کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

ماجرای دغدغه‌ای که شهید باکری آن را حل کرد

29 آذر 1402 ساعت 8:53

نگران شدم. هرچه گشتم نتوانستم او را پیدا کنم، تا این که تماس گرفت. بهش گفتم: «مرد حسابی! همین جور بی خبر ول کردی، کجا رفتی؟ نگفتی ما دل‌مون شور می‌زنه؟ کجایی؟» گفت: «جایی نرفتم، توی خط هستم.»


گروه فرهنگی جهان نیوز: یک روز قبل از شهادتش بود. هنوز خاکریز یک گوشه از خط ما وصل نشده بود. هرکس را هم می فرستادیم خاکریز بزند، شهید می شد.

این مسله یکی از دغدغه های ما شده بود. شب با مهدی داخل سنگری که عراقی بود، قرار گذاشتیم، یک نفر را پیدا کنیم تا برود خاکریز را وصل کند. کم کم خواب مان گرفت و خوابیدیم. هنوز مدتی نگذشته بود که یک نفر آمد با ما کار داشت. به مهدی گفتم: «تو بخواب، من می رم ببینم چی کار داره.»

مهدی مجددا خوابید. از سنگر بیرون آمدم. بچه ها آمدند و گفتند که با مهدی کار دارند. گفتم: «یه کم آهسته تر، تازه خوابیده. همین جاست داخل سنگر.» گفتند: «کار مهمی دارند.» رفتند داخل سنگر و آمدند بیرون و گفتند: «پس کجاست؟»

گفتم: «مگه توی سنگر نبود؟» گفتند «نه!» گفتم: «مگه می‌شه؟» رفتم دیدم نیست.

نگران شدم. هرچه گشتم نتوانستم او را پیدا کنم، تا این که تماس گرفت. بهش گفتم: «مرد حسابی! همین جور بی خبر ول کردی، کجا رفتی؟ نگفتی ما دل‌مون شور می‌زنه؟ کجایی؟» گفت: «جایی نرفتم، توی خط هستم.»

تا گفت توی خط هستم، دوزاریم افتاد که بی برو و برگرد رفته خودش بولدوزر برداشته تا کار خاکریزی را که کسی موفق به وصل کردنش نشده بود، تمام کند.

به او گفتم: «می خوای بیام کمکت؟» گفت: «نه، نیازی نیست. کارم تموم شد.»

راوی:شهید احمد کاظمی
برگرفته از کتاب نمی‌توانست زنده بماند/ خاطراتی از شهید مهدی باکری

بیشتر بخوانید:
ماجرای قناعت شهید باکری برای رسیدن به خدا
قدرت نفوذ کلام آقا مهدی باکری این طوری بود
ماجرای چلو برگی که شهید باکری به آن لب نزد
ماجرای اطمینان شهید باکری از کربلایی شدنش
ماجرای شخصی که به زور از شهید باکری مرخصی می‌خواست
شهید باکری: برای جنگیدن با آمریکا باید گوشت خورد!
ماجرای جا ماندن احمد کاظمی از شهادت کنار مهدی باکری


کد مطلب: 863082

آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/report/863082/ماجرای-دغدغه-ای-شهید-باکری-حل

جهان نيوز
  https://www.jahannews.com