چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 24 Apr 2024
 
۰

خالص و بی‌ریا می‌گفت که به قلبم می‌نشست

دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۱۳
کد مطلب: 488878
هر وقت از جبهه بر می‌گشت، روز اول از خانه بیرون نمی‌رفت و می‌نشستیم پای حرف‌های همدیگر.
هر وقت از جبهه بر می‌گشت، روز اول از خانه بیرون نمی‌رفت و می‌نشستیم پای حرف‌های همدیگر. به قول خودش باید همدیگر را سیر می‌دیدیم؛ حتا اگر کسی دَرِ خانه را می‌زد، به زور از جایش بلند می‌شد. همیشه فکر می‌کردم وقت کم می‌آوریم و این لحظه‌ها دیگر تکرار نخواهد شد. هر دفعه که بر می‌گشت مهربان‌تر می‌شد. هر دفعه هم با خودم فکر می‌کردم این بار شهید می‌شود. وقتی نگاهم می‌کرد و می‌گفت: «دوستت دارم» از ته دل می‌گفت و اشک در چشمانش جمع می‌شد؛ خالص و بی‌ریا می‌گفت که به قلبم می‌نشست.
 
منبع:
#زهره_شریعتی
#اینک_شوکران_۴
#علی_محمد_رنجبر_به_روایت_همسر_شهید
روایت فتح
صفحات ۳۶ و ۳۷.
 
@Ab_o_Atash
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *