دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 29 Apr 2024
 
۲
۴

روایت رحیم پور ازغدی از ماجرای «نوبت آشيخ مهران» در جبهه

سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۴۶
کد مطلب: 560069
مهران پرسيد كدام بشكه را بايد بزنم؟ گفتيم آن بشكه آخرى را، بجاى اينكه نشانه برود، چشمانش را بست و زير لب ذكرى را گفت و شليك كرد، موشك مستقيم خورد به بشكه!
روایت رحیم پور ازغدی از ماجرای «نوبت آشيخ مهران» در جبهه
به گزارش جهان نيوز، يكى از دوستان ميگفت، ما قبل از عمليات، در پادگان ، آموزش و تمرين تيراندازى با آرپى جى داشتيم . آر پى جى زن هاى درجه اول گردان ، بشكه ها را مي چيدند روى زمين و آنها را ميزدند و بعد بشكه ها را دورتر ميگذاشتند تا كار سخت تر شود. كار رسيد به جايى كه ديگر هيچكدام از آرپى جى زن هاى درجه يك هم ، نميتوانستند بزنند.

🔹شهيد مهران نصيرى هم آنجا بود. يكى از بچه ها كه ميخواست او را دست بياندازد، گفت:" خب! ديگه نوبت آشيخ مهران است!" ، ميخواست با او شوخى كند و متلك بپراند.
مهران هم گفت ، من كه بلد نيستم، بچه ها باز دستش انداختند و گفتند ، نه آشيخ! شما قهرمان آرپى جى هستى ...به اين نيت این حرف را میزدند كه بيايد و دو سه تا پرت و پلا شليك كند و همه به او بخندند. خلاصه به زور بچه ها آمد...

🔹حواستان باشد ، من اين چيزهايى كه نقل ميشود را زود قبول نميكنم. نه اهل خواب ديدنم و نه اهل استخاره، مگر در موارد استثنائى و خاص، ولى اينهايى كه دارم ميگويم، خودم ديده ام ، يا از كسى كه صد در صد به او اعتماد دارم شنيده ام.
مهران پرسيد كدام بشكه را بايد بزنم؟ گفتيم آن بشكه آخرى را، بجاى اينكه نشانه برود، چشمانش را بست و زير لب ذكرى را گفت و شليك كرد، موشك مستقيم خورد به بشكه!
يك عده تعجب كردند و بعضى خنديدند و مسخره كردند و گفتند كه شانسى بوده ، گفتند دوباره بايد بزنى ، دوباره و سه باره شليك كرد و موشك به هدف خورد!!!

🔸يكى ديگر از دوستان ميگفت، به ما آمدند گفتند كه برويد قبل از عمليات ، آخرين تلفن ها را به خانه تان بزنيد، از پايگاه ظفر ، آمديم طرف مخابرات شهر ايلام ، چندین دكّه  تلفن عمومى بود كه بچه هاى رزمنده ميامدند و صف مى ايستادند تا نوبتشان شود، ديديم پشت هر دکّه يك صف طولانى است كه اگر بخواهيم بايستيم ، دو ساعت ديگر هم نوبتمان نميشود، در حاليكه مرخصى ما رو به اتمام بود و بايد برميگشتيم. يك دكه خالى بود وپشت آن صف نبسته بودند. سوال كرديم، گفتند اين تلفن خراب است، به مهران گفتم بيا برويم ، ما امروز به تلفن نمي رسيم. مهران گفت بيا همين دكّه را يك امتحان بكنيم ! گفتم اينهمه آدم مگر عقلشان نميرسد از اين دكه هم استفاده كنند؟! گفت حالا بيا يك امتحانى بكنيم. از من انكار و از مهران اصرار، اين دوست ما كه شاهد ماجرا بوده الان زنده است، گفت با خودم گفتم اين مهران بازى اش گرفته، بگذار برود و خُنك بشود جلوى بقيه، بعد برگرديم پادگان...

🔸رفتيم كنار دکّه تلفن، گوشى را برداشت ، چشمانش را بست و چند بار گفت، يا فتاح،يا فتاح،يا فتاح  و بعد شروع كرد به شماره گرفتن و بعد از لحظاتى مادرش از آنطرف خط با او حرف زد! دوست ما ميگفت من اول خيال كردم دارد مرا دست مياندازد اما بعداً ديدم نه!، واقعاً دارد حرف ميزند . صحبت هايش را كرد، تلفن را گذاشت ، بقيه از صف دكّه هاى ديگر ، هجوم آوردند، اما هركس تلاش كرد، ديگر تلفن كار نكرد. تلفن مخصوص او درست شده بود و دوباره خراب شده بود.

بخشى از سخنرانى استاد رحيم پور با عنوان "ايستادند تا ننشينيم" چهارم خرداد نود و چهار
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
نوشته های روی تابلویی که در جلو دست آن جوان در جلو است خواندنیست.
حسین
Netherlands
"ايستادند تا ننشينيم"
کدام پیام می تواند از این عمیق تر باشد؟ شهدا منبع الهام و ایمانند و همیشه نورافشان.
خدایا منهم این لباس را می خواهم لایقم کن
Iran, Islamic Republic of
فدای خاطره های شنیدنی دفاع مقدس ام (جانباز)
Iran, Islamic Republic of
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم