نتایج تحقیقات روی ۴۰۰ امریکایی نشان میدهد که دو احساس شادمانی و معناداری پنج تفاوت عمده دارند.
به گزارش جهان نيوز به نقل از روزنامه جوان، کانال تلگرامی جام یادداشتی از پروفسور روی باومایستر، متخصص روانشناسی اجتماعی و استاد دانشگاه کوئینزلند، را به اشتراک گذاشت. این استاد دانشگاه نوشته است: همه ما حتماً شنیدهایم که پدر و مادرها آرزوی خوشحالی و شادمانی فرزندانشان را میکنند و کمی غیرعادی است اگر پدر و مادری آرزوی زندگی معنادار برای فرزندش کند! و احتمالاً تا به حال چنین چیزی را نشنیدهایم، در حالی که اکثر ما از بیمعنایی واهمه داریم. سؤال اینجاست که معنا چیست و چرا انسانها در پی آن هستند؟ نتایج تحقیقات روی ۴۰۰ امریکایی نشان میدهد که دو احساس شادمانی و معناداری پنج تفاوت عمده دارند:
اولین تفاوت این است که برآورده شدن نیازهایمان یکی از شروط شادمانی است ولی هیچ ارتباطی با معناداری زندگی ندارد. مثلاً سلامت جسمانی باعث شادمانی بیشتر است ولی این طور نیست که همه افراد بیمار از بیمعنایی رنج ببرند.
دومین تفاوت در بازههای زمانی است. شادمانی مربوط به زمان حال است و معناداری مربوط است به پیوند دادن گذشته، حال و آینده. افرادی که بیشتر درباره گذشته و آینده میاندیشند و آنها را مانند قطعاتی هماهنگ و منسجم کنار هم میچینند، بیشتر احساس معناداری میکنند.
سومین تفاوت در زندگی اجتماعی است. معناداری ناشی از کمک کردن ما به دیگران است؛ در حالی که شادمانی ناشی از کمک دیگران به ما. ممکن است بگویید این برخلاف این باور همیشگی است که «کمک کردن به دیگران باعث شادی میشود». این باور تا حدی درست است، چون کمک به دیگران، تأثیر عمدهای بر معناداری زندگی میگذارد و از طریق معنابخشی به زندگی باعث شادمانی ما میشود. اما هیچ شاهدی نداریم که نشان دهد کمک به دیگران، غیر از مسیر معنابخشی، شادمانی را افزایش دهد.
چهارمین تفاوت، تحمل مشکلات و سختیهای زندگی است که باعث کاهش شادمانی و افزایش معنای زندگی میشوند. طبیعتاً اتفاقات خوشحالکننده هم شادمانی و هم معناداری را افزایش میدهند. اما در مقابل، افرادی که احساس میکنند زندگیشان بسیار معنادارست، رخدادهای بسیار ناخوشایندی را تجربه کردهاند که بالطبع احساس شادمانی را در آنها کاهش داده، تجاربی مثل بحرانهای کاری، معیشتی و سلامتی. مثلاً با آغاز بازنشستگی استرسهای شغلی کم و در نتیجه شادمانی زیاد میشود، اما افراد معمولاً احساس میکنند زندگی کمتر معنادار است.
پنجمین تفاوت؛ فعالیتهایی که بروزدهنده خود و هویت خود هستند منابع مهم معنابخشیاند، اما ارتباطی به احساس شادمانی ندارند. شادمانی مرتبط است با برآورده شدن نیازها و معناداری مرتبط است با بروز دادن خویشتن (خودشکوفایی).
در پاسخ به این سؤال که مردم چگونه در زندگی معنا مییابند، به چهار مسئله میتوان اشاره کرد:
۱) زندگی تا وقتی معنادار است که فرد در پی هدفی باشد. هدف یعنی اتفاقی در آینده که به اکنون و لحظات حال حاضر ما سر و شکل میدهد. اهداف گاهی یک هدف معیناند مثل برنده شدن در فوتبال، معاون وزیر شدن یا تربیت کردن فرزندانی سالم. گاهی نیز یک موقعیت رضایتبخشاند مثل رستگاری معنوی، امنیت مالی و حکمت و خردمندی.
۲) زندگی تا زمانی معنادار است که ارزشهایی وجود داشته باشد که بتوانیم درباره خوبی و بدی افعال قضاوت کنیم و به ما این امکان را میدهد که ارزشمند بودن افعال خود را درک و توجیه کنیم.
۳) زندگی زمانی معنادار است که بدانیم منشأ اثریم. ما انسانها دوست داریم تصور کنیم که مثمر ثمریم و بود و نبودمان با هم تفاوت دارد.
۴) نیاز به ارزشمند بودن، معمولاً افرادی که زندگی معناداری دارند، تصور مثبت و ارزشمندی از خود دارند و خود را شایسته احترام میدانند. (رفرنس: دین آنلاین، ترجمه: مریم علمایی)
پیشنهاد عملی آکادمی جام برای معنابخشی به زندگی
بحث معنابخشی به زندگی، موضوع بسیار مهم و وسیعی است. در این مجال محدود فعلاً یکی از ابزارهای معنابخشی به زندگی را با هم مرور میکنیم:
هدفگذاری سطح سوم بیشترین و پایدارترین معنابخشی را در زندگی دارد.
هدفگذاری مطلوبات فردی (سطح یک): اهدافی از جنس کسب ثروت، مدرک، مقام و قدرت، محبوبیت، شهرت، و منزلت اجتماعی برای خودم است. (مثال: کسب مدرک دکتری)
هدفگذاری منشا اثر بودن (سطح دوم): اهدافی از جنس ایجاد تفاوت در منطقه، مدرسه، محله و کشور است منتها باز با تأکید بر بهبود جایگاه خودمان در مطلوبات شخصی و نگاه محدود این جهانی. (مثال تأسیس بیمارستان در یک منطقه محروم)
هدفگذاری متعالی (سطح سوم): اهدافی از جنس رایگان بخشی آنچه خداوند به ما داده است برای بهتر کردن زندگی این جهانی و آن جهانی دیگر. (مثال کمک به آدمها برای پیدا کردن مسیر زندگیشان به شکرانه آنچه خداوند به ما داده است). در مورد مفهوم رایگان بخشی بیشتر خواهیم گفت.