دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 May 2024
 
۰

داستانک/ شام غریبان، اول مصیبتهای زینب

دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۰۱:۴۴
کد مطلب: 256677
شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
جهان:

و چون حضرت سيدالشهدا(ع) عزم رفتن از مکه کرد، خبر به محمدبن حنفيه رسيد؛ بسيار گريست، چنان که طشت پيش رويش پر شد. نزد برادر آمد و زمام ناقه را گرفت و گفت: «... چه باعث شد که به اين شتاب خارج شوي؟»
حضرت اباعبدا...(ع) گفت: «پس از آن که تو جدا گشتي؛ رسول خدا به خواب من آمد و گفت: اي حسين(ع) بيرون رو! که خواست خداست تو را کشته ببيند.» ابن حنفيه گفت: «پس مقصود از بردن اين زنان چيست؟»امام(ع) گفت: «پيغمبر(ص) فرمود خدا مي خواهد آن ها را اسير ببيند».

زهرايي است، شکوه ز غم ها نمي کند... جز آرزوي ديدن بابا نمي کند ...حرفي نمي زند ز کبودي پيکرش... از سنگ هاي کينه و گل هاي معجرش ...با بي کسي قافله خو کرده آه آه... با طعنه هاي آبله و زخم گاه گاه...آري نمک به زخم دل غم نمي زند...از گوشواره پيش کسي دم نمي زند...
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *