پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - 18 Apr 2024
 
۱
۳
همراه با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهداء(ع)/ شماره ۶

۳ نوجوانی که به قاسم بن الحسن(ع) اقتدا کردند +تصاویر

يکشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۵۹
کد مطلب: 772926
در روزی که به نام حضرت قاسم(ع) نامگذاری شده یادی می‌کینم از رشادت های بی نظیر شهدای نوجوان که با وجود سن کم، مردانه در برابر دشمن ایستادند و برای پاسداری از دين و حفظ ميهن به شهادت رسیدند.
۳ نوجوانی که به قاسم بن الحسن(ع) اقتدا کردند +تصاویر
گروه فرهنگ جهان نيوز: دهه اول محرم که به نیمه می‌رسد، روضه ها حال و هوای کریم اهل بیت را پیدا می کند. در این دو روز در کنار ذکر یاحسین یاحسین، نام زیبای امام حسن(ع) هم برده می‌شود. از قدیم مرسوم بوده که پنجم و ششم محرم به آقازاده های امام حسن(ع) متوسل می شدند. پنجم محرم از عبدالله ابن حسن و ششم محرم را هم از حضرت قاسم می‌خوانند.

در روزی که به نام حضرت قاسم(ع) نامگذاری شده یادی می‌کنیم از رشادت های بی نظیر شهدای نوجوان که با وجود سن کم، مردانه در برابر دشمن ایستادند و برای پاسداری از دين و حفظ ميهن به شهادت رسیدند. شهدایی همچون بهنام محمدی، حسین فهمیده و سعید طوقانی.

ابرقهرمان نوجوان دفاع مقدس
بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ای بود که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد.

او با جسم کوچک اما روح‌ بزرگ‌ و دل دریایی اش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان خود را به صف اول نبرد می رساند که از شهر و دیار خود دفاع کند.

بهنام چندین بار به اسارت دشمن درآمد اما هربار با توسل به شیوه ای از دست آنان می گریخت.

این نوجوان ۱۳ساله با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را بدست آورد و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد. او در تمام روزهای مقاومت از ۳۱شهریور تا۲۸مهر سال۱۳۵۹در خرمشهر ماند.

عراقی ها که فکر نمی کردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع, تجهیزات و نفرات آنها را دارد , رهایش می‌کردند. یک بار که رفته بود شناسایی , عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند. این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش می کرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان می‌کرد که به سختی می توانست راه برود.علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونه ای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچه‌ها می‌خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
 

با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر ،خمپاره های دشمن امان شهر را بریده بودند، درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود و مثل همیشه بهنام برای دفاع از این خاک تمام قد در حال مبارزه بود ناگهان رزمنده ها متوجه شدند که بهنام محمدی گوشه ای افتاده است و از سر وسینه اش خون میجوشد و پیراهن او غرق خون شده است و چندروز قبل از سقوط خرمشهر نوجوان دلاور خوزستانی در ۲۸مهر سال۱۳۵۹ پرکشید.


 

شهید نوجوانی که امام خمینی(ره) او را «رهبر» نامید
محمدحسین فهمیده اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۶ و همزمان با ماه محرم به دنیا آمد و پدرش به دلیل ارادتی که به امام حسین(ع) داشت، تصمیم گرفت تا نام پسرش را حسین انتخاب کند تا ادامه دهنده راه شهدای کربلا باشد.

وی در دوره نوجوانی شجاع، فعال، کوشا و خوش برخورد بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود آنکه به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می‌خواند و همچنین برای والدین خود احترام خاصی قائل بود. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را به صورتی سپری کرد که همواره آبستن حادثه‌ای بود؛ حوادثی که در شکل‌گیری شخصیت او مؤثر واقع شد.

حسین فهمیده در ۱۳۵۲ خورشیدی در «دبستان روحانی» قم مشغول به تحصیل شد و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را در محضر معلمی روحانی گذراند. سال پنجم ابتدایی و اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در ۲ مدرسه از این شهر سپری کرد.

در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ خورشیدی به پخش اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب مبادرت می‌ورزید و حتی چند بار از طرف نیروهای رژیم کتک خورد تا دست از این کارها بر دارد اما او منصرف نشده بود. در زمستان سال ۱۳۵۷ خورشیدی نیز در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت کرد.

شهید فهمیده ۱۲ ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. او که عاشق امام(ره) و انقلاب اسلامی بود، خود را به کردستان رساند اما به دلیل کمی سن و کوتاهی قد او را بازگرداندند. خواهر حسین فهمیده در خصوص همین ماجرا می گوید: زمان درگیری کردستان او یک هفته به خانه نیامده بود و روزی نیروهای کمیته کردستان او را به منزل آوردند و خواستند از مادرم تعهد بگیرند که دیگر اجازه ندهد، محمدحسین با این سن کم به کردستان برود، ولی او در جوابشان گفت: مادرم سواد ندارد، برگه تعهد امضا کند. من خودم برگه را امضاء می‌کنم با این شرط که هر کجا که امام دستور بدهند، من می‌روم.

با شروع جنگ تحمیلی، حسین فهمیده، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می‌افکند. در یکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، می‌رساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند. یک روز که به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود، مبلغ ۵۰ تومان را به دوستش می‌دهد و از او می‌خواهد که نان را بخرد و به منزل آن ها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او می‌گوید و از وی می‌خواهد که تا سه روز به خانواده‌اش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس آن‌ها را مطلع کند. در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او شده و با وی صحبت و سعی می‌کند، او را از تصمیم خویش منصرف نماید، اما موفق نمی شود.

در همان روزهای نخست حضور در جبهه های جنگ با وجود سن و سال کم به فرماندهان ثابت می‌کند که لیاقت و شهامت حضور در جبهه را دارد. او در همان مدت کوتاه رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد. مدتی بعد او و دوستش محمدرضا شمس زخمی شدند و آنها را به بیمارستان ماهشهر بردند. حسین و محمدرضا تا حالشان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند اما این بار فرمانده اجازه نمی‌داد، حسین به «خط مقدم» برود اما چند روز بعد به دلیلی لیاقتی که از خود نشان داد، نظر فرمانده را جلب کرد؛ ماجرا از این قرار بود که حسین با مقدار زیادی لباس و اسلحه عراقی‌ها پیش فرمانده‌شان آمد. فرمانده با کمال تعجب فهمید که او اینها را با دست خالی از عراقی‌ها غنیمت گرفته است. همین شد که به حسین اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد.

روز هشتم آبان ۱۳۵۹، شهید حسین فهمیده به اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس که در یک سنگر بودند در هجوم عراقی‌ها، محاصره می‌شوند. محمدرضا شمس، زخمی می‌شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می‌رساند، وقتی به سنگر بر می‌گردد، می‌بیند که پنج تانک عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آنها هستند. حسین در حالیکه تعدادی نارنجک به کمر خود بسته بود به طرف تانک‌ها حرکت می‌کند. تیری به پای او می‌خورد اما در اراده پولادین او خللی وارد نمی‌شود و در همان حال موفق می‌شود که خود را به تانک پیش رو برساند و خود را به زیر تانک می‌اندازد و تانک منفجر می‌شود. دشمنان متجاوز در این حال تصور می‌کنند که حمله‌ای صورت گرفته و با سرعت تانک‌ها را رها کرده و فرار می‌کنند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می‌شود و پس از مدتی نیروهای کمکی می‌رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاکسازی می‌کنند.

صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه‌های خود اعلام می‌کند که نوجوانی ۱۳ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است. پس از شهادت بقایای پیکر شهید حسین فهمیده در بهشت زهرا، قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱ به خاک سپرده شد.

امام خمینی(ره) در پیامی که به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر کردند، جملات معروف خود را پیرامون حسین فهمیده می‌فرمایند: رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.  
 


پهلوان نوجوان جبهه ها
سعید طوقانی هم از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گران‏بها‌ترین دارایی خویش، دریغ نکرد.

پهلوان شهید سعید طوقانی، سال ۱۳۴۸ش در تهران چشم به جهان هستی گشود. سعید به ‏واسطه این‏که پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی بنام تهران بود، در سن چهار - پنج سالگی به این ورزش علاقه‌مند شد و به ‏همراه پدر و برادران بزرگ‏ترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران باستانی بودند، در زورخانه حضور پیدا می‌کرد. علاقه زیاد او به شیرین‏‌کاری در ورزش باستانی باعث شد تا در این زمینه رشد بسیاری کند و با ارائه نمایش‏‌های زیبا، همگان را متحیر سازد.

شش سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیشش در عرصه ورزش باستانی و در سن هفت سالگی طی مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی آن زمان - سال ۱۳۵۶ش - توانست تنها در عرض ۳ دقیقه، ۳۰۰ دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر به فرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود سازد. از آن روز به‏ بعد، پوستر‌ها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت‏ بخش زورخانه‌ها و نشریات ورزشی شد.
 

به‏ دنبال اوج‏گیری حرکت مردم به رهبری حضرت امام خمینی (ره) علیه ظلم و ستم حکومت طاغوت، سعید نیز همراه بزرگ‏ترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه گشت.

با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به مرزهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۹ش، با وجود آن‏که سعید سن و سال چندانی نداشت، اما بر رفتن به جبهه اصرار می‌کرد چرا که نمی‌توانست بماند و شاهد باشد که برادران بزرگ‏ترش علی، محمد و حمید به جبهه بروند و او در خانه بماند.

مجروحیت علی و به‏ دنبال آن مفقود شدن محمد در عملیات والفجر ۱ در بهار سال ۱۳۶۲ش، تصمیم سعید را برای این‏که جای برادرانش را در جبهه‌های دفاع از دین و شرف پر کند، دوچندان کرد. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدرش و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش برای رزمندگان اسلام، راهی جبهه شود. ولی خود به ‏خوبی می‌دانست که این‏ همه فقط بهانه‏ ای‏ست برای حضور در صفوف رزمندگان و بس. در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهراً در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه‌ها جا مانده بود و‌‌ همان شد که آن‏قدر اصرار ورزید و با دستکاری شناسنامه خود و بالا بردن سنش، توانست در بهار سال ۱۳۶۳ش راهی جبهه‌ها شود.

سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به‏ همراه شهید عباس دائم‏ الحضور توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره‏ گیری از کم‏ترین امکانات، زورخانه‌ای نیز در اردوگاه برپا کند که بعد از شهادت او نیز ورزش باستانی در جبهه‌ها از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. حضور در کنار رزمندگان گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول‏ الله (ص) در عملیات بدر در زمستان سال ۱۳۶۳ش، به‏قدری برای او مهم بود که با وجود بیماری شدید، از بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خود را به راهیان نبرد رساند و توانست به ‏عنوان پیک و پیام‏ رسان فرمانده در عملیات حضور پیدا کند.

شامگاه بیست و دومین روز اسفندماه در شرق دجله، صفوف رزمندگان می‌رفتند تا سینه خصم را بشکافند و سعید با وجود ناراحتی جسمی، دلیرانه و دلسوزانه مسئولیت خود را به انجام می‌رساند که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیرو‌ها جدا شد. فرمانده گروهان که به او نزدیک شد، متوجه شد گلوله تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظه‌ای بعد سعید زانو بر زمین زد و به نزد برادر خود شتافت.
 
همانند بهنام محمدی، حسین فهمیده و سعید طوقانی ۳۶ هزار شهید دیگر در دفاع مقدس حماسه آفریدند و در نبرد با دشمنان بعثی عراق از جان خود گذشتند اما یک وجب از خاک این سرزمین را به دشمن تقدیم نکردند.
 

 
دو شهید معروفی که با دست بریده به دیدن ارباب رفتند
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


مهدي
Iran, Islamic Republic of
صلوات و رضوان الهي بر ارواح طيبه ي شهيدان
احمد اخوان
Iran, Islamic Republic of
خداوند روح همه شهدا را دعاگوی ملت عزیز کند انشاءالله یکی از نوجوانانی که در 13 سالگی به فیض شهادت رسید و مجور حضور در جبهه را از دستان مبارک مقام معظم رهبری که آن موقع ریاست محترم جمهور بودند گرفته شهید مرحمت بالازاده از استان اردبیل شهرستان گرمی است که متاسفانه کمتر به ایشان پرداخته شده.خاطرات عکسها و فیلمهایی از ایشان در جبهه وجود دارد که انسان مات و مبهوت می ماند از درایت کیاست و بصیرت ایشان در آن سن و سال. جهان نیوز لطفا در صورت امکان گزارشی هم از این شیر بچه آذربایجان ارائه فرمایید. با تشکر
علی
Iran, Islamic Republic of
مگر فقط این سه نوجوان عزیز بودند که به قاسم (ع) اقتدا کردند؟. دیگر شهدای عزیز هم بودند