________
مابع:
1- بحارالانوار/ ج6.باب 8
2- بحارالانوار/ج6.باب 7