جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۱
۲۲

تصویر لحظه احتضار با استفاده از آیات و روایات

سه شنبه ۲ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۵۸
کد مطلب: 131192
لبهایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم، در این لحظه دستهای آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم.

سرویس اندیشه جهان:

                   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود(1)

نوشته حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با سرمایه گیری از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده اند و امید آن است که منشأ تنبه وبیداری قرار گیرد.

کتاب «سرگذشت ارواح در برزخ» نوشته «اصغر بهمنی» پس از مطالعه و تأیید توسط عالم گرانقدر «آیت الله جعفر سبحانی» وارد بازار کتاب شدو مورد استقبال قرار گرفت.
آنچه در ادامه می آید متن کامل این کتاب است که به تناوب زمان تقدیم کاربران سایت جهان می شود.

                       ***                   ***                            ***

«آه منِ قلّه الزّاد و طول الطریق و بعد السفر و عظیم المورد»
آه از کمی توشه(عبادت) و درازی راه و دوری سفر(آخرت) و سختی ورودگاه(قبر و برزخ و قیامت)(1)
                                              ***** 

*حالت احتضار
چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می داد. سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد.

کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند؛(2) همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آنها اشک در چشمهایشان حلقه بسته بود. چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده ام.(3) فکرش به شدت آزارم می داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم.

*مرگ(جدایی روح از بدن)

«النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»
مردم در خوابند، هنگامی که بمیرند، هوشیار و بیدار می شوند.(4)

در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می کشاند، در قسمت پاها هیچگونه دردی احساس نمی کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود(5)، تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می کرد که احساس می کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید.

عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عموجان شهادت را بگو(6) من می گویم و تو تکرار کن: اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ... او را می دیدم و صدایش را می شنیدم. لبهایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم، یکباره هیکلهای سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم. شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می کنند اما هرگز گمان نمی کردم آنها در اغفال من توفیقی داشته باشند.(7)

عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند. لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در اخرین لحظات زندگیم داشتند.

زبانم سنگین و گویا لبهایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می خواست از این وضع رنج آور نجات می یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ بوسیله چه کسی؟ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آنها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره های ناپاک فرار کردند، هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آنها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند.(8) که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آنها چهره ام باز و سبک شده، لبهایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم، در این لحظه دستهای آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. 



انگار تمام دردها و رنجها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچگاه مثل آنروز آزادی و آرامش نداشتم حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می دیدم و گفتارشان را می شنیدم. در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می خواهی؟ همه اطرافیانم را می شناسم جز تو. گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می خواهی؟ فرشته مرگ در حالیکه لبخند می زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است.

به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچگونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود، تعدادی نیز زبان به شکوه و شکایت گشودند که ... ... تعدادی زبان به شکوه و شکایت گشودند که: زود بود؛ چرا؟ ... با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که اینگونه شیون می کنند؟! خواستم آنها را به آرامش دعوت کنم، مگر می شد... فریاد برآوردم: عزیزان من! آرام باشید، مگر آرامش و راحتیم را نمی خواستید؟ پس چرا زانوی غم در بغل گرفته اید؟!
من اکنون پس از آن درد جانفارسا، به آسایش و آرامش خوشحال کننده ای رسیده ام.
با شمایم آی! آیا صدایم را نمی شنوید؟ گریه تان برای چیست؟ شکوه و شکایت از چه می کنید؟ فضای خانه را پر از دعا و ذکر حق کنید.

فریاد و فغان حاضران، همچنان سر بر آسمان می سایید، در این لحظه صدای ملک الموت را شنیدم که می گفت: این جماعت را چه شده؟ فریاد و فغان از چه می کنند؟ شکوه و شکایت از چه کسی؟ چرا می گریید؟ چرا بر سر می کوبید؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است، اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا می گرفتید. بدانید که نوبت شما هم می رسد، آنقدر به این منزل می آیم تا هیچکس را باقی نگذارم. اطاعات و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.(9)

جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو می کردم ای کاش در دنیا یکبار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود. اما ... افسوس و صد افسوس!

پارچه ای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم. در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو می چرخاند.

به خاطر علاقه ای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد می زدم: آهسته تر! مدارا کن! همین چند لحظه پیش از این، روح از رگهای این بدن خارج گشته و آن را ضعیف و ناتوان کرده. اما... او بدون کوچکترین توجهی به درخواست های مکرر من، به کار خویش مشغول بود. (10)

غسل تمام شد. آنگاه کفن هایی که روزی با دست خود خریده بودم، بر بدنم پوشانیدند.
آن روها فکر می کردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است.

با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة... الصلوة... نوعی آرامش به من دست داد ...

ادامه دارد...

منبع: کتاب سرگذشت ارواح در برزخ، اصغر بهمنی
                             ______________________________
پی نوشت:
«بسمه تعالی
آشنا کردن جوانان با مبانی دینی راه های گوناگونی دارد و یکی از آنها ریختن حقایق عالی در قالب داستان است.
کتاب حاضر بنام داستان برزخ نوشته آقای اصغر بهمنی مورد مطالعه اینجانب و برخی از اساتید حوزه علمیه قم قرار گرفت. این کتاب به شیوه زیبا تنظیم یافته و خواندن آن مفید و سومند است.»
جعفر سبحانی/ 8/8/76
                         ____________________________________
منابع:
1- نهج البلاغه/حکمت 74
2- وسائل الشیعه/ ج 2. باب 35
3- نهج البلاغه/ خ 108
4- بحارالانوار/ ج 6، ص 177
5- روضات الجنات/ج 2، ص 90
6- وسائل الشیعه/ ج 2، باب 36
7- بخارالانوار/ج 6،باب 7 
8- بحارالانوار/ج 6، باب 8، ص 180-باب 6، ص 163-162
9- نفس الرحمن فی فضائل سلمان/باب 16 و بحارالانوار 
10- نفس الرحمن فی فضائل سلمان/باب 16 

نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
جهان به این چیزها هم معتقد هست که گاهی اوقات تصاویر زشتی می گذارد؟
Netherlands
ملک الموت به چه زبانی حرف میزنه؟ عربی یا فارسی؟ ما که عربی بلد نیستیم چی؟ بابت این هم اون دنیا مجازات می کنند؟ برای همه با هر زبانی یه ملک الموت میاد یا برای هر کس به زبان خودش ملک الموت هست؟
United States
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بی‌نهايت
Iran, Islamic Republic of
دستتون درد نکنه منتظر قسمت بعدی هستیم
Iran, Islamic Republic of
عالی بود ادامه یابد
Iran, Islamic Republic of
این عکس خرافی چیه می دید به خرد مردم
Iran, Islamic Republic of
خيلي عالي بود خواهشا هر روز بذاريد
Iran, Islamic Republic of
با زبان خودت باهات حرف ميزنن داداش
Iran, Islamic Republic of
خیلی جالب و مفید بود.
اجرکم عند الله
Iran, Islamic Republic of
ادامه دهید شاید تکانی بخورم الهی به حق مقربانت ببخش
Iran, Islamic Republic of
این مطالب رونوشتی از کتاب "سیاحت غرب""مرحوم قوچانی است
Iran, Islamic Republic of
زبان فارسي و عربي و اين حرفها مال دنياي پر قيد و بند ماده است در عالم روح اصلا نيازي به حرف زدن نيست بعدي وجود ندارد. با اشاره اي نكته ها گفته مي شود.
Iran, Islamic Republic of
این مطالب بسیار جالب و توجه به آنها از واجبات است، زیرا که هر کس چنین روزی را خواهد دید پس چه بهتر است که برای آن روز آماده باشد.
منتظر قسمت های بعدی آن هستیم.(البته شاید کنجکاوی ما انتظار ما را لبریز کند و مجبور به خرید کتاب بشویم )
Iran, Islamic Republic of
بلاخره به کجا رفت؟ بقیه اش؟؟
نگران نباش برادر ملک الموت که انسان نیست تا محدودیت داشته باشد او به همه زبانها آشناست
Iran, Islamic Republic of
بعض مواقع با خودم میگم با این همه سخنرانیها و کتابهی دینی ویا بعضی خوابها و رویای صادقه و با این افراد مومن و متقی که همه اینها به میگویند بابا خودت برای اون دنیا آماده کن اینجا این خبراست برای هر عملی باید حساب کتاب پس بدی و..... چرا چرا چرا برای ما عبرت نمیشه واقعا چرا؟!!؟!!!؟!!!؟
Iran, Islamic Republic of
سلام؛
اين دنياي دني محل گذر و خوابي بيش نمي باشد. وليكن تن از خاك به افلاك مي رسد. لذا دمها و زندگي را غنيمت بداريد و تلاش بي وقفه خود را براي عبوديت انجام دهيد. خدا يا ترا قسم به انوار مقدس عرشت (14 معصوم) در لحظه مرگ مولايم علي بن ابيطالب را دستگير همه محبينش بگردان.
Iran, Islamic Republic of
خیلی کار خوبی کردید

ممنون
Iran, Islamic Republic of
با تشكر از مطالب بسيار باارزشي را كه تهيه كرديد كه انسانها بدانند هنگام رفتن از اين دنيا بايد بادست پر رفت . وتنها خواهشي كه دارم اين اينست هرچه مطالبي در خصوص لحظه احتضار و برزخ داريد بشرط اينكه مستند باشد مخصوصا از قرآن مجيد خيلي بهتر است و اميدوارم موفق شويد.
Iran, Islamic Republic of
تلنگري بود براي همه از جمله خودم ...
Russian Federation
خیلی عالی بود. منتظر بقیش می مونم.
Iran, Islamic Republic of
کاش این کتاب رو به بزرگان دیگری همچون علامه حسن زاده یا جوادی آملی که دید عرفان ی به قضیه دارند تقدیم و نظرات ایشان نیز مورد لحاظ قرار می گرفت