جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۱
۱

شغل دوم سفارت انگلیس در تهران

يکشنبه ۱ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۵۰
کد مطلب: 440293
آنتونی پارسونز که از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ سفیر انگلیس در ایران بود در خاطرات خود نوشت بخش بازرگانی به کانون اصلی سفارت انگلیس در ایران تبدیل شد، حتی وابسته‌های نظامی سفارت در ارتش و نیروی هوایی و دریایی نیز بیشتر به کار فروش تجهیزات نظامی انگلیس به ایران اشتغال داشتند.
به گزارش جهان به نقل از فارس، حافظه تاریخی ملت ایران هرگز سابقه‌ استعماری و خیانت‌ها و دخالت‌های مستمر انگلیس در کشورمان را فراموش نمی‌کند. تاریخ معاصر ایران حوادث بسیار تلخی را به خود دیده که در بسیاری از آنها دولت بریتانیا نقش اصلی را ایفا کرده است. یکی از شواهدی که می‌توان خیانت‌های سفارت انگلیس در ایران را ثابت کند خاطرات آنتونی پارسونز است که در سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ سفیر انگلیس در ایران بود.

کتاب «غرور و سقوط» که از سوی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است مربوط به خاطرات آنتونی پارسونز است که در زیر مشروح خاطرات وی در سفارت را می‌خوانید:

پیش از توصیف سه سال آخر سلطنت شاه، که بی‌‌‌شباهت به درامی که به‌تدریج شکل گرفت نیست، شاید بیان مطالبی در مورد سفارت انگلیس و سازمان‌های دولتی و نیمه‌‌‌دولتی مربوط به آن در ایران، خالی از لطف نباشد.

تأکیدی که ما بر جنبه‌‌های گوناگون فعالیت‌‌‌مان در سفارت داریم، بی‌ارتباط با تحلیل کلی‌مان از اوضاع و احوال کشور در آن زمان نیست. در حقیقت این تأکید بر جنبه‌‌های گوناگون کار در سفارت، با توانایی ما در پاسخگویی‌‌ صادقانه به پرسشی که مرتباً در ذهن و گزارش‌هایمان‌مان با آن برخورد می‌کردیم در ارتباط است؛ پرسشی دائمی از خود درباره‌‌ی نقاط قوت و ضعف رژیم پهلوی و «پهلوی‌‌ایسم».

هرکسی که تا بدینجا زحمت خواندن این کتاب را به خود داده باشد، حتماً متوجه شده که نویسنده در بیان دیدگاه‌‌های مربوط به «ما»، ترجیح داده از ضمیر اول شخص مفرد یعنی «من» استفاده کند. در واقع این امر نباید حمل بر خودستایی شود و در انتهای این کتاب برای خواننده مشخص خواهد شد که من قصد خودستایی و خودبینی نداشته‌‌ام. موضوع آن است که من سفیر انگلیس در ایران بوده‌‌ام و مسئولیت نهایی اظهارنظرهای مربوط به سفارت با من است.

به علاوه، در میان اعضای سفارت، باتجربه‌ترین کارشناس و متخصص در مورد مسائل خاورمیانه بودم. من به شیوه‌‌ای که شاه دولت [و در حقیقت کشور] را اداره می‌کرد، سفارت را اداره نمی‌کردم، عقاید دیگران را می‌پرسیدم و برای شنیدن نظرات و دیدگاه‌‌هایی که با عقیده‌‌ی خودم همخوانی نداشت، آمادگی داشتم.

بعضی از نامه‌ها و تلگراف‌های مهم را خودم می‌نوشتم، ولی قبل از ارسال، نظر مقامات ارشد سفارت را در مورد آن جویا می‌شدم. گزارش‌های دیگر، بسته به موضوع، توسط پرسنل سیاسی یا بازرگانی سفارت تهیه می‌‌شد و پس از طی مراحل طولانی رایزنی و مشورت، برای تصویب نهایی به دست من می‌رسید. در کنار این تشریفات اداری، به صورت هفتگی بین اعضای سفارت جلسات رسمی برگزار می‌شد و برخی گروه‌‌های تخصصی کوچک نیز، به مسائل خاص و مربوط به خود پاسخ می‌دادند؛ بنابراین مطالبی که تاکنون در فصول قبلی به آنها اشاره داشته‌‌ام، اگرچه نهایتاً نظرات خود من بوده است، ولی متناسب با زمان، بیانگر اجماع و اتفاق‌نظر دیگر اعضای سفارت بر سر این موضوعات هم می‌‌باشد.

اواخر سال ۱۹۷۵، با کسب اجازه‌‌ی وزارت امور خارجه و در راستای رسیدن به اولویت‌هایمان، اعضا و کارمندان سفارت را سازمان‌دهی مجدد کردم. اولین اولویت ما، ارتقای صادرات در تمامی جنبه‌‌های آن بود؛ شامل رسیدگی و پاسخ‌گویی به حجم وسیعی از تجار و بازرگانان و استعلام‌های تجاری آنان، کمک به سازماندهی و پیشبرد توسعه‌‌ی تجاری و بهره‌‌وری وکلای تجاری، و جستجوی موقعیت‌‌های تجاری تازه و تغذیه‌‌ی آنها با مواد و لوازم صادراتی‌مان، به نحوی که نهایتاً سودش به جیب خودمان بازگردد. فعالیت مشابه دیگرمان، تحت‌نظر قراردادن سیاست‌های مربوط به نفت و گاز طبیعی ایران، تشویق سرمایه‌گذاری ایران در انگلیس، کمک و یاری‌رساندن به شرکت‌های انگلیسی در راه‌اندازی سرمایه‌گذاری‌های مشترک ایران‌ـ‌ انگلیس در دو بخش صنعت و خدمات، کمک به پیشرفت تشکیل یک اتاق بازرگانی مشترک انگلیس و ایران، مشورت و اظهارنظر در مورد پروژه‌‌های مالی ایران، از جمله برنامه‌ی تبدیل تهران به یک مرکز مالی بین‌المللی، توسعه‌ی بازار بورس سهام تهران و ... بود ‌‌ـ ‌حالا حالاها می‌توانم به این لیست اضافه کنم. کافی است متذکر شوم که با توجه به بازاری که چنین وسیع و پیچیده بوده و با سرعت رشد می‌کرد، در زمینه‌‌ی مسائل مالی و تجاری آن‌قدر کار وجود داشت که وقت تمامی اعضای سفارت، از جمله خود مرا پر می‌کرد.

لذا من با انجام اقداماتی، بخش تجاری و اقتصادی سفارت را گسترش دادم: یکی اینکه بر تعداد پرسنل و کارمندان این بخش افزودم، دیگر اینکه مسئولیت اصلی فعالیت‌‌های مربوط به ارتقاء صادرات و [تهیه‌‌ی] گزارش‌های اقتصادی را به معاون ارشدم محول نمودم، که تا قبل از این فقط در بخش سیاسی سفارت انجام وظیفه می‌نمود. در این خصوص خوش‌‌شانس بودم که جرج چالمرز، یکی از مطلع‌‌ترین و باتجربه‌‌ترین کارمندان در بخش‌‌های تجاری، اقتصادی، مالی و مسائل مربوط به حوزه‌‌ی نفت بود.

بدین‌ترتیب بخش بازرگانی به کانون اصلی سفارت انگلیس در ایران تبدیل شد. حتی وابسته‌های نظامی سفارت در ارتش و نیروی هوایی و نیروی دریایی ایران هم، بیشتر به کار فروش تجهیزات نظامی انگلیس به ایران یا ترتیب اعزام هیئت‌هایی برای تعلیم استفاده از سلاح‌های خریداری‌شده و سفارش‌داده‌شده به انگلستان اشتغال داشتند و به‌دست‌آوردن اطلاعات نظامی در خصوص نیروهای مسلح ایران، شغل دومشان شده بود. یعنی وظیفه‌ی اصلی وابسته‌‌های نظامی سفارت نه در حوزه‌‌ی سیاسی، که در حوزه‌‌ی تجاری قرار می‌گرفت.

کمبود نیروی انسانی که تمام بخش‌‌های دولتی در اکثر کشورها را با مشکل مواجه کرده بود، برای من هم به نسبت، بخش سیاسی کوچکی در سفارت فراهم نموده بود. ولی اگر منصف باشیم، ایران برای انگلستان آن‌قدر اهمیت داشت که اگر برای تقویت بخش سیاسی به بریتانیا فشار می‌آوردم، احتمالاً جواب می‌‌گرفتم؛ چرا که تمامی درخواست‌‌های من برای گسترش بخش تجاری و بازرگانی سفارت، علی‌رغم فشارهایی که مخارج عمومی در دهه‌ی ۷۰ بر انگلستان وارد می‌‌ساخت، به نتیجه رسیده و مورد موافقت قرار گرفته بود. تقاضای من برای تقویت قسمت بازرگانی سفارت خیلی زود پذیرفته شد، ولی واقعیت آن است که درست یا غلط، من به آنچه که در سفارت داشتم رضایت دادم [و تقاضای نیروی بیشتر نکردم].

کنسولگری شامل چند (نه زیاد) افسر جزء و مقام ارشد می‌‌شد که دو یا سه نفرشان به زبان فارسی صحبت می‌‌کردند. از آنها انتظار می‌رفت که در رابطه با اوضاع سیاسی داخلی مشاوره داده و یا گزارش تهیه کنند، همین‌طور گزارش‌‌ها و مکاتبات معمول اداری ما با وزارت امور خارجه و دیگر بخش‌‌های دولتی ایران را در حجمی وسیع تهیه نموده و به صورت مجلد درآورند. این بخش‌های دولتی شامل ساواک، شهربانی و سازمان اطلاعات نظامی ایران می‌‌شد. اما این نوع فعالیت‌‌های ما تحت لوای سازمان پیمان مرکزی (سنتو) انجام می‌گرفت که ناظر بر شناسایی تهدیدات خارجی نسبت به ایران و کنترل فعالیت‌های خرابکارانه و تهدیدات خارجی نسبت به ثبات دولت‌‌های همسایه‌‌ای بود که از نظر سیاسی یا استراتژیک برای ایران و انگلیس حائز اهمیت بودند. من یک افسر مطبوعاتی هم داشتم که با مطبوعات داخلی و خبرگزاری‌های خارجی سروکار داشت و به صورت محدود، اوضاع و احوال داخلی را هم زیر نظر قرار می‌داد. کارمندان دیگری هم بودند که به امور کنسولی و فرهنگی رسیدگی می‌کردند.

در فصول پیشین اشاره کردم که یکی از سیاست‌‌های اصلی من [در مأموریتم]، عادی‌سازی روابط با شاه و دولت او و ازبین‌بردن سایه‌‌ی شوم دخالت بریتانیا در امور داخلی ایران بود. لذا تصمیم گرفتم که از برخی منابع جمع‌‌آوری اطلاعاتِ مختص‌به‌انگلیس که دیگر فاش شده بود استفاده نکنم. اواخر سال ۱۹۷۵، جمع کثیری از اتباع انگلیس که تعداد آنها حداقل به پانزده هزار و حداکثر بیست هزار نفر می‌‌رسید، در ایران زندگی می‌کردند. در شهرهای تهران، شیراز، اهواز، مشهد و تبریز مراکز (شورای) فرهنگی بریتانیا مشغول به فعالیت بود. کارکرد عمده‌ی این شورا، آموزش زبان انگلیسی و ارتباط با دانشگاه‌‌های محلی [واقع در مراکز استان‌‌ها] بود که اکثر آنها استادان انگلیسی داشتند. گروهی از تیم‌‌ها و کارشناسان نظامی و متخصصین مربوط به امور دفاعی انگلیسی هم بودند که در تهران، شیراز، اهواز، بوشهر، بندرعباس و نزدیکی دریای خزر فعالیت می‌کردند. فعالیت آنان شامل تعلیم نیروهای مسلح ایرانی و سرویس و مراقبت از تجهیزات دفاعی انگلیسی [فروخته‌شده به ایران] می‌شد. در تهران و مراکز استان‌ها و شهرهای عمده‌‌ی دیگر، در حدود پانزده تا بیست کارخانه‌‌ی صنعتی یا شرکت سرمایه‌‌گذاری مشترک انگلیسی‌ـ‌ ایرانی به‌وجود آمده بود که در کار مونتاژ یا ساخت محصولات متنوع، از تولید لوازم و مونتاژ اتومبیل گرفته تا تولید دستکش‌های لاستیکی فعالیت می‌کردند. پیمانکاران انگلیسی در رشته‌هایی از قبیل ساخت نیروگاه‌های برق، راه‌‌اندازی تأسیسات نظامی و دریایی، اسکله و کارگاه، مجتمع‌های ساختمانی و مواردی دیگر فعالیت می‌‌کردند. تهران مرکز فعالیت بانک‌داران، حساب‌رسان، معلمان، بازرگانان و پیمانکاران انگلیسی زیادی بود که از کار خود راضی بودند.

من و اعضای سفارت دلایل زیادی برای مسافرت به سرتاسر کشور و بازدید از اتباع انگلیسی ساکن در مراکز استان‌‌ها و شهرهای عمده داشتیم؛ گاهی اوقات پروژه‌‌ای عظیم صدها انگلیسی را در داخل شهر اصلی یا نزدیک به آن به استخدام درمی‌‌آورد، گاهی تنی چند از تکنسین‌‌های انگلیسی، معدنی واقع در انتهای جاده‌‌ای خاکی را به بهره‌برداری می‌رساندند، گاهی اوقات می‌خواستیم از یک میسیونر انگلیسی و خانواده‌اش در روستایی واقع در کردستان دیدن کنیم، یا به سراغ گروهانی نظامی واقع در پادگان نظامی دورافتاده‌‌ای می‌رفتیم، برخی مواقع با گروهی از باستان‌شناسان انگلیسی که مشغول تجسس در آثار تاریخی دوران مادها بودند دیدار می‌کردیم، خلاصه اینکه از این جهت، تنوع و تعدد علت سفرها کم نبود و من به‌نوبه‌ی خود، از تمامی فرصت‌‌های پیش‌‌آمده برای سفر به نقاط مختلف این کشور زیبا، پهناور، تاریخی و پر از جاذبه‌های توریستی و باستانی نهایت استفاده را می‌بردم.

ولی ما از این اتباع خود به‌عنوان یک «مأمور اطلاعاتی» به معنای فنی کلمه استفاده نمی‌‌کردیم. البته ما علاقه‌مند بودیم بشنویم که آنها در رابطه با اوضاع محلی چه می‌‌گویند و صد البته، می‌دانستیم چه سؤالاتی بپرسیم و بحث را به کدام سمت هدایت کنیم ـ همان‌طور که این موضوع را در تماس‌‌های خود با بسیاری از ایرانی‌‌ها هم رعایت می‌نمودیم ـ اما در این نوع فعالیت‌مان مخفی‌‌کاری یا امر مذمومی به کار نمی‌‌رفت. تعجب‌آور نیست که تمامی حکومت‌های ایرانی در طول تاریخ، مخفی‌کار بوده و نسبت به بیگانگان سوءظن داشته‌اند. این سوءظن و بدگمانی، همان‌طور که در مقدمه‌‌ی کتاب هم به آن اشاره نموده و دلایل آن را تشریح کردم، نسبت به انگلیس در بالاترین حد خود بود. من دچار تخیلات یا اوهام نیستم. حتی وجود چند کارمند انگلیسی در سفارت که به زبان فارسی تکلم می‌‌کردند را به حساب تعارف و مهربانی دولت بریتانیا نمی‌‌گذاشتند، بلکه آن را شاهدی بر نیت و قصد خرابکارانه‌ی دولت بریتانیا می‌‌دانستند.

در یک مورد، وزارت دفاع انگلستان برای عضویت در کمیسیون معامله‌‌ی تانک‌های چیفتن انگلیسی با ایران، افسری را اعزام کرد که خوشبختانه به خوبی فارسی صحبت می‌‌کرد. چنین موردی، نشان از به‌کارگیری درست افسری داشت که اتفاقاً توانایی‌‌های فنی لازم را نیز دارا بود. اما مسئولان امر از این موضوع استقبال نکردند که هیچ، به محض آنکه متوجه شدند او چه مهارت خطرناکی دارد!، افسر بداقبال را عنصری نامطلوب و شخصی غیرقابل‌قبول معرفی کردند. من خودم هم از همان ابتدای مأموریتم متوجه شدم که بابت دانستن زبان ترکی، به جای آنکه طلبکار باشم چیزی هم بدهکارشده‌‌ام! (آیا به من شک داشتند که جدایی‌‌طلبی در میان ترک‌‌زبانان آذربایجان را تشویق و ترویج می‌‌نمایم؟)، به همین ترتیب، تجربه‌‌ی طولانی خدمتم در کشورهای عربی و جهان عرب هم برایم سوءسابقه به شمار می‌‌رفت (من اولین دیپلمات باسابقه‌‌ی خدمت در کشورهای عربی بودم که به سِمت سفیری بریتانیا در تهران منصوب شده بودم) و این سابقه، مرا در معرض این اتهام قرار می‌‌داد که «دوست مردم ایران» نیستم.

بنابراین سفارت انگلیس در تهران، در وهله‌‌ی نخست به‌عنوان کارگزاری سازمان یافته بود که ارتقای صادرات و منافع عمومی انگلستان در حوزه‌‌های تجاری، مالی و اقتصادی را مد نظر داشت. چنین هدفی را هم اعضای نظامی و هم اعضای غیرنظامی سفارت دنبال می‌‌کردند، حتی کارمندان بخش سیاسی نیز اجازه داشتند دیده‌‌بان موقعیت‌‌های تازه‌‌ برای توسعه‌‌ی صادرات باشند. شورای فرهنگی بریتانیا هم، البته نه به قیمت فراموشی کل وظایف فرهنگی‌‌اش، طوری سازمان یافته بود که جنبه‌‌های مالی و تجاری آموزش زبان انگلیسی و ارتقاء فروش لوازم و خدمات آموزشی انگلیسی را مد نظر داشته باشد؛ مواردی از قبیل ترتیب اعزام دانشجویان بیشتری از ایران برای تحصیل در دانشگاه‌ها، مدارس و مراکز آموزش حرفه‌‌ای و فنی انگلستان، تشکیل یک دانشگاه آزاد در ایران با همکاری دانشگاه اپن بریتانیا، تبادل اساتید و سخنرانان دانشگاهی و غیره. بررسی اوضاع سیاسی داخلی ایران یک بخش مهم، ولی فرعی از فعالیت‌های سفارت انگلیس در ایران بود؛ مهم از این جهت که ما می‌بایست گزارش‌‌های صحیحی از اوضاع ایران به لندن می‌‌فرستادیم و بازرگانان و محققان انگلیسی را به خوبی راهنمایی می‌‌کردیم؛ فرعی به علت بصیرت و حزمی که لازم بود در جمع‌‌آوری اطلاعات به‌کار رود. همچنین به‌زعم من، این فرعی‌بودن بررسی اوضاع سیاسی داخلی ایران علت دیگری هم داشت؛ آنکه سعی و تلاش بیشتر در این زمینه، فقط روابط ما با رژیم را به خطر می‌انداخت، بدون آنکه برای ما، مزیت داشتن اطلاعات بیشتر و کامل‌تر ورای آنچه می‌توانستیم از طریق مشاهده‌‌ و استفاده از تجربه و قدرت تحلیل‌مان به دست آوریم ـ را به همراه داشته باشد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


رضايي ع ر
Iran, Islamic Republic of
تكليف باغ قلهك چي شد ؟؟