چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳ - 29 May 2024
 
۱

شورش دشداشه پوشان در محاصره

يکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۲۷
کد مطلب: 330117
سیم خاردارها پیچ در پیچ، چندردیف به چند ردیف، دورتادور اردوگاه چنبره زده بود. شاید عرض این چند ردیف سیم خاردار بیش از ده متر بود. حتی زمین بسکتبال که نزدیک سیم خاردارها واقع شده بود زیر سیم خاردارها رفته و حلقه های سبد گل تنها و بدون استفاده مانده بود. فرمانده ی اردوگاه می گفت: نماز جماعت ممنوع! اصلا هرگونه تجمع، دعا خوانی، گریه و سوگواری ممنوع. اما هرچه برقصید و قر بدهید و آواز بخوانید ما راضی خواهیم بود!
به گزارش جهان به نقل از سایت جامع آزادگان، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات جانباز و آزاده حسین معظمی نژاد که می‌گوید:

ما ۲۱ قطع نخاعی در مستشفی بودیم که از لحاظ بهداشتی گرچه دکتر مجید و دکترها و خادمان تلاش می کردند وضع خوبی نداشتیم. ادرار و مدفوع مان دست خودمان نبود و این بوی نامطبوع برای دیگران ایجاد مزاحمت می کرد. سوند هم نداشتیم از ان استفاده کنیم. حتی عراقی ها هم موقع آمار وارد درمانگاه نمی شدند و دورادور آمار می گرفتند و می رفتند.

اردوگاه از سه قسمت تشکیل شده بود. یک قسمت، قسمت افسران بود که نزدیک درمانگاه بود. حقوق آنها ۷ دینار در ماه بود. قسمت دیگر برای سربازها بود که آن سوی سیم خاردارها بود و به آنها ۳ دینار حقوق می دادند. قسمت دیگر هم برای بسیجی ها بود که به آنها ۵/۱ دینار می دادند؛ از همه کمتر.

بسیجی ها در مقابل عراقی ها کم نمی آوردند. بیرون از اردوگاه تپه های زیادی بود که در نقطه نقطه ی آن عراقی ها مسلسل هایی که نوک شان به سوی اردوگاه بود نگهبانی می دادند. یک عده عراقی هم در بیرون از اردوگاه جا داشتند که نیروهای ضد شورش بودند. ما آنها را زمانی که بسیجی ها می خواستند به حساب منافقین و جاسوس های اردوگاه برسند، دیدیم.

به هر طرف چشم می انداختی نگهبان ها و سنگرهای نگهبانی را می دیدی. فرمانده ی اردوگاه همیشه باد به غبغب می انداخت و می گفت: پرنده هم نمی تواند از این اردوگاه بگریزد. این سیم خاردارها این موانع کار به دست کسی می دهد که قصد فرار داشته باشد. و ما هم فکر می کردیم که راست می گوید.

سیم خاردارها پیچ در پیچ، چندردیف به چند ردیف، دورتادور اردوگاه چنبره زده بود. شاید عرض این چند ردیف سیم خاردار بیش از ده متر بود. حتی زمین بسکتبال که نزدیک سیم خاردارها واقع شده بود زیر سیم خاردارها رفته و حلقه های سبد گل تنها و بدون استفاده مانده بود. فرمانده ی اردوگاه می گفت: نماز جماعت ممنوع! اصلا هرگونه تجمع، دعا خوانی، گریه و سوگواری ممنوع. اما هرچه برقصید و قر بدهید و آواز بخوانید ما راضی خواهیم بود!

بچه ها که فهمیدند اگر به چرندهای او گوش بدهند تا آخر بنده ی حلقه به گوش او می شوند زدند به سیم آخر و از همیشه بهتر و منظم تر سر نماز جماعت حاضر شدند. همان طور که گفتم قسمت بسیجی ها از قسمت افسران و سرباز ها جدا بود. آن روز ها به بچه ها دشداشه که لباس بلند عربی است داده بودند.

فکرش را بکنید: یکهو صدها تن با لباس های سفید دوش به دوش و بی حرکت به نماز جماعت بایستند و هنگام رکوع و سجود مثل دریا موج بردارند. جوری شده بود که بعضی وقت ها خود عراقی ها می ایستادند و با حیرت و حسرت به آن ها خیره می شدند. حتی آن سرباز عراقی که تحت تأثیر نماز جماعت قرار می گرفت می رفت در جمع دوستان این قضیه را تعریف می کرد و این خودش تبلیغ بزرگی بود. بعضی باورشان نمی شد که ایرانی ها مسلمانند و نماز می خوانند. می گفتندکه شما آتش پرست و مجوسید. پس چطور نماز می خوانید؟

ما هم در مستشفی دوست داشتیم نماز بخوانیم؛ اما وجود جاسوس ها و آدم فروشها مانع می شد. بسیجی ها این جاسوس ها را که به خاطر یک وعده غذای اضافی و چند نخ سیگار به جاسوسی افتاده بودند از قسمت خود بیرون کرده بودند. اما جاسوس ها که ((عیدی)) رئیس شان بود در قسمت افسران و سربازها و مستشفی با اینکه می دانستند همه از کار کثیف آنها خبر دارند بی پروا به کارشان ادامه می دادند.

بخشی از خاطرات جانباز و آزاده حسین معظمی نژاد
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *