جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۰
خانواده شهید مدافع حرم «فیاض قاسم زاده»؛

راضی‌ام که فرزندم به مرگ طبیعی از دنیا نرفت

دعای شب و روزمان است که شهادت قسمتمان شود
دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۲
کد مطلب: 550556
خواهر شهید مدافع حرم فاطمیون می‌گوید: شب و روز دعا می‌کنیم که شهادت قسمتمان شود. شهدا پیش خداوند عزت داشتند و حاجتشان زود برآورده شد.
راضی‌ام که فرزندم به مرگ طبیعی از دنیا نرفت
به گزارش جهان نيوز، باورمان نمی‌شد روزی را ببینیم که مهاجران ساکن حاشیه شهرمان چنان در میدان نبردی بزرگ خوش بدرخشند که به واسطه خون سرخشان آرامش شهرهایمان فراهم شود. همچنین باورمان نمی‌شد رزمندگانی از لبنان، سوریه، پاکستان، افغانستان و عراق دوشادوش هم برای یک هدف، یک مسیر و یک باور مبارزه کنند. شاید تنها در طلیعه ظهور حضرت حجت چنین چیزی به ذهنمان خطور می‌کرد که صف واحدی از رزمندگان اسلام تشکیل شود.

 
کمترین زمان برای هم‌صحبتی با خانواده‌های شهدای فاطمیون لازم است تا به بزرگی روح، طینت پاک و هدف بزرگشان پی ببریم. همسران، فرزندان، مادران و پدرانی که در جهادی بزرگ‌تر، عزیزانشان را به میدان نبرد فرستادند امروز ثمره خون شهدایشان را در پیروزی های جبهه مقاومت می‌بینند.

لازم نیست از قبل بدانی، سومین خانه از میان خانه‌هایی که در یکی از کوچه‌های شهرستان پاکدشت قرار گرفته، خانه شهید است؛ چرا که بلافاصله پس از ورود به خانه و اولین نگاه به قاب‌های عکس و پرچم‌های زردی که بر روی هر کدام از دیوارها نصب شده،‌ می‌توان فهمید اینجا خانه یک شهید است. فضا مثل اکثر منزل شهدای فاطمیون ساده است، و در میان این سادگی، گوشه خانه ویترینی از لباس‌ها و یادگاری‌های شهید قرار دارد.

خانه پر است از میهمان، به جز پدر و مادر، خواهرها و برادرها هم هستند، نوه‌ها وسط خانه بازی می‌کنند و پدر با پای شکسته و گچ گرفته روی تخت نشسته است. وارد که می‌شویم به احتراممان بلند می‌شود. مادر به گرمی در آغوشمان می‌گیرد و این استقبال شیرین مقدمه صحبت‌های مادر شهید فیاض قاسم زاده می‌شود.

سابقه جهاد در خانواده شهید قاسم زاده به حضور فیاض در سوریه ختم نمی‌شود. چند تن از بستگان مادری شهید پیش از این در نبرد با شوروی و طالبان در جهاد افغانستان به شهادت رسیده‌اند. اواسط سال گذشته بود که خانواده زمزمه رفتن به سوریه را از زبان فیاض شنیدند، یک وقت دیدند که می‌گوید، می‌خواهم به سوریه بروم. هیچ کدام از اهالی خانه اطلاعی از سوریه و اتفاقات آن نداشتند، حتی نمی‌دانستند چطور می‌توان رفت! زمانی ماجرا جدی شد که برگه رضایت‌نامه را برای امضا نزد پدر و مادر آورد.

25 سال سن بیشتر نداشت، مدت‌ها بود که از مادر اجازه می‌خواست؛ اما مادر دلش به رفتن پسر نبود، با اینکه پدر رضایت داشت؛ اما مادر راضی نمی‌شد، فیاض به مادر گفته بود: «ببین چطور بچه‌ها را می‌کشند. ببین چه ظلمی به مردم روا می‌دارند» تا اینکه پدر واسطه شد و از مادر خواست رضایت دهد. مادر می‌گوید: «هر شب برایم صحبت می‌کرد تا راضی شوم، گفتم برایت زن می‌گیرم گفت نه، می‌خواهم به سوریه بروم».

مادر با گوشه چادر اشک‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «کارش برق کشی ساختمان بود، هر روز از سرکارش تماس می‌گرفت تا با من صحبت کند. از بین همه بچه‌ها او را بیشتر دوست داشتم.»

رضایت مادر را که گرفت بارش را بست و آماده رفتن شد. مدتی دوره‌های آموزشی را بدون اطلاع خانواده گذراند، روز رفتن، پای پرواز با خانواده تماس گرفت و خبر رفتنش را داد. مادر می‌گوید: «از سوریه روزی دو بار تماس می‌گرفت، خیلی خوشحال بود، می‌گفت مادر اجازه بده بیشتر بمانم، شش ماه می‌مانم و بعد برمی گردم. از شرایطش در سوریه راضی بود، می‌گفت، می روم زیارت می کنم اگر شهید شدم که هیچ اگر شهید نشدم حداقل حرم عمه جان زینب(س) را زیارت کرده‌ام.»

خواهر شهید می‌گوید: «تعریف می کرد که غذاها و میوه هایی که به مذاقشان خوش نمی آمد و استفاده نمی کردند را نگه می داشتند و هر شب با ماشین به محله فقیر نشین می بردند تا بین بچه های سوری پخش کنند.»

یک روز قبل شهادت تماس می گیرد و به مادر می گوید شاید شهید شوم، اگر شهید شدم که هیچ وگرنه ماه رمضان به خانه برمی گردم، یک هفته بعد خبر می دهند که فیاض به شهادت رسیده است.

مادر می گوید: «راضی هستم که فرزندم به مرگ طبیعی از دنیا نرفت و به شهادت رسید.»

خواهر شهید می گوید: «ما هم شب و روز دعا می کنیم که قسمتمان شهادت شود. این شهدا پیش خداوند عزت داشتند که خواسته شان را حضرت زینب(س) زود برآورده کرد.»

خواهرزاده کوچک شهید که مشغول بازی است خود را در آغوش گرم مادر جای می دهد. خواهر شهید می گوید: «پسرم هر بار که با داییش صحبت می کرد می گفت چرا من را سوریه نبردی؟! ساکم را می بندم بیا دنبالم اما الان حرفی نمی زند. می گوید داییم به کربلا رفت و دیگر نیامد. وقتی پیکر شهید را دید تا یک هفته صحبت نمی کرد، شوکه شده بود.»



منبع:دفاع پرس
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *