شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
 
۰

ضعف نظام آموزشی،علت عقب‌ماندگی کشور

سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۴۷
کد مطلب: 247621
یکی از دلایل اصلی ضعف نظام آموزشی ما برداشت غلط از مفهوم توسعه است؛ چرا که متأسفانه توسعه را تنها در ساخت اتوبان و ساختمان می‌بینیم. همین مسئله سبب شده که افراد مستعد تحصیل در رشته‌های مهندسی و پزشکی را بر رشته‌های علوم انسانی ترجیح دهند. در واقع پژوهش و تقویت روحیه‌ی پژوهشگری در کشور ما مغفول واقع شده است.
به گزارش جهان، فارس نوشت: نظام تعلیم و تربیت از مهم‌ترین مبانی پویایی و رشد جوامع محسوب می‌شود؛ چرا که پرورش نسل فردای هر نظامی را عهده دار است. با توجه به تحولات سریع دنیای مدرن، همگام شدن آموزش و پرورش با این تغییرات در کشور، امری ضروری محسوب می‌شود. در این خصوص گفت‏و‏گویی ترتیب دادیم با «دکتر حسن بنیانیان» که در قسمت اول آن به مهم‌ترین ضعف‌های موجود در نظام آموزشی و بررسی ابزارهای تحول در نظام آموزشی پرداخته شد. در قسمت دوم این گفت‏و‏گو می‏خوانیم...

آیا نظام آموزشی ما با گفتمان اسلام و انقلاب و فرهنگ اسلامی‌ـ‌ایرانی تناسب دارد؟

در حال حاضر، سالم‌ترین و متدین‌ترین سازمان و وزارتخانه همین آموزش و پرورش است. این موضوع قبل و بعد از انقلاب هم وجود داشت و در آینده هم همین طور خواهد بود. علت این است که اساساً آدم‌های سالمی وارد آموزش و پرورش می‌شوند و فضای داخلی این مجموعه هم بسیار سالم است.

ضمن اینکه به دلیل صفای باطن دانش‌آموزان، تعامل آن‌ها با معلم‌ها موجب حفظ سلامت روحی معلم‌ها می‌شود؛ اما از آنجایی که جامعه از مدرسه فقط کارهای آموزشی می‌خواهد، به تدریج، تربیت و گفتمان دینی و انقلابی در مدارس به یک کار حاشیه‌ای برای گزارش‌دهی به سلسله مراتب مدیریت تبدیل شده است؛ یعنی خدای‌نکرده در بعضی از مدارس یک عکس از نمازخانه می‌گیرند و به عنوان گزارش ارسال می‌کنند تا مثلاً بگویند مدرسه‌ی ما مدرسه‌ی خوبی است، چون در آن نماز برگزار می‌شود.

کسی که در فضای آموزش و پرورش کار کرده باشد می‌فهمد درون مدارس باید فضای آزادی وجود داشته باشد تا بچه‌ها راحت حرف بزنند و انتقادات و سؤالاتشان را مطرح کنند و بعد مربی‌های مدرسه دلسوزانه پاسخ آن‌ها را بدهند. متأسفانه، در حال حاضر، جو کاذبی در مدارس وجود دارد که بچه‌ها می‌ترسند حرف بزنند و این ترس موجب می‌شود موضوع تربیت اتفاق نیفتد و حتی مدارس به محیطی برای یادگیری نفاق تبدیل شوند.

در واقع، دانش‌آموز می‌آموزد که گاهی در نقش یک حزب‌اللهی حرف بزند و گاهی نقش یک ضدانقلاب را بازی کند. متأسفانه، امروزه این مهارت در بعضی از ما ایرانی‌ها زیاد دیده می‌شود. این مسئله باید در همین محیط مدرسه حل شود؛ در واقع فضای مدارس باید آزاد باشد و مدیران، مربیان، ناظمان و دبیران مدارس تحمل این آزادی مدیریت‌شده را داشته باشند تا موضوع تربیت اتفاق بیفتد. متأسفانه این فضا در مدارس شکل نگرفته است. راه‌حل آن هم این است که در بیرون آموزش و پرورش نظام‌های ارزیابی از عملکرد این نهاد وجود داشته باشد تا آن‌ها مجبور شوند این اصلاحات را اعمال کنند.
در حال حاضر، سالم‌ترین و متدین‌ترین سازمان و وزارتخانه همین آموزش و پرورش است اما از آنجایی که جامعه از مدرسه فقط کارهای آموزشی می‌خواهد، به تدریج، تربیت و گفتمان دینی و انقلابی در مدارس به یک کار حاشیه‌ای برای گزارش‌دهی به سلسله مراتب مدیریت تبدیل شده است.

به نظر شما، چرا نظام آموزشی ما پژوهش‌‌محور نیست؟ چطور می‌توانیم این ضعف را اصلاح کنیم؟

ما در کشورمان مشکل 100 ساله داریم؛ یعنی 100 سال است که کشورهای غربی را دیده‌ایم و فکر کرده‌ایم اگر اتوبان یا ساختمان بسازیم، توسعه اتفاق می‌افتد. به همین دلیل، 100 سال است که افراد بااستعداد کشورمان، به جای اینکه در رشته‌های علوم انسانی تحصیل کنند، در رشته‌های مهندسی یا پزشکی درس می‌خوانند. به جای اینکه روحیه‌ی پژوهشگری را تقویت کنیم، محفوظات را توسعه می‌دهیم.

به همین ترتیب، دانش‌آموختگان باسواد اول جذب شرکت نفت، شهرداری و... می‌شوند و در آخر اگر کسی باقی ماند، به آموزش و پروش می‌آید؛ یعنی افرادی که نتوانسته‌اند جذب نیروهای دیگر شوند وارد آموزش و پرورش می‌شوند. البته از بین 100 نفری که جذب آموزش و پرورش می‌شوند 10 نفر تیزهوش هم وجود دارند که به خاطر عشق و علاقه وارد این مجموعه شده‌اند. این‌ها همان عزیزانی هستند که جذب مدارس غیرانتفاعی می‌شوند. اما غالب افرادی که جذب آموزش و پرورش می‌شوند، کسانی هستند که در تحصیلاتشان چندان موفق نبوده‌اند. این واقعیت تلخی است که آموزش و پرورش ما به خصوص بعد از انقلاب با آن درگیر است. البته با این حرف‌ها نباید زحمات معلمان و دبیران را نادیده گرفت.

در مجموع، به واسطه‌ی اینکه ما حقوق خوبی به معلمین نمی‌دهیم و آن‌ها از موقعیت مناسبی برخوردار نیستند، تعداد آدم‌های کیفی در آموزش و پرورش ما کم است. آن تعداد کم نیز ترجیح می‌دهند دبیر بمانند، در صورتی که ما باید از آن‌ها دعوت کنیم در کرسی مدیریت یا ریاست منطقه فعالیت کنند، چون در مرحله‌ی اول باید خود رئیس منطقه مقوله‌ی پژوهش را بفهمد. او باید بداند که پژوهش در آموزش و پرورش محدود به یک پژوهشکده و تعدادی دانش‌آموز و دبیر نمی‌شود؛ بلکه پژوهش، همه‌ی بدنه‌ی آموزش و پرورش را در سطوح مختلف در بر می‌گیرد. پژوهش‌های بسیار ساده‌ای که در کلاس اتفاق می‌افتد تا پژوهش‌های مدرسه‌ای و منطقه‌ای در این مجموعه باید مد نظر قرار گیرند.

متأسفانه، در حال حاضر، جو کاذبی در مدارس وجود دارد که بچه‌ها می‌ترسند حرف بزنند و این ترس موجب می‌شود موضوع تربیت اتفاق نیفتد و حتی مدارس به محیطی برای یادگیری نفاق تبدیل شوند.

امروز بعد از 30 سال شما اگر از رئیس آموزش و پرورش منطقه بپرسید، کارکرد تربیتی کدام مدرسه‌تان خوب است، نام یک مدرسه‌ی غیرانتفاعی را می‌آورد که خانواده‌ی دانش‌آموزانش پولدار و مذهبی‌اند. اگر بپرسید کارکرد تربیتی کدام مدیر بهتر است، می‌گوید نمی‌دانم، ولی این مدرسه دانش‌آموزان خوب را جذب می‌کند و خروجی‌اش هم دانش‌آموزان خوبی هستند، در حالی که بعد از 30 سال انتظار این است که رئیس آموزش و پرورش منطقه یک مدل علمی داشته باشد و بگوید فلان مدرسه به دلیل اینکه نسبت به پارسال 35 درجه بهبود پیدا کرده بهترین مدرسه به لحاظ کارکرد تربیتی است.‌

بدترین مدرسه‌مان هم فلان مدرسه است، چون با اینکه بهترین بچه‌ها را گزینش می‌کند، 5 درجه در موضوع تربیت عقب رفته است. در واقع، بسیاری از رؤسا و مدیران آموزش و پرورش معتقدند نمی‌توان تقوا را اندازه‌گیری کرد، چون این افراد برای ریاست منطقه ساخته نشده‌اند و هیچ دوره‌ی آموزشی طی نکرده‌اند. بنابراین تخصص‌های لازم را ندارند و نمی‌دانند چگونه یک امر کیفی را باید کمّی کنیم تا امکان مقایسه‌ی علمی ایجاد شود. از آنجایی که این عزیزان بسیار زحمت می‌کشند، وقتی این حرف‌های من را بخوانند به شدت عصبانی می‌شوند.

در حال حاضر ما تعداد زیادی پژوهشگاه راه انداخته‌ایم، ولی هنوز مفهوم پژوهش در آموزش و پرورش راه خودش را باز نکرده است. با ساختن پژوهشگاه و جمع کردن چند نفر دکتر که مسئله‌ی پژوهش در آموزش و پرورش یک میلیون نفری ما حل نمی‌شود. آموزش و پروش برای خودش یک کشور است و هر سال باید صدها کتاب و مجله حاصل پژوهش‌های عزیزان ما از داخل آموزش و پرورش وارد جامعه شود. اساساً بخش مهمی از کشفیات علمی باید از بدنه‌ی آموزش و پرورش بیرون بیاید، اما ما پیش‌فرض غلطی داریم که می‌گوییم پژوهش مخصوص دانشگاه‌هاست و کار آموزش و پرورش انتقال یک سری مفاهیم خاص درسی است.

این تصور غلط ما از آنجا نشئت می‌گیرد که آموزش و پرورش کشورهای پیشرفته را بررسی نکرده‌ایم. در این کشورها، مدارس‌ تحقیقات میدانی انجام می‌دهند و برای مشکلات پیرامون خودشان راه‌حل پیدا می‌کنند تا یاد بگیرند وقتی در جامعه با مشکلی روبه‌رو شدند، چگونه آن را مرتفع کنند.

به همین دلیل، نقش آموزش و پرورش در جریان پیشرفت کشور بسیار ضعیف است. البته همین میزان از پیشرفت در عرصه‌های مختلف هم حاصل فعالیت‌های آموزش و پروش است، اما اگر بپرسند چرا سرعت رشد ما نسبت به کره یا ژاپن پایین‌تر است، ناچاریم بگوییم یکی از معضلات مهم ما این است که به جای رسیدگی به مشکلات آموزش و پرورش به سراغ شرکت نفت یا آب و فاضلاب رفته‌ایم تا رأی جمع کنیم، چون فعالیت در این بخش‌ها در کوتاه‌مدت نتیجه می‌دهد، اما کار در آموزش و پرورش در بلندمدت خودش را نشان می‌دهد.

در حال حاضر ما تعداد زیادی پژوهشگاه راه انداخته‌ایم، ولی هنوز مفهوم پژوهش در آموزش و پرورش راه خودش را باز نکرده است. با ساختن پژوهشگاه و جمع کردن چند نفر دکتر که مسئله‌ی پژوهش در آموزش و پرورش یک میلیون نفری ما حل نمی‌شود!

علت اینکه من در بخشی از این مصاحبه گفتم مدیریت آموزش و پرورش ما باید از مجموعه‌ی مردم‌سالاری خارج شود این است که تا مدت‌ها مردم ما از نمایندگان کارهای سخت‌افزاری و مسائل مربوط به معاش خود را مطالبه می‌کنند. بنابراین وقتی نماینده‌ها وارد مجلس می‌شوند، اگر بخواهند رأی جمع کنند، باید وارد کمیسیون برنامه و بودجه شوند، نه کمیسیون آموزش و پرورش. این‌ها مشکلات ساختارهای سیاسی ماست که امیدوارم دانشجوهای کارشناسی ارشد و دکترا در این زمینه‌ها پژوهش کنند و راه‌حل ارائه دهند.

این مطالب همه در ذیل صحبت‌های مقام معظم رهبری قرار می‌گیرد که فرمودند آموزش و پرورش ما از ما نیست و باید اساساً تحول پیدا کند. در 3 الی 4 سال اخیر کارهای بسیار خوبی برای شروع این حرکت در آموزش و پرورش آغاز شده است، اما اگر تک‌تک استاندارها، فرماندارها و هیئت دولت هفته‌ای یک روز تمام وقت خودشان را به حل مسائل آموزش و پرورش اختصاص ندهند و سیستم‌های علمی برای بررسی عملکرد آموزش و پرورش نداشته باشیم، این طرح تحول آموزش و پرورش وارد بدنه‌ی این نهاد نمی‌شود و در حد یک کار نمایشی و ژورنالیستی باقی می‌ماند.

چون آموزش و پرورش در این زمینه استعداد دارد که در کنار 150 میلیون کتابی که چاپ می‌کند، طرح تغییر و تحول در آموزش و پرورش را هم در چند هزار نسخه چاپ کند؛ در حالی که استاندار محترم هر استان باید بهترین اساتید دانشگاه را دعوت کند، پول خوبی هم به آن‌ها بدهد، چند روحانی باسواد را هم در کنار آن‌ها قرار دهد و از چند مدیر باسابقه‌ی آموزش و پرورش هم استفاده کند و یک هیئت نظارت بر تحول آموزش و پرورش تشکیل دهد تا این هیئت تغییرات تربیتی دانش‌آموزان را در آن استان سالانه اندازه‌گیری کنند و مثلاً بگویند عشق به وطن یا گرایش به معنویت چند درصد دانش‌آموزان افزایش یافته است. اگر روزی یک استاندار چنین حرکتی را آغاز کند، می‌توان امیدوار بود که در آموزش و پرورش تحولی آغاز شود، اما اگر همچنان برای معلم‌ها سخنرانی کنیم، هیچ اتفاق تازه‌ای در آموزش و پرورش نمی‌افتد.

همان طور که می‌دانید، دانش‌آموزان ما در ابتدا با اشتیاق وارد مدرسه می‌شوند، اما پس از مدتی نسبت به تحصیل بی‌علاقه می‌شوند. به نظر شما، چرا مدارس نمی‌توانند اشتیاق تحصیل را در بچه‌ها ایجاد کنند؟


وقتی خود معلم اشتیاق نداشته باشد و معنی اشتیاق را نداند، نمی‌تواند به فرزندان ما اشتیاق را منتقل کند. اگر او اشتیاق داشت، در یک دانشگاه خوب قبول می‌شد و دیگر به مدرسه نمی‌آمد. مشکل دیگر این است که خود معلمان کتاب نمی‌خوانند و به زور در آموزش‌های ضمن خدمت شرکت می‌کنند. اگر من می‌گویم استاندار باید یک نظام ارزشیابی راه بیندازد، برای این است که نظام ارزشیابی آموزش و پرورش باید از داخل این مجموعه خارج شود تا عیب‌های خودش را نشان دهد.

اینکه دانش‌آموزان در مدرسه از علم گریزان می‌شوند، به این دلیل است که معلمین ما مهارت ندارند در بچه‌ها نسبت به علم اشتیاق ایجاد کنند و دانش‌آموزان سر کلاس از طریق کتاب شکنجه‌ی روحی می‌شوند، چون 10 بار آن‌ها را مجبور می‌کنند که کتابشان را بخوانند، در حالی که اگر یک فرد با هوش متوسط 3 بار آن کتاب را بخواند، مطالبش را یاد می‌گیرد. در واقع با این کار دانش‌آموز را از علم زده می‌کنند و به همین دلیل تابستان که می‌رسد همه‌ی دانش‌آموزان خوشحال‌ هستند.

این علائم برای آموزش و پرورش یک کشور بسیار تلخ است، ولی متأسفانه در کشور ما به یک امر عادی تبدیل شده است. می‌گویند در همه‌‌ی دنیا بچه‌ها از مدرسه بدشان می‌آید، در حالی که این گونه نیست، بچه‌ها وقتی مدرسه‌شان تمام می‌شود عزا می‌گیرند، چون از محیط دوستانه‌ی مدرسه و دوستانشان دور می‌شوند. در واقع در محیط مدرسه آن قدر وسیله‌ی ورزش،‌ بازی و تفریح و امکانات هست که وقتی می‌گویند مدرسه تعطیل است، همه‌ی دانش‌آموزان ناراحت می‌شوند.

بعضی از مدارس ما به واسطه‌ی چاردیواری‌های کوچک، کلاس‌های بدون نور و نبود فضاسازی مناسب، مثل زندان هستند. ما چند مدرسه داریم که دانش‌آموزان در آن‌ها احساس نشاط می‌کنند؟

مدارس غیرانتفاعی معدودی هستند که به تنهایی نمی‌توانند آموزش و پرورش را نجات دهند. باید همه‌ی شهردارهای کشور وظیفه‌ی خودشان بدانند که حیاط مدرسه‌ها را سرسبز و بانشاط کنند. همه‌ی شهرداری‌ها باید سالی 2 بار مدرسه‌ها را نقاشی کنند. امروز در همه‌ی خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ چمن می‌کاریم، ولی حیاط مدرسه‌هایمان خشک خشک است و هیچ کس صدایش درنمی‌آید که چرا دانش‌آموزان ما نباید در مدارسی زیبا تحصیل کنند.

اینکه دانش‌آموزان در مدرسه از علم گریزان می‌شوند، به این دلیل است که معلمین ما مهارت ندارند در بچه‌ها نسبت به علم اشتیاق ایجاد کنند و دانش‌آموزان سر کلاس از طریق کتاب شکنجه‌ی روحی می‌شوند.

ارتباط آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی چگونه است؟ آیا بدون در نظر گرفتن این ارتباط می‌توان آن نقاط ضعف را برطرف کرد؟


همه‌ی این معضلاتی که در آموزش و پرورش وجود دارد در آموزش عالی امتداد پیدا می‌کند. مدت‌هاست که رابطه‌ی آموزش عالی با توسعه‌ی کشور قطع شده است. به همین دلیل صدها دانشجو به دانشگاه می‌آیند، در حالی که می‌دانند کاری برای آن رشته وجود ندارد. این فرآیند ادامه دارد، چون ما نیروی انسانی را سرمایه نمی‌بینیم. آموزش عالی معضل جداگانه‌ای است که باید در فرصتی دیگر مفصلاً به آن بپردازیم.

ما از برادران عزیزمان در آموزش عالی خواهش می‌کنیم ویژگی‌های محصولی را که از آموزش و پرورش تحویل می‌گیرند مطالعه‌ی علمی کنند و آن را اعلام نمایند. اگر خودشان هم مدعی باسوادی هستند، سر 4 سال که به دانشجوها لیسانس می‌دهند، ویژگی‌های بینشی، فرهنگی، اعتقادی، دانشی او را بیان کنند. مثلاً بگویند فرد با 40 درصد عشق به وطن وارد این دانشگاه شد و امروز، که فارغ‌التحصیل می‌شود، عشق به وطن در او به 60 درصد رسیده است.

متأسفانه، در دانشگاه‌های ما موضوع کار فرهنگی کاملاً تعطیل است، چون می‌گویند کار رئیس دانشگاه توسعه‌ی علم است و مسئولیت تربیت بر عهده‌ی دیگران است. تا زمانی که این گونه به قضیه نگاه کنیم معضلات آموزش و پرورش خودش را نشان نمی‌دهد. هیچ وقت آموزش عالی ما یک کار علمی نکرده است که بگوید من این فارغ‌التحصیل‌های آموزش و پرورش را با این ویژگی‌ها تحویل گرفته‌ام، در حالی که میلیاردها تومان در حوزه‌ی پژوهش و تحقیق دانشگاه‌ها خرج می‌شود.

همه‌ی این‌ها ذیل آن جمله قرار می‌گیرد که که در کشور ما هنوز توجه نکرده‌اند سرمایه‌ی اصلی کشور نه نفت است و نه گاز، سرمایه‌ی اصلی کشور انسان‌ها هستند. بنابراین باید انسان‌ها را تربیت کنیم و آن‌ها را آموزش دهیم تا بتوانیم فرآیند توسعه و پیشرفت کشور را طی کنیم.

به نظر شما، با توجه به داشته‌های یک فرد دیپلمه، آیا 11 یا 12 سال برای آموزش او لازم است؟

باید به این مسئله پاسخ دهیم که وقتی می‌گوییم فرد، این 12 سال را در مدرسه سپری نکند، باید کجا باشد. بنابراین باید خانواده‌ را هم سازمان‌دهی کنیم. در واقع این‌ها را باید در یک مجموعه در کنار هم ببینیم. آنچه مسلم است ما این 12 سال را از کشورهای دیگر الگو گرفته‌ایم و تقریباً همه‌ی کشورهای دنیا همین طور هستند. ممکن است ما با مطالعات بومی خودمان به مدل دیگری برسیم، اما در حال حاضر من نمی‌توانم درباره‌ی این موضوع اظهار نظر کنم که آیا 12 سال لازم است یا خیر.

نکته‌ی حائز اهمیت این است که بسیاری از مواد درسی جداگانه تهیه می‌شوند و مثلاً به گروهی می‌گویند شما محتوای کتاب‌های جغرافیا را تهیه کنید و از آنجایی که این افراد به جغرافی خیلی اهمیت می‌دهند، مطالب گسترده‌ای برای درس جغرافیا پیشنهاد می‌دهند. همین اتفاق برای ریاضی، تاریخ و دروس دیگر می‌افتد و به این ترتیب، حجم وسیعی از کتاب تولید می‌شود که دانش‌آموزان باید آن‌ها را بخوانند. در این شرایط، دیگر در محیط مدرسه جایی برای فعالیت‌های علمی و مدرن تربیتی باقی نمی‌ماند. بنابراین حتی اگر یک مربی تربیتی با انگیزه‌های شخصی بخواهد با بچه‌ها کار کند، دبیرهای دیگر مانع می‌شوند و می‌گویند از محتوای کتاب‌ها عقب می‌افتیم.

از طرف دیگر چون آزمون ورودی دانشگاه تستی است، هر کسی معلومات و محفوظات بیشتری داشته باشد موفق‌تر است و به همین دلیل بعضی از مدارس غیرانتفاعی، علاوه بر این حجم درسی، مطالب دیگر را هم به دانش‌آموزان درس می‌دهند. نتیجه این می‌شود که استعدادهای درخشان ما فرصت کسب مهارت اجتماعی پیدا نمی‌کنند، نمی‌توانند در جامعه ارتباط برقرار کنند و آماده‌ی خروج از کشور می‌شوند. اگر این تیزهوش در تابستان وقتش آزاد نباشد که با دوستانش تعامل برقرار کند و فقط دنبال کلاس زبان، فیزیک و... باشد، در واقع فقط تبدیل به یک کامپیوتر قوی می‌شود که پر از محفوظات است، ولی اصلاً نمی‌تواند با آدم‌ها حرف بزند و به همین دلیل ناموفق می‌شود.

نقاط قوت و ضعف سند تحول آموزش و پرورش را در چه می بینید؟


این سندی که در حال حاضر تهیه شده طبیعتاً مطالب خوبی است، چون تکیه‌گاهش مبانی دینی است و جمعی از نخبگان روزهای متمادی برای تهیه‌ی آن زمان صرف کرده‌اند. معمولاً ما در کشورمان برای اجرای این طرح‌ها مشکل داریم. اجرای این حرف‌های بسیار خوب، که ما از آخرین دین الهی استخراج می‌کنیم، دشوار است. طبیعتاً مبانی دین ما درست‌ترین حرف‌هایی است که بشر می‌تواند به آن‌ها برسد و همان طور که گفتم، این موضوع یک معلم و مدیر متفاوتی را می‌طلبد که فضای احترام‌آمیزی در مدارس ایجاد کنند. در واقع، قوی‌ترین مدیران جامعه‌ی ما باید در بدنه‌ی آموزش و پرورش باشند، چون می‌خواهیم بر اساس مبانی قرآنی و دینی‌مان انسان بسازیم. در واقع می‌خواهیم انسانی امروزی، متکی به وحی، قیامت‌باور و عاشق خدمت به مردم بسازیم. این‌ها مطالبی است که در این طرح تحول نوشته شده است.

طبیعتاً وقتی می‌خواهیم به این هدف برسیم، باید به این بیندیشیم که با چه سازوکاری می‌توانیم بهترین، قوی‌ترین و متدین‌ترین نیروهای جامعه را در آموزش و پرورش به کار گیریم و همواره انگیزه‌های آن‌ها را فعال نگه داریم تا این اهداف را محقق کنند. برای اینکه این اتفاق بیفتد، باید به همان نکاتی توجه کنیم که در سؤال‌های قبلی مطرح کردم. در واقع باید معیشت، موقعیت اجتماعی، آموزش‌ و همه‌ی شرایط را برای معلمان و مدیران مدرسه فراهم کنیم.

تا زمانی که استعدادهای درخشان کشور فقط جذب صنعت نفت و پتروشیمی، بانک مرکزی و امثال این‌ها می‌شوند، امکان ندارد طرح تحول آموزش و پرورش در کشور ما موفق باشد. برای اینکه بهترین نیروهای کشور را به سمت دنیای مادیات می‌فرستیم. پیچیده‌ترین حرفه‌ها در اسنادی هستند که بُعد انسانی دارند، اما افرادی به حوزه‌های علوم انسانی وارد می‌شوند که نتوانسته‌اند وارد رشته‌های ریاضی و علوم تجربی شوند. تا زمانی که این معادله در کشور ما وجود دارد، قسمت بسیار ناچیزی از این اسناد شکل عملی به خودشان می‌گیرند

تا زمانی که استعدادهای درخشان کشور فقط جذب صنعت نفت و پتروشیمی، بانک مرکزی و امثال این‌ها می‌شوند، امکان ندارد طرح تحول آموزش و پرورش در کشور ما موفق باشد. برای اینکه بهترین نیروهای کشور را به سمت دنیای مادیات می‌فرستیم.

علاوه بر همه‌ی این‌ها، بخشی از این مشکل مستلزم تحول در آموزش و پرورش است و بخش عظیمی از آن مستلزم تحول در شیوه‌ی اداره‌ی کشور است که من در سؤالات قبلی به آن‌ها اشاره کرده‌ام. ما باید فضایی را در کشور ایجاد کنیم که هر استعداد درخشانی آرزویش این باشد که اجازه بدهند در آموزش و پرورش معلم شود.

معلم شدن در دبستان باید یک افتخار خیلی بزرگ باشد. این‌ها برای کشور ما خنده‌دار است، چون 30 سال است که می‌گوییم دیپلم برای معلم دبستان، فوق‌دیپلم برای راهنمایی و لیسانس برای دبیرستان لازم است، در حالی که تعلیم و تربیت در دبستان پیچیده‌تر از دبیرستان است؛ همان طور که در پزشکی افراد تیزهوش متخصص کودکان می‌شوند، چون بچه نمی‌تواند بیماری‌اش را بگوید و دکتر باید تیزهوش باشد.

اگر به شما بگویند فردی فوق‌تخصص قلب کودکان دارد، حتماً احساستان این است که او از یک فوق‌تخصص قلب بزرگسالان باید باسوادتر باشد. این در حالی است که روح بچه خیلی لطیف‌تر و تربیتش پیچیده‌تر است. البته الحمدالله در سال‌های اخیر از لیسانسه‌ها هم برای تدریس در مقطع ابتدایی استفاده می‌شود، اما نوعاً در فضای آموزش و پرورش معلم دبستان آرزویش این است که یک روز راهنمایی درس بدهد و معلم راهنمایی دوست دارد در مقطع دبیرستان تدریس کند.

دلیل این موضوع این است که ما هنوز در کشورمان مفهوم توسعه و پیشرفت را نفهمیده‌ایم و توسعه و پیشرفت را با ساختمان‌سازی اشتباه گرفته‌ایم، در حالی که توسعه تحول در مغز و بینش انسان‌هاست. در گذشته‌ی دور، تعداد زیادی از افراد به مکتب‌خانه‌ها می‌رفتند و بعد وارد حوزه‌های علمیه می‌شدند و تیزهوش‌ترین و باتقواترین‌های آن‌ها عالمان و مراجع تقلید می‌شدند و این افراد می‌توانستند در فرآیند بازدهی خودشان جامعه را بسازند و سر پا نگه دارند؛ به گونه‌ای که بعد از 1400 سال از دل دین ما انقلاب اسلامی شکل گرفته است. امام (رحمت الله علیه) که همین طوری امام نشدند، یک عنصر تیزهوش و باتقوا باید مسیری را طی می‌کرد تا شخصیتی مثل امام (رحمت الله علیه) شکل بگیرد. کوچک‌شده‌ی همین مدل باید در فضای آموزش و پرورش ما احیا شود.

بنابراین من به این دلیل خیلی نگرانم که عزیزان ما در آموزش و پرورش بدون اینکه این انتظارات را از جامعه تبیین و تعریف کنند و بدون اینکه در نمایندگان مجلس و افکار عمومی آمادگی ایجاد کنند، می‌خواهند آن را اجرا کنند، در حالی که اجرای این سند تحول مستلزم همراهی پدر و مادرها، مسئولین، شهردار، استاندار، مدیرکل صنایع و همه‌ی بخش‌های کشور است. همه‌ی این‌ها اگر بخواهند باید کمک کنند.

برای مثال، مدیرکل صنایع این وسط چه‌کاره است؟ وقتی امروز به کشورهای توسعه‌یافته می‌روید، می‌بینید همه‌ی کارخانه‌های بزرگ و مدرن آن‌ها مسیری را طراحی کرده‌اند که دانش‌آموزان مدارس مختلف هر روز به نوبت از آن کارخانه‌ها بازدید می‌کنند. در واقع، آن‌ها یک خط ارتباطی برقرار کرده‌اند که در عین حال که بازدید انجام می‌شود، در روند تولید کارخانه هم اتفاقی نیفتد و دانش‌آموزان کارخانه‌ها را ببینند تا کار برایشان تعریف شود.

این در حالی است که برای دانش‌آموز ایرانی کار در خیابان‌ها، مغازه‌های جواهرفروشی، فرش‌فروشی، بوتیک‌ها و سوپرمارکت‌ها تعریف می‌شود. به همین دلیل، آن‌ها به دنبال مدرک هستند تا یک میز گیر بیاورند و اگر هم گیر نیاورند، می‌گویند با پسرعمویمان می‌خواهیم یک پیتزافروشی یا بوتیک باز کنیم. این به این دلیل است که اساساً تعریف درستی از کار در ذهن آن‌ها شکل نگرفته است. برای اینکه کار تعریف شود، در کشورهای توسعه‌یافته دانش‌آموزان را به مزرعه، کارخانه، معدن و... می‌برند. همه‌ی آن کارخانه‌ها هم متعلق به بخش خصوصی است، اما به آن‌ها فهمانده‌اند که باید دِین خودشان را به جامعه ادا کنند و در مقابلِ امکاناتی که از جامعه می‌گیرند، کمک کنند تا فرزندان این مردم تربیت شوند. اینجاست که مدیرکل صنایع برای تحول در آموزش و پرورش مسئولیت پیدا می‌کند و باید به اجرای این طرح کمک کند.

چه وقت این اتفاق می‌افتد؟ زمانی که اولاً عزیزان ما در خود آموزش و پرورش این نگاه را داشته باشند و بعد چنین چیزی را از سایر وزارتخانه‌ها، دستگاه‌ها و مسئولین مطالبه کنند. همچنین اگر پدر و مادرها بخواهند این طرح تحول اجرا شود، خیلی از رفتارهای درون خانواده‌شان را باید اصلاح کنند، چون نمی‌توان در مدرسه دانش‌آموزی قیامت‌باور تربیت کرد، در حالی که پدر و مادر او به هیچ اصولی پایبند نیستند. این موضوع باعث می‌شود بین مدرسه و خانواده تضاد به وجود آید.

تصور کنید معلم سر کلاس بگوید مثلاً خداوند چه نگاهی به انسان بی‌نماز دارد، در حالی که پدر آن بچه نماز نمی‌خواند. در این حالت، این بچه نسبت به پدرش احساس بدی پیدا می‌کند. این اتفاقات در حال حاضر می‌افتند، ولی کسی به آن‌ها توجه نمی‌کند. معلمین کار خودشان را می‌کنند و پدر و مادرها هم کار خودشان را. هیچ وقت هم رسانه به پدر و مادرها نمی‌گوید ما در کلاس درس چنین مباحثی را به فرزندان شما می‌آموزیم. به همین دلیل خیلی از روابط پدر و مادرها با فرزندان به هم می‌خورد و بچه‌ها دیگر احترام پدر و مادرها را ندارند، چون از 2 منبع کودک تربیت می‌شود؛ پدر و مادر ناخواسته در یک عالَمی هستند و محیط مدرسه در عالم دیگری است و این کودک نمی‌تواند به درک درستی از پدیده‌ها و زندگی خودش برسد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *