خلاصه داستان : ده سال پس از شهادت عبدالنبی در جنگ، پدر عبدالنبی و دوست صمیمی اش عیسی که یک پایش را در جنگ از دست داده و پای مصنوعی دارد به همراه اهالی روستا تصمیم می گیرند مزار او را عوض کنند.