در تاریکی هر طور که بود خودم را به حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) رساندم. دیدم دارند در حرم را می بندند. ناگهان کسی از داخل حرم صدا زد که: «دست نگه دارید! در را نبندید!
گروه فرهنگی جهان نيوز: گرهای به کارم افتاده بود. به عباس متوسل شدم و از او خواستم که اگر به مصلحت من است، گره گشایی کند و مشکلم را حل کند. گاه گاه به نیت او نماز مستحبی و قرآن می خواندم.
یک شب در عالم رؤیا دیدم که در بین الحرمین هستم. ناگهان هوا تاریک شد. به اطراف نگاه کردم؛ اما کسی را ندیدم. ترس در وجودم رخنه کرده بود. در تاریکی هر طور که بود خودم را به حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) رساندم. دیدم دارند در حرم را می بندند. ناگهان کسی از داخل حرم صدا زد که: «دست نگه دارید! در را نبندید! دستی از حرم بیرون آمد و دست مرا گرفت و به داخل حرم برد. سرم را که بلند کردم دیدم عباس دانشگر است. از شدت عشق و علاقه ای که به هم داشتیم یک دیگر را در آغوش گرفتیم در حین احوالپرسی ناگهان از خواب بیدار شدم».
با دیدن این خواب امیدوار شدم که مشکلم حل می شود و همین طور هم شد.
راوی: عباس رحمانیان؛ همرزم شهید
برگرفته از کتاب «تاثیر نگاه شهید» روایتی از زندگی شهید مدافع حرم عباس دانشگر
تمام شهدا خیلی عزیز و گرانقدر هستند بخصوص عباس اقای دلاور و مهربان و خنده روی ما. کاش ما را دعا کنند اللهم عجل لولیک الفرج اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
این شهید عزیز خیلی مهربان هست یک ماه پیش سفری پیش امد به مشهد خیلی دلم میخواست گذاری هم به ارامگاه این جوان رشید داشته باشم اما متاسفانه هوا تاریک و بارانی شد و برایمان سخت شد اما این شهید عزیز چون میدانست ارزویم دیدار از خانه ابدی اش هست کاری کرد که تمام همراهان من با همه خستگی و راه زیادی که در پیش داشتیم رضایت دهند و دیدار واصل شود و عجب ارامش داشت دیدار و صحبت با این شهید عزیز.