شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
 
۳
۳

برای جوش‌های صورتم فقط یک انفجار لازم است!

پنجشنبه ۲ تير ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۳۵
کد مطلب: 803916
صورت هادی خیلی جوش می زد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود.پیش یکی دوتا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوش های صورتش ایجاد نشد.
برای جوش‌های صورتم فقط یک انفجار لازم است!
گروه فرهنگی جهان نيوز: بارها از دوستان شهدا شنیده بودیم که قبل از آخرین سفر، رفتار و کردار آنها تغییر می کرد. شاید برای خود من باور کردنی نبود! با خودم می گفتم: شاید فکر و خیال بوده، شاید می خواهند از شهدا موجودات ماورائی در ذهن ما ایجاد کنند. اما خود من با همین چشمانم دیدم که در روز آخری که هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد!

بار آخری که می خواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چیز عوض شد! او وصیت نامه اش را تکمیل کرد. به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه که دوست داشت به دیگران بخشید!

چند تا چفیه زیبا و دور دوخته داشت که به طلبه ها بخشید. از تمام کسانی که با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبید. یک دوستی داشت که در کنار مسجد هندی مغازه داشت.

هادی به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم از فلانی و فلانی برای من حلالیت بگیر!

حتی گفت: برو و از آن روحانی که با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگیر شده بودم حلالیت بطلب، نمی خواهم کسی از دست من ناراحت باشد.

شب آخر به سراغ پیرمرد نابینایی رفت که مدتها با او دوست بود. پیرمرد را با خودش به مسجد آورد. با این پیرمرد هم خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.

برای قبر هم که قبلاً با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی السلام از او گرفته بود.
 

برخی دوستان، هادی را بارها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود!!

هادی تکلیف تمام امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده سفر شد. معمولاً وقتی به جای مهمی می رفت بهترین لباس هایش را می پوشید، برای سفر آخر هم بهترین لباس ها را پوشید و حرکت کرد...

برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت:‌ صورت هادی خیلی جوش می زد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود.

پیش یکی دوتا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوش های صورتش ایجاد نشد.  

شب آخر دیدم که با آن پیرمرد نابینا خداحافظی می کرد. پیرمرد باصفایی که هرشب منتظر بود تا هادی به دنبال او بیاید و به مسجد بروند.

آخرشب بود که با هم صحبت کردیم. هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی، دیگه برای جوش های صورتت کاری نکردی؟

هادی لبخند تلخی زد و گفت:‌ یه انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.

من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات یه مراسم سنگین برگزار می کنیم.

بعد ادامه دادم: یه شعر زیبا هست که مداح ها می خونن، می خوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم.

هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین، بگید فقط به زیر لب حسین ...

هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد، درست در زمان تشییع، به یاد این مطلب افتادم. یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.


*برگرفته از کتاب «پسرک فلافل فروش»؛ روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم «هادی ذوالفقاری»

بیشتر بخوانید:
روش جالب یک شهید مدافع حرم برای مخارج زندگی
شوخی‌های بامزه یک شهید مدافع حرم
درس ادبی که شهید مدافع حرم به یک آخوند انگلیسی داد
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
رحمت و رضوان الهی بر همه شهدای وطن، آنانکه ره صد ساله عابد و زاهدو یک شبه طی طریق کردند. ما هم امیدوار به شفاعت شهدا
سیدعلی
Iran, Islamic Republic of
ان شاءالله کسانی که به زیارت عتبات عالیات مشرف می شوند در وادی السلام نجف، حتما به زیارت این شهید هم مشرف بشوند. محل مزارشون اوایل وادی السلام کنار خیابان و براحتی قابل دسترسی است. خصوصا افرادی که برای پیاده روی اربعین از طریق وادی السلام پیاده روی را آغاز می کنند حتما حتما قبر این شهید عزیز را زیارت کنند.
Iran, Islamic Republic of
رحمت خداوند بر ایشان