تیرماه ۶۵ راهی عملیات کربلای یک در مهران شدم، از جبهه که برگشتم این شهید مثل همیشه با چهره معصومانه که هنوز جلوی چشمانم است و خندهای که را فراموش نمیکنم، پیش آمد و گفت: امام تکلیف کرده، میخواهم عازم شوم، لباست را به من میدهی؟ لباسم را پوشید و برایش بزرگ بود، لباس را تا زدیم راهی شد.