برای بورسیه میرفتند فرانسه و یک رستورانی آنجا بود به نام «خانه ایران». آنجا میرفتند، میخوردند و ریخت و پاش میکردند و میآمدند. مدرک دکترا را هم یا میگرفتند یا نمیگرفتند اما پول ماموریتشان را حتماً میگرفتند. تاجزاده هم یکی از اینها بود.
من به آقای خاتمی صراحتاً میگفتم و حتی کتباً بعضی اوقات نامه نوشتم -که هنوز نامهها در خانه من وجود دارد و به خاطر اینکه سوء استفاده نشود، خیلی از افراد از من نامهها را خواستند ولی من ندادم- به خاتمی میگفتم من معاون مالی اداری شما هستم. فردا سر پل صراط به حضرت زهرا میگویم معاون اداری ـ مالی پسرت بودم و اموال مملکت را میخواستم محافظت کنم و حساب و کتابش را بکنم ولی پسرت نگذاشت! ایشان هم میخندید و حتی در بعضی از موارد شد که ما با هم اختلاف پیدا کردیم. مسئول دفتر خاتمی هم به جای اینکه حرف من را گوش بکند من را معرفی کرد به شورای رفع حل اختلاف.