کسی نمی تواند درباره این تصاویر صحبت کند. واقعا زبان عاجز است. من در زمان جنگ سن زیادی نداشتم اما این حس برایم غریبه نیست. یک مادر، فرزند رشید خود را برای خدا روانه کارزاری می کند که معلوم نیست برگشتی درکار باشد. همسری از همسر خود دور می شود و فرزند خردسالش را تنها می گذارد تا به ندای امام خمینی این عشق الهی بچه بسیجی ها لبیک بگوید. ما در این سالها صحنه هایی را دیدیم که در تاریخ نظیری نداشت. ما جوان هایی را دیدیم که انگار از آسمان آمده بودند و تعلقی به زمین نداشتند. ما مادرانی را دیدیم که فرشته بودند. ما خیلی چیزها دیدیم و می توانیم با چشمان اشک آلود در تاریخ به آنها شهادت بدهیم و از جا ماندن خود از این قافله ضجه بزنیم. ...
باتشکر از انتخاب خوبتان
من یکبار یک عکس خداحافظی غم بار در یکی از روزنامه ها(همشهری) دیدم خیلی دلم شکست متاسفانه نمیدونم چطور اون عکس پیدا کنم
عکسی بود در مورد بوسیدن پیشانی ی رزمنده توسط مادرش که ی دختر کوچولو (احتمالا خواهرش بود)با نگاه نگران اون رزمنده را نگاه میکرد