سالها گذشت و اين سئوال همچنان در ذهن من باقي ماند كه چه كساني خدا را به درستي خطاب ميكنند ؟ آيا خدا اسم دارد يا اصلا نميتوان براي او اسمي متصور شد؟ پيامبران براي چه آمدهاند؟ اگر براي هدايت بشر آفريده شدهاند، پس چرا به حضرت محمد (صليالله عليه و آله و سلم) ختم شده و پس از آن پيامبري نازل نشد؟ اگر خدا به اين نتيجه ميرسد كه ديگر پيامبري را براي هدايت انسانها نفرستد، پس چرا برخي هنوز ادعا ميكنند كه نجات دهنده بشريت هستند و ديگران بايد به پيروي از آنان برخيزند؟ اين افراد چه تفاوتهايي با پيامبران دارند كه مورد اعتماد همگان واقع نميشوند؟
در پي يافتن پاسخي براي اين پرسشها بودم كه با حجتالاسلام و المسلمين دكتر محمدجواد ادبي آشنا شدم. وارد محوطه ساختمان پلاك 71 پل امير بهادر كه ميشوم، حوض وسط حياط، دار و درختها و ساختمان بهجا مانده از عصر قاجار، بار ديگر پرسشهاي قديمي را به ذهنم متبادر ميكند و پرسشهاي جديدي براي من ايجاد ميشود. به راستي تفاوت عرفانهاي حقيقي و عرفانهاي كاذب در چيست؟ بشر كنوني چگونه ميتواند به درستي اين عرفانها پي ببرد؟
اين چكيده سئوالاتي است كه ميخواهم با دكتر ادبي در ميان بگذارم. دكتر ادبي عضو كميته فرهنگ و عرفان شورايعالي انقلاب فرهنگي و رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ايراني است. دانشآموخته دیروز، استاد امروز حوزه و دانشگاه نيز هست. بيش از 20 مقاله تخصصي درخصوص عرفان اسلامي، عرفانهاي كاذب و مكاتب نوپديد به رشته تحرير درآورده است. حافظ 20 جزء از قرآن كريم و آشنا به زبانهاي انگليسي، عربي و عبري است. آنچه كه در ادامه ميآيد، ماحصل گفتگوی «پنجره 57» با دکتر ادبی است.
آقاي دكتر! بهعنوان نخستين سئوال، ميخواستم بپرسم كه به نظر شما منشاء پيدايش عرفانهاي كاذب كجاست؟ بسما...الرحمنالرحيم. بگذاريد مباحث خود را از اينجا شروع كنم كه ما امروز با پديدهاي مواجه هستيم كه خزنده و آرام و در عين حال جدي خودش را در عرصه جهاني به نگاه عرفاني يا بهتر است بگويم به جستوجوي عرفاني بشر تحميل ميكند. پديدهاي كه امروزه از آن بهعنوان مكاتب نوپديد ديني تعبير ميشود. مكاتبي كه همه اشكال ايشان اين است كه ميخواهند ديني باشند و ميخواهند به جاي دين قرار بگيرند. يعني شما با پديدهاي مواجه هستيد كه در بخشي از جبهه خودش با دين اشتراكاتي دارد. يعني ادعا ميكند متافيزيكي است، ادعا ميكند شخصيتهاي شبهپيامبرانه دارد. امروزه اين پديده توانسته است بروز و ظهور جدي در عرصه جهاني داشته باشد. اما شايد بتوان گفت از دهه 1960 استارتهاي اوليه آن زده شد و بعد در فضاي طولانيمدت توانست با استفاده از رسانه، سينما، تبليغات، رمان و انتشار عقايد در فضاي گسترده مجازي، كمكم تبديل به يك تهديد بالقوه عليه دين و نظام دينداري شود و بهنظر ميرسد كه اگر به اين سبك و به اين نحو پيش رويم، تهديد بالقوه، تهديد بالفعل هم خواهد بود. بعضيها معتقد هستند كه همين حالا هم اين تهديد، تهديد بالفعل است. بنابراين اين پديده، پديدهاي است كه از دو وجه تشكيل شده: يكي وجه متقدم آن كه از دهه 1960 آغاز شده و ديگري وجه متأخر آن كه ما امروز در سال 2010 با آن مواجه هستيم.
در حال حاضر، دايرهالمعارفي وجود دارد كه دايرهالمعارف مكاتب نوپديد ديني است كه سال 2006 انتشار يافته است. فكر ميكنم كه حدود 700 صفحه است و سعي كرده بسياري از اين مكاتب نوپديد را مورد بحث قرار دهد و به آن بپردازد. يعني پديدهايست كه امروز يك دايرهالمعارف 700 صفحهاي را به خودش اختصاص داده است و حقيقت قضيه اين است كه ميكوشد تا بيشتر از اينها جاي خودش را در انديشه عرفاني بشر باز بكند.
چرا اينها سعي دارند خودشان را جزو عرفا بپندارند، يعني خودشان را بهعنوان يك مكتب عرفاني معرفي كنند؟ دقيقا به همان دليل كه به نياز فطري بشر توجه دارند. يعني بشر يك نياز فطري و اساسي دارد كه عبارت است از شناخت عميق از خداوند، خود، هستي و ديگران. اين چهار وجه شناخت را بهعنوان فضايي كه در شناختشناسي امروز هم ميتوانيم به آن عطف توجه داشته باشيم، مكاتب نوپديد ديني سعي ميكنند با صبغهاي عرفاني مورد توجه قرار بدهند. بهخصوص اينكه عرفاني زندگي كردن يكي از مطلوبات انسان مدرن در فضاي كمي روزگار ماست. تأثيرگذاري مستقيم تكنولوژي، عطش ناشي از زندگي در برهوت معنا و در عين حال نداي دروني آدمي كه هميشه هر جا كه باشد او را به سمت معنا فرا ميخواند، نوعي تناقض را براي بشر امروز به وجود آورده است، تناقضي كه موجب شده او به سمتي رهنمون شود كه مسير درستي نيست. به تركستان چين برده است خوي كاروانيمان چو خورشيد پسين مرده است روي ارغوانيمان حكايت از اين قرار است كه ما امروز ميگوييم بشريت به دنبال معناست. معنويتگراست. بله بشر به دنبال معناست. اما معنويتگرايي بشر امروز هم يك فرصت است، هم يك تهديد. اگر بتوانيم در چهارچوب اديان ابراهيمي و اديان آسماني و به طريق اولي در دين متكامل اسلام اين عطش را پاسخ بدهيم، تبديل ميشود به يك فرصت. اين يك فرصت است، اگر ما بتوانيم بشر را در دايره اديان ابراهيمي قرار دهيم و او را با وحي، بيشتر آشنا كنيم. نه اينكه در طرف مقابل، مكاتب نوپديد ديني و عرفانهاي كاذب بيايند و معنويتگرايي بدون خدا يعني معناي منهاي معنا را براي بشر امروز عرضه كنند و اين معنويتگرايي به يك تهديد تبديل شود.
نگاه كنيد به كليساي اتحاد، ذن، بوديسم، مطلق گرايي، تعاليم ساي بابا، كليساي شيطان، به تعبير عموميتر شيطانپرستي. يا بخشي از فرقههايي كه ما در داخل كشور ميبينيم فعاليت دارند، فرقه راما... يا فرقه حلقه كه خودشان تعبير ميكنند عرفان حلقه! اين همان تهديد است. يعني عطش معنوي را در روزنهاي قرار دادند كه آن روزنه به هيچوجه به نور ختم نميشود. بلكه تنها لامپ خيلي كوچكي را در انتهاي آن روزنه روشن كردهاند و نويد نور خورشيد، بلكه خود خورشيد را در انتهاي روزنه ميدهند. مدعيان عرفان حلقه در بياناتشان ميگويند كه وحي انحصاري نيست؛ يعني وحي، ميتواند به همه آدمها نازل شود و از همينجا ميخواهند خودشان را وصل كنند به آن سيستم الهي. بگويند كه پس وحي به هر انساني ميشود. به من نوعي هم بهعنوان آقاي ايكس وحي ميشود. يعني خودشان هم از اين ترفند استفاده ميكنند. اينجا بايد چه كار بكنيم؟ نهتنها عرفان حلقه، بلكه مكاتب نوپديد ديني و عرفاني كه به نظر من عرفان حلقه مقداري بيش از ظرفيت خود بزرگنمايي ميكند، همه در اين خصوص مدعي هستند.
عرفان حلقه مباني نظري جدي ندارد. از طب مكملش صحبت ميكند كه نميتواند آن را اثبات بكند. از طبي حرف ميزند كه حاضر نيست بيايد در ملاءعام با پزشكان در دانشكده پزشكي، يك بيمار سرماخورده را درمان بكند. اين را كه عرض ميكنم از زبان يكي از معاونين وزير بهداشت ميگويم كه حتي براي گفتوگوهاي تخصصي پزشكي هم اينها گفتند حالا حالاها ما نميخواهيم بياييم بين پزشكان بنشينيم. خيلي نبايد جدياش گرفت. درست است كه سروصدا به پا ميكند، ولي به تعبير آن مثال «درون آن گنبد ز بيمغزي صدا بسيار ميپيچد» از اين جهت است كه اينها خودشان فكر ميكنند كه خيلي در اين حوزهها حرفهاي جدي دارند. در حاليكه وقتي پاي مباحث معرفتي و آكادميك و متدولوژيك به ميان ميآيد، به اين سادگيها نميتوانند پاسخ دهند.
اما در نظر داشته باشيد كه ما در مورد عرفانهاي جديد با مباحث نظري بسيار جدي مواجه هستيم كه هم جوانب معرفتشناختي دارد، هم جوانب روانشناختي. يعني بهتر است بگويم هم جوانب معرفتشناختي دارد، هم تعمقهاي روانشناختي. تحليلهاي آسيبشناختي دارد و منظرهاي دينشناختي. يعني اين چهار وجه را ما حداقل در مباحث نظري خودمان بايد در نظر بگيريم و به ياد داشته باشيم كه اينها سعي ميكنند عقايد مذهبي را با تركيب زبان و علوم جديد به خورد بشر بدهند. سعي ميكنند كه پايگاههاي مبتني بر توهم حقيقت خود را با جنبههاي انحصاري آن فردي كه در آن فرقه بهعنوان مؤسس يا شخصيت شبهپيامبرانه معرفي ميشود، كاملا تطبيق كنند. از اين جهت شما در جهانبيني و شبه الهيات اين مكاتب، بياعتمادي به تاريخ قدسي و سنتي را خيلي جدي ميبينيد، يعني اينها دايره پيامبران را به اين معنا و مبنا از آدم تا خاتم اصلا قبول ندارند. از وحي شايد يك جاهايي استفاده كنند.
شما ببينيد من از وصف كليسا استفاده ميكنم. كليساي اتحاد، كليساي شيطان، كليساي علمشناسي. همه اينها ميگويند ما كليسا هستيم. كليسايي كه در ابتدا با وصف مسيحيت آغاز ميكنند، بعد خودشان به يك دين مستقل تبديل ميشوند، به يك دين بديل تبديل ميشوند. بخشي از آنها تبديل ميشوند و بخشي ديگر در مسير تبديل شدن، تغيير شكل و ماهيت پيدا ميكنند. اما همه در يك نكته مشترك هستند كه به تاريخ قدسي و سنتي نميتوان اعتماد كرد. وقتي به تاريخ قدسي و سنتي نتوان اعتماد كرد، وحي، قطعيت خودش را در دايره پيامبران از دست ميدهد. شما با عدم قطعيت وحي مواجه ميشويد، كه قداستزدايي از پيامبران را به ارمغان ميآورد.
يعني شما ميبينيد كه در يك مكتب شبهديني به نام اکنكار، پيامبر اسلام كنار بودا و كنفسيوس و بسياري از شخصيتهايي كه اصل ديني ندارند مينشيند. چرا؟ به خاطر اينكه ديگر پيامبر قدسيتي ندارد و اصلا به اين معنا وحي مشخصا بر او نازل نميشود. خوب ما اينجا ميتوانيم درونديني بحث كنيم يعني در دايره اسلام قطعيت وحي و اختتام وحي با نبي خاتم مطرح شده يا گستره وحي در كتاب مقدس در عهد عتيق و در عهد جديد مشخص است. اما مكاتب نوپديد ديني خيلي هم سر تعظيم در برابر مباحث درونديني فرود نميآورند، چراكه خودشان را بديل دين ميدانند و سعي ميكنند كه كاملا مباحث را برونديني، مورد توجه قرار دهند يا به چالش بكشند. در بحث مباحث برونديني آن وقت زمينههاي الهياتي بسيار جدي امروز مطرح ميشود كه مخاطب عامه يا مخاطب شبهعامه كه فكر ميكند متخصص است، ولي در حقيقت متخصص نيست، نميتواند در برابر آن مباحث خيلي مقاومت كند. پس عدم ناآگاهي مخاطب نسبت به مباحث عقلاني و فلسفي و از وجه ديگري بهتر است بگويم كلامي، موجب ميشود اينها بيايند امروز ادعاي وحي بكنند. عرفان حلقه كه اصلا به حساب نميآيد. شما ميبينيد فرقههاي بسيار جدي در سطح جهان بهوجود آمدهاند كه توانستهاند نوعي مخاطره جدي را ايجاد و ادعاي وحي كنند. شما در جنبش «مونيسم» ميبينيد كه جوزف اسميت ميگويد كه اصلا كتابي كه در دستانم است انجيل متأخر است، يعني كتاب مقدس عهد جديد آخرالزماني است. من به درگاه خدا برده شدم، شخصيتي به نام جبرييل به سراغ من آمده با من گفتوگو كرده و اين كتابي كه من به شما ميدهم، انجيل آخرالزماني است. آن انجيل مسيح ديگر از ندا و خطاب افتاده و ديگر به درد نميخورد. يعني شما ميبينيد كه رازآلودگي اينها خشك است، قابليت دفاع ندارد. بنده با بسياري از اينها هم در خارج از كشور هم در داخل كشور برخورد داشتهام. با بسياري از كساني كه در اين حيطهها مدعي هستند وقتي گفتوگو ميكنيد، بعد از 20 دقيقه يا نيم ساعت در برابر پرسشهاي عقلاني شما يا در برابر دفاع كلامي شما تاب نميآورند. ميگويند اينجوري نميشود بحث كرد. اين نشاندهنده اين است كه چون مكاتب نوپديد ديني در سطح اجتماع و در عرصه عمومي سعي ميكنند با زباني متفاوت مخاطب جذب كنند، آن مباحث الهياتي هميشه مغفول ميماند. كسي نميآيد در مورد وحي، خيلي جدي با آنها بحث بكند. يا اگر هم بحث بكند، او را از دايره مخاطبين خودشان يا دايره معتقدين به خودشان خارج ميكنند. به اين دليل كه شما مسئله عدم قطعيت وحي را خيلي جدي ميبينيد و اينها خيلي راحت ادعاي وحي ميكنند.
در دهه 1950، مركز جاسوسي آمريكا(CIA) طرحي را شروع ميكند با كد MKULTERA كه اينها مركزي تشكيل ميدهند تا در چهار زمينه كار كنند: هيپنوتيزم، شوك الكتريكي، تسخير اجنه و ارواح و داروتراپي. يعني همان بحث مواد مخدر صنعتي كه چه جوري بتوانند از آدمها حرف بكشانند يا چيزي به آنها القا كنند كه حرفي بزنند تا به مقاصدشان دست يابند. بهنظر ميرسد شباهتهايي ميان اقدامات و تحقيقات آنها و گروههايي كه فرقه راه انداختند، وجود دارد. يعني شما در دهه 1960 – 10سال بعد- ميبينيد كه كليساي شيطان به وجود ميآيد و خط نامریي، بين آن تحقيقات و كارهايي كه آنها كردند و اين چيزي كه الان دارد اتفاق ميافتد و بحث عرفانهاي نوپديد وجود دارد. شما اين فضا را چگونه ميبينيد؟ از بهر چه گويم نيست كه از وي خبرم چون هست نكتهاي كه وجود دارد اين است كه شما در اين عرفانها و در اين مكاتب نميتوانيد به وجود آمدن آنها را در فضاي معلق ببينيد. اين مكاتب پيشينهاي داشتند كه بروز و ظهورشان از دهه 1970 به اين طرف بوده است. يعني بهطور مشخص و معين، شناختي را قبل از فضاي كلي ايجاد كردند كه حالا جزيياتش را عرفانهاي جديد، پيش روي مخاطب قرار ميدهند. آن شناخت كلي را از يك جايي براي آنها ايجاد كردهاند. انرژيدرماني، فرادرماني، هالهبيني و رويابيني يا به تعبيري رويا با دستگاه عرفاني جديد، اينها پديدههاي امروزي است كه ما مشاهده ميكنيم. اينها را پله پله برگردانيد به همين فضاهايي كه تعريف كرديد، نه فقط يك خط نامریي بلكه گاهي اوقات خيلي مشخصا خط مرئي و جدي ميتوانيد پيدا كنيد. شما در مورد همين شيطانپرستي دقت كنيد. هرجا پاي شيطانپرستي به ميان بيايد، فراماسونري آنجا كارهاي است. آنجا صهيونيسم پاي كار ميايستد و مشخصا آن رگهاي را كه شما ميفرماييد، كاملا تبديل ميكند به يك مسير بسيار جدي و اساسي كه ارتباط مستقيم وجود دارد.
خيلي جاها ميبينيد كه اينها از علوم مخفي حرف ميزنند بهخصوص، در شاخه عرفاني قباله يا كابالا كه منتسب به يهوديت است و از عرفان حرف و عدد و عرفان رمز صحبت ميكند. حكايت كلي از اين قرار است كه حتما ارتباط دوگانهاي وجود دارد بين اين فضاي موجود و آن چيزي كه ما در قبل ميتوانيم رصد كنيم. خيليها ميخواهند بگويند كه اين توهم توطئه واقعي نيست، اما در برابر آنها ميتوان گفت كه بهوجود آمدن مكاتب نوپديد ديني در زمانه ما هم بهعنوان يك واقعيت نميتواند بدون پشتوانههاي نظري و معرفتي اوليه باشد. يعني خيلي وقتها سئوال ميكنند كه اومانيته را شما چگونه با عرفانهاي جديد ارتباطشان ميدهيد؟! در حالي كه حقيقت قضيه اين است كه يكي از بسترهاي مكاتب نوپديد ديني مشخصا اومانيسم و ايستادن انسان به جاي خداوند و نه در برابر خداوند است. لذا ميبينيد كه در كليساي شيطان اين سخن به ميان ميآيد كه هر كاري كه تو ميخواهي انجامدهي، همان را انجام بده و آن تبديل ميشود به قانون! يا به تعبيري ديگر، هركاري كه تو بخواهي انجامدهي، هر كاري كه از توان تو بربيايد و آرزوي تو باشد و بخواهي انجامدهي نهايتا تبديل به يك شريعت و قانون ميشود.
نه تنها خيلي جاها اين ارتباط يك ارتباط نامریي است، بلكه در بسياري از موارد نيز اگر درنگ بيشتري بكنيم، به ارتباط مریي تبديل ميشود.
عرفان حلقه بحث شفاعت را زير سئوال ميبرد. از سوي ديگر، همين گروه ميگويند اگر شما ميخواهيد به شعور كيهاني وصل شويد، بايد از طريق ما باشد، اين پارادوكس است. به نظر ميرسد كسانيكه پيرو اين گروه هستند، حتي يك لحظه هم در اين مورد فكر نكردهاند تا اين تناقض را درك كنند؛ اينطور نيست؟! نكتهاي وجود دارد و آن هم اين كه شما در بروز و ظهور فرقهها، ميبينيد كه رهبر فرقه بعد از مقطعي از زمان، كاملا در يك شبهبصيرت متافيزيكي سعي ميكند مريدان خود را در خلسهاي قرار دهد. يعني اينها كمكم براي مرشد خود، آنچنان تقدسي قائل ميشوند كه چيزي بالاتر از عصمت را براي او ميبينند. يعني بخشي از چهارچوب كاركرد مكاتب نوپديد ديني با اين عنوان به وجود ميآيد كه خود مؤسس دين تبديل ميشود به يك پيامبر!
چند ماه پيش سفري به هندوستان داشتم و به يك مركز بينالمللي اوشو رفتم. خلاصه، سيري و درنگي در اين مركز انجام دادم تا ببينم اينها واقعا چه ميگويند؟ من ديدم واقعا خيليها آنجا به همين شخصيت اوشو يك باور كاملا شبهپيامبري يا اصلا پيامبري دارند. آدمي را كه در سال 1985 به دليل مشكلات جنسي از آمريكا اخراج شده، ميگويند بصيرت خاص پيامبرانه دارد. اصلا اين آدم يك پيامبر آخرالزماني است! شايد خيلي مستقيم بيان نكنند، اما در باورها و عقايد خود، كاملا به آن ايمان دارند. خوب اين نكته حكايت از چه چيزي دارد؟ اين نكته حكايت از آن دارد كه وقتي شما عقايد آسماني خود را در جايي قرار ميدهيد كه كمكم رنگ ببازد و در برابر به تعبير سعدي: گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هيچكس كه نادن است تراز عقلانيت خود را هم از بين ميبريد. آن وقت شفاعتي را كه آن مرشد گفته، نميشود پذيرفت از خود او به واسطه خود او و به قامت ناراست خود او ميپذيري! يعني تراز عقلانيت را و مبناي عقلانيت را از دست ميدهي و وقتي از دست دادي، در هالهاي از عاطفه و توهم عاطفي، ديدن آن مرشد بهعنوان يك مقدس مرد آخرالزماني را باور ميكني و در اينحال، اين نوع عقايد كه از مسير او بايد خود را تنظيم كني، بهنظر بسيار عادي است. بنابراين ساعتت را تنظيم ميكني كه تشعشع دفاعي به همه برسد، كه در يك لحظه و در ساعتي خاص، همه، اين انرژي را بگيرند! و...
جايي رفته بودم سرم درد ميكرد. ديدم كه آن ميزبان ما ميگويد خانم من دورهاي ميرود كه اين دوره خلاصه سردرد شما را تا 10 دقيقه ديگر خوب ميكند. گفتم بسيار خوب حالا ما كه در جلسه نشستهايم. 10 دقيقه گذشت 20 دقيقه و 30 دقيقه گفتم آقا من سردردم خوب نشد. اين خانم شما چه جوري قرار شد سردرد ما را خوب كند، در اين جلسهاي كه نشستهايم و... خلاصه اتفاقا بحث علمي هم در آن جلسه پيش آمد كه آيا ميتوان اين كار را انجام داد يا نه؟ بعد فهميديم كه آن خانم در جلسات شعور كيهاني شركت ميكند؛ سردرد ما را هم اصلا نتوانست خوب بكند.
يعني شما وقتي تراز داشته باشي ميداني كه براي رفع سردرد يا ابزارهاي مادي را بايد درست استفاده كني يعني به طبيب مراجعه كني يا از ابزارهاي معنوي بهجا بهره بگيري. از دعائي كه متصل به وحي است، پشتوانهاش به پيامبر آسماني است استفاده كني. از دعايي استفاده بكني كه اتصافش به متن مقدس قرآن و اتصالش به شخص شخيص پيامبر است. يعني از مسيري كه شاهراه حقيقت است. خوب اگر اين دو مسير نباشد، اين خانم هرچقدر هم كه تلاش كند، سردرد بنده خوب نخواهد شد. پس ما يك تناقض و پيچيدگي عاطفي، شبهبصيرتي را ميبينيم كه گاهي اوقات با دينگريزي يا دينستيزي مخاطب هم همراه ميشود و موجب ميشود كه آن فرد هم خودش را كاملا در جاي يك شخصيت برين و متعالي جاي بزند.