دست برد يک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشيد؛ انگار ياد چيزي افتاده بود.
به گزارش جهان، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت: اتفاقي آمده بود سنگرشان؛ سرظهر. نماز خواندند. براي ناهار هم نگهش داشتند. چند قوطي تن ماهي را باز کردند. نخورد. گفت: روغنش براي معدهام خوب نيست.ميدانستند معدهاش ناراحتي دارد. گفت: اگه لوبيا بود، ميخوردم. رفتند کنسرو لوبيا پيدا کنند. هر چه گشتند، نبود. سر سفره که برگشتند، ديدند دارد نان خشکهاي سفره را جمع ميکند و ميخورد. همان شد ناهارش +++ دست برد يک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشيد؛ انگار ياد چيزي افتاده بود. گفت: براي شما قاچ کردهام بفرماييد. نخورد. هرچه اصرار کرد، نخورد. قسمش داد که اينها را با پول خودم خريدهام و الان فقط براي شما قاچ کردهام. باز قبول نکرد؛ گفت: بچهها توي خط از اين چيزا ندارن! هدیه به روح شهید باکری
سلام بزرگواران
لازم است مراتب تشکر و قدردانی خودم را از بابت احساس مسئولیت برادران و خواهران حاضر در سایت ارزشی جهان نیوز که در قبال شهدا و ترویج فرهنگ و سبک زندگی شهدا دارند اعلام نمایم .اجرتون با اقا سید الشهدا (ع) موفق و موید و همیشه سرفراز باشید ان شاالله