سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ - 21 May 2024
 
۰

ناگفته هایی از سردار جهادگران جبهه جنوب

دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۳۵
کد مطلب: 246262
روزی با شهید ناجیان بر سر اینکه فلان شخصیت‌ها چرا ، برای دفاع نمی‌آیند؟ صحبت می‌کردیم که شهید ناجیان نکته زیبایی را چندین‌بار تکرار کرد و گفت «اینجا جایی است که امکان ندارد آنهایی که ناخالص هستند، بیایند».
به گزارش جهان، کمتر کسی است که از طریق جهاد سازندگی به مناطق جنوب کشور اعزام شده باشد و با نام «عبدالحسین ناجیان» آشنا نباشد. اعجوبه جبهه‌ها و یکی از چهره‌های درخشان جهاد سازندگی و از بنیانگذاران این نهاد شریف است.

حسین به سال 1333 در خانواده‌ای مذهبی در شهر تهران متولد شد. از 5 سالگی در جلسات قرآن حضور یافت و به تدریج با سایر معارف دینی، تجوید و حدیث آشنا شد. او از همان ابتدای نوجوانی الگوی دیگر همسالان خود بود و چونان نگینی در میان آنان می‌درخشید. پس از پایان تحصیلات دبیرستانی وارد دانشگاه پلی‌تکنیک تهران شد و در همانجا از فعالان انجمن اسلامی بود. با شروع جنگ تحمیلی عاشقانه به سوی جبهه‌ها پر کشید و در کنار دوست دیرین و یار همیشگی خود، شهید محمد طرحچی و دیگر هم‌سنگران، ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد در جنوب را بنا نهادند.

شهید حسین ناجیان با تلاشی بی‌شائبه و فارغ از هرگونه هیاهو و تبلیغ، توانست ثقلی از نیروهای انسانی مدیر و مؤمن را حول ستاد پشتیبانی جنگ جهاد ایجاد کند، به گونه‌ای که آن ستاد قادر به پذیرفتن مسئولیت بسیار سنگین مهندسی جنگ در جبهه‌های جنوب شد. او فردی متفکر، دوراندیش، خلاق، شکیبا، منطقی، کم‌حرف و ژرف‌اندیش بود و می‌گفت: کارهای بزرگ را باید به انسان‌های بزرگ سپرد که هم توان فکری و هم قدرت اجرایی لازم را واجد هستند.

او معتقد بود نگاه ژرف به زندگی بزرگان و پندآموزی از اعمال آنان، انسان را به حقیقت مطلق می‌رساند یا این که «انسان، انسانیت گم شده خود را باید در میان انسان‌ها پیدا کند، نه در تنهایی و رهبانیت در کوه‌ها و بیابان‌ها».  شیوه رفتار و فرماندهی‌اش عالمانه بود و تبسم دائمی، زیبا و جذابش از خصوصیات خاص او محسوب می‌شد.

شهید ناجیان به وصایای امام علی (ع) علاقه فراوان داشت و متن وصیت‌نامه‌اش که برگرفته از کلام ایشان است، گواه این ادعاست. در یک کلام، الحق که جز شهادت حق او نبود و سرانجام در مهر 1361 دعوت حق را لبیک گفت و در جبهه سومار به شرف بزرگ شهادت نائل آمد.

*    *    *

«حاج ابوالفضل حسن بیکی»، فرمانده مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی در قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع)، شهید عبدالحسین ناجیان را خوب می‌شناسد؛ سابقه آشنایی این دو با هم به دوران دفاع مقدس و فعالیت در جهاد بازمی‌گردد اما انس آْنها به یکدیگر موجب می‌شود،‌ امروز حاج ابوالفضل، خاطرات شنیدنی از مبدع مهندسی جهاد در جنگ داشته باشد.

گفت‌وگوی 2 ساعته فارس با ابوالفضل حسن‌بیکی در خصوص همرزم شهیدش «عبدالحسین ناجیان» تقدیم مخاطبان  می‌شود:

* از نحوه آشنایی‌تان با شهید ناجیان بگویید.


بسم‌الله الرحمن‌الرحیم؛ اوایل جنگ تحمیلی، موضوع اصلی جنگ در خوزستان خلاصه می‌شد؛ چرا که بیشترین تمرکز دشمن نیز بر جنوب معطوف بود و آنها می‌خواستند در مدت یک تا سه هفته، خوزستان را تصرف کرده و به تهران بیایند. انگیزه صدام هم این بود که هر چه زودتر همه خوزستان را بگیرد و آن را از ایران جدا کرده، به سرزمین عراق بیفزاید. در این موضوع کشورهای عربی هم صدام را حمایت می‌کردند. جدا از اینها، شوروی نیز در این جنگ مشوق صدام بود؛ چون صدام یک رهبر شرقی بود و شوروی نیز به دنبال این بود که حکومت آینده ایران را به دست یک رهبر شرقی مورد وثوق و تحت مدیریت خودش بسپارد. از طرف دیگر نیز آمریکایی‌ها که پایگاه نظامی خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در منطقه از دست داده بودند، به دنبال سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بودند.

 به این دلایل، بیشترین حمله و تمرکز عراقی‌ها به منطقه خوزستان معطوف شده بود. در کنار آن، بحث پالایشگاه‌ها و بنادر بوشهر، آبادان و دیگر بنادر جنوب و شاهرگ‌های اقتصادی ایران نیز مطرح بود.

اوایل جنگ، ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی، که توسط اعضای شورای مرکزی اداره می‌شد، تشکیلاتی را در اهواز راه‌اندازی کرد و شهید «محمد طرحچی» از سوی شورای مرکزی، به عنوان مسئول این ستاد ـ که بعدها به مهندسی رزمی تغییر نام داد ـ منصوب شد. بنده که در آن زمان «مسئول ستاد جنگ جهاد سازندگی شهرستان دامغان در جبهه‌های جنوب» بودم، با آقای طرحچی همکاری داشتم و طی این همکاری با شهید «عبدالحسین ناجیان» که معاون شهید طرحچی بود، آشنا شدم. این ارتباط ادامه داشت تا اینکه در جریان عملیات طریق‌القدس که شهید طرحچی به شهادت رسید و شهید ناجیان مسئولیت ستاد پیشتیبانی جنگ جهاد جنوب را برعهده گرفت، به اوج رسید. ارتباطاتی که هم جنبه کاری داشت و هم جنبه معنوی و رفاقتی.

در آن مقطع مهم و حساس، تمام کارهای مهندسی رزمی را در جبهه‌ها، جهاد انجام می‌داد. دلیلش هم این بود که ارتش، مهندسی رزمی بسیار ضعیفی داشت و سپاه هم هنوز چنین واحدی را تشکیل نداده بود و از طرف دیگر بنی‌صدر اجازه راه‌اندازی این واحد را به سپاه نمی‌داد؛ لذا بخش قابل ملاحظه‌ای از کار جبهه‌های جنوب به لحاظ دفاعی برعهده مهندسی رزمی بود تا جلوی پیشروی دشمن را با اقدامات مهندسی رزمی بگیرد.

*ارتباطم با شهید ناجیان فراتر از یک رزمنده و فرمانده بود


ارتباط بنده با شهید ناجیان تاحدی افزایش یافت که فراتر از ارتباط فرمانده با نیروهایش بود و شکل عاطفی‌تری به خود گرفت؛ ما در شرایط مختلف با هم می‌نشستیم و در خصوص مسائل گوناگون صحبت می‌کردیم. یکی از بحث‌هایی که برای من جذاب و شیرین بود، این بود که شهید ناجیان با اینکه در خانواده متدینی پرورش یافته بود و از عقبه معنوی و مذهبی قوی برخوردار بود، در مقطعی که از دبیرستان به دانشگاه رفت، با احزاب، گروه‌ها و جنبش‌های مختلف آشنا شد.

البته این مسئله برای من نیز اتفاق افتاد اما توانستم به راحتی آن را پشت سر بگذارم، چرا که ارتباطم را با روحانیت حفظ کرده بودم و با برقراری ارتباط با علما و چهره‌های مبارزی همچون شهید شاهچراغی،‌ آیت‌الله قمی و آیت‌الله شیرازی در مشهد و شهید موسوی دامغانی که فرد بسیار ثابت قدم و محکمی بود و با قشر جوان بسیار خوب می‌جوشید، توانستم در جبهه‌ها از پیرمرد گرفته تا جوان‌‌ و نوجوان ارتباط خوبی برقرار کنم.

یکی از جنبش‌هایی که شهید ناجیان از آن یاد می‌کرد، مجاهدین خلق بودند که می‌گفت کلاس‌های قرآنی دارند و از سوی دیگر با گروه‌های اقلیت و اکثریت و آنهایی که بیشتر، تفکرات ملیت‌گرایی و وطن پرستی داشتند، آشنا شد و به دلیل اینکه مهندسی ‌خوانده بود، در این قضایا سعی می‌کرد مسائل را با معادله حل کند؛ در صورتی ‌که بحث مدیریت با مباحث سیاسی، فرهنگی، جامعه‌شناسی،‌ روانشناسی و ارتباطات بسیار مرتبط و نزدیک است تا موفقیت کامل حاصل شود.

*می‌خواست مسائل پیرامون جهاد را با معادلات مهندسی قیاس کند

او مسائل پیرامون جهاد را نیز با همین معادلات قیاس می‌کرد. مثلاً‌ در بحث احداث جاده رملی عملیات طریق‌القدس، وقتی با مهندس ناجیان صحبت می‌شد، به دلیل اینکه ساخت چنین جاده‌ای براساس معادلات مهندسی تا آن زمان سابقه نداشت، پذیرش آن برایش دشوار بود و انجام آن را غیر ممکن می‌دانست. چون اینطور نبود که ما علم این کار را داشته باشیم، بلکه آن چیزی که ما به پشتوانه آن وارد ساخت این جاده شده بودیم، یک تجربه اندک مبنی بر نیازها و ضرورت‌های انقلاب در یک شهرستان و چند روستای کوچک بود.

تجربه جاده‌سازی ما به جاده‌سازی برای روستایی که در 95 کیلومتری شهر دامغان بود، باز می‌گشت که از اقلیم‌های مختلف رس، شنی، رملی، باتلاقی و کوهستانی عبور می‌کرد. اما وقتی امام فرمود جهادگران به دورترین نقاط کشور بروند، طبیعی بود که روستای کوهزر در 95 کیلومتری جنوب دامغان، هدف جهادگران قرار گرفت. آن روزها اکثریت غریب به اتفاق بچه‌های جهاد، متولدین سال‌های 36 و 37 بودند، نیروهای جوانی که با انرژی و اعتقادی که به امام خمینی پیدا کرده بودند، در نخستین اقدام‌ خود، جاده رملی کوهزر در جنوب دامغان را احداث کردند و ما با آن تجربه، به احداث جاده رملی عملیات طریق‌القدس اقدام کردیم.

خاطرم هست وقتی در همین جاده کوهزر کار می‌کردیم، دوستانی که از دانشگاه شریف یا دانشگاه تهران به منطقه آمده بودند، چون با اساتید کهن‌سال‌شان ارتباط داشتند و به علوم آموخته در دانشگاه متکی بودند، هیچ یک نظری در خصوص احداث این جاده نداشتند و حتی وقتی با علوم دانشگاهی‌ خود می‌سنجیدند، احداث این جاده را رد می‌کردند و می‌گفتند "اصلاً امکان ندارد که بشود چنین جاده‌ای ساخت و باید روستاییان را جابه‌جا کنیم چون جاده دوباره زیر رمل می‌رود" یا برخی دیگر می‌گفتند "احدث این جاده توجیه اقتصادی ندارد".

*ناجیان می‌گفت "نمی‌دانم این بچه‌های جهاد با چه فکری اینطور کار می‌کنند"


آقای ناجیان با تعداد زیادی از اساتید و دانشجویان ارتباط داشت و با مسائلی که در جهاد جنگ می‌دید، معادله‌ای برخورد می‌کرد و می‌گفت «نمی‌دانم بچه‌های جهاد با کدام عقیده و چه فکری این کارها را انجام می‌دهید» و حتی یک جایی به من گفت «تو تصمیم‌ دیوانه‌واری گرفته‌ای». گفتم چرا؛ گفت: «چون هیچ معادله‌ای نیست که نشان دهد ما این جاده را می‌سازیم و بشود تانک از رویش عبور کند. بچه‌های مردم می‌روند آن طرف می‌مانند یا رمل دوباره می‌آید روی جاده را می‌گیرد». گفتم «تمام اینها را پیش‌بینی کرده‌ایم و براساس همان کاری که در روستاهای دامغان انجام داده‌ایم، برنامه ریزی کرده‌ایم. شما فقط نیازهای ما را تأمین کنید؛‌ این کار قبلاً ‌امتحانش را پس داده و موفق بوده؛ شما نگران نباشید».

وقتی حدود یکی دو کیلومتر پیش رفتیم، شهید ناجیان دیگر مطمئن شد که می‌شود این جاده را احداث کرد و بعد آن تلاش کرد در مکاتبات مهندسی‌اش این نکات را وارد کند. او معتقد بود باید این علم به عنوان یک سیلابس درسی وارد متون دانشگاهی شود. او همیشه می‌گفت می‌خواهد جاده رملی دامغان را ببیند و دوست داشت به دامغان سفر کند یا بعد از جنگ در کنار بچه‌های دامغان زندگی کند.

*با توجه به اینکه اشاره کردید شهید ناجیان در دوران دانشجویی، با احزاب مختلف آشنایی داشته و تأثیراتی از آنها پذیرفته بود، چطور حاضر می‌شود به جبهه بیاید و شرایط سخت جنگ را تجربه کند؟


سؤال خوبی است؛ همه ما در ایران مسلمان و شیعه هستیم. در درون این گروه‌ها، جنبش‌ها و احزاب، اکثراً اختلاف سلیقه وجود داشت و اغلب این افراد و جوانانی که جذب این گروه‌ها می‌شدند، این تصور را نمی‌کردند که ممکن است گروه محبوب‌شان، یک سازمان منحرف یا تحت تأثیر کمونیست‌ها یا غربی‌ها باشد.

اغلب پیروان آنها مسلمان و متدین بودند و نماز می‌‌خواندند و هیچ یک، این مجموعه‌ها را ضد دین و کمونیست نمی‌دانستند. بحث دیگر این است که امام (ره) در جامعه خوب ظهور کرد. به طوری که همه این گروه‌ها ایشان را به عنوان رهبر مطلق قبول کردند؛ یعنی حضرت امام با هدایت و رهبری و اطلاعیه‌هایش و ارتباط معنوی که با مردم داشت، نسبت به همه احزاب و گروه‌ها سرآمد بود و همه احزاب، امام را به عنوان یک رهبر و یک فرد مذهبی قبول داشتند. اما در درون رهبران گروه‌های چپ، همچنان از شوروی تغذیه می‌شدند و شوروی هم کار خودش را انجام می‌داد. این موضوع بیشتر مربوط به اواخر سال 56 یا اوایل 57 است.

جوان‌هایی که آنجا بودند، اکثریت قریب به اتفاق‌شان برای رسیدن به پیروزی، می‌گفتند باید از وجود این گروه‌هایی که مورد حمایت شوروی هستند، استفاده کرد. اما در سوی دیگر ماجرا، رهبران این احزاب، هدف‌شان بود که از موقعیت امام استفاده کرده، شر آمریکا را از سرشان کم کنند و بعد خودشان عنان کشور را به دست بگیرند. لذا بعد از انقلاب، می‌بینیم همه این گروه‌ها تلاش کردند انقلاب را از دست مردم و امام بگیرند. اما چون جامعه، یک جامعه مسلمان بود و حاکمیت روحانیت بر قلب‌ها و دل‌ها قوی بود و از طرف دیگر عنوان زیبای «امام» بر حضرت روح‌الله نقش بست ـ که بسیار برازنده ایشان بود و فرد دیگری نمی‌توانست آن طور که او توانست، این جایگاه را حفظ کند ـ توطئه رهبران گروه‌های منحرف خنثی شد.

لذا افرادی مانند شهید ناجیان که از دانشگاه به صنعت و سپس به جبهه می‌آمدند، نسبت به احزاب، سمپاتی داشتند. او هیچگاه اقلیت را رد نمی‌کرد و وقتی با هم بحث می‌کردیم، متوجه می‌شدم که دقیقاً دارد روی افراد بحث می‌کند، نه روی اهداف حزب. بعد دیدم چون بطن و ریشه‌اش در خانواده مذهبی شکل گرفته، حالا که وارد حکومت شده‌اند و انقلاب به پیروزی رسیده، از هر ابزاری برای تثبیت انقلاب می‌شود، بهره برد.

*بنی‌صدر می‌گفت فقط متخصص‌ها اما امام می‌گفت «متخصص متعهد»

 مشکلی که بعد از پیروزی انقلاب وجود داشت و بنی‌صدر نیز همیشه به آن دامن می‌زد، بحث علم و تخصص بود. در صورتی که امام (ره) بسیار زیرکانه و دقیق عمل کردند و فرمودند «متعهد متخصص» و «متخصص مسلمان». لذا تمیز دادن میان این مفاهیم برای بچه‌های انقلابی مسلمان سخت نبود، اما از سوی دیگر به مجموعه‌های علمی و دانشگاهی‌شان علقه‌هایی داشتند و به اساتیدشان به چشم دانشمند نگاه می‌کردند. با این وجود، بچه‌های مسلمان به خودشان اجازه نمی‌دادند نمازشان یک دقیقه به تأخیر بیفتد.

لذا با شروع جنگ مشاهده کردیم، به محض آغاز تجاوز به خاک کشور، همین جوانانی که جزء این گروه‌ها بودند، چون عمق تربیت‌شان مذهبی و انقلابی بود، فوراً از آن گروه‌ها جدا شدند. در صورتی که در زمان انقلاب و وقتی جهاد تشکیل شد، گروه‌هایی مانند رنجبران،‌ پیکار، میثمی‌ها،‌ توده‌ای‌ها و وابستگاه به جبهه ملی و نهضت آزادی و مجاهدین خلق نیز نیروهای خود را به سوی جهاد گسیل کردند. اما در روستاها کاملاً ‌مشاهده می‌کردیم وقتی اینها در مناطق محروم حضور پیدا می‌کردند، چون اعتقاداتشان ضعیف و انگیزه خدمت به خلق‌شان در راستای تأمین منافع رهبرانشان است، با اینکه در این مسیر سختی‌هایی را نیز تحمل می‌‌کردند، کم‌کم این جمع‌ها غربال شدند و جمع زیادی‌شان از جهاد بریدند و بچه‌ مسلمان‌ها ماندند.

اما در جنگ اینگونه نبود؛ چرا که جنگ، جای جانبازی و مجروحیت و و شهید شدن بود و حضور حزبی جایی نداشت. از طرف دیگر، حزب‌ها نیز در اینکه نیروهای خودشان را به جبهه‌ بفرستند تا از این طریق ادعایی داشته باشند،‌ موفق نبودند. گاهی برخی از اینگونه نیروها به جبهه هم می‌آمدند اما چون شرایط سخت بود، به محض اینکه فشار سنگین آتش و عملیات را می‌دیدند، فرار می‌کردند. در این میان آن دسته‌ای که در جبهه ماندگار می‌شدند، به حقایقی می‌رسیدند که راه نجات و صلاح‌شان می‌شد و در یک مدت زمان کوتاه، بسیار خالص می‌شدند و از عقبه خود بریده و به جمع ایثارگران می‌پیوستند.

*می‌گفت جبهه جای ناخالص‌ها نیست

خاطرم هست، روزی با شهید ناجیان نشسته بودیم و در خصوص همین موضوعات صحبت می‌کردیم. صحبت بر سر این بود که چرا زید و عمر و فلان شخصیت‌ها به جبهه نمی‌آیند؟ اینها که در سخنرانی و نوشتن عالی هستند، حالا که شهر و ناموس ما زیر ظلم صدام قرار گرفته، چرا برای دفاع نمی‌آیند. اینجا شهید ناجیان نکته زیبایی را چندین‌بار تکرار کرد و گفت «اینجا یکی از جاهایی است که امکان ندارد آنهایی که ناخالص هستند، بیایند». گفتم چرا، پاسخ داد «اینجا جای دست و پا قطع شدن و مجروح و شهید شدن است و جایی نیست که برای کسی نیرو جذب کند؛‌ به همین دلیل اغلب آنهایی که در جبهه هستند،‌ عناصر قرآنی و مکتبی و شهادت‌طلب هستند».

مدتی بود که تعدادی از اعضای گروه میثمی‌ها به جبهه آمده بودند و می‌خواستند همه کارها را با ضابطه و قواعد آموخته خودشان جلو ببرند. سر همین مسئله، یک روزی در اتاق شهید طرحچی، با حسین بحثم شد. بحث هم از اینجا شروع شد که حسین به من گفت «تو اطلاعات مرا نداری. (البته خیلی مؤدبانه این مسائل را مطرح می‌کرد)، باید چند تا مهندس بیاوریم که کارها را کارشناسی‌تر جلو ببرند». من هم گفتم «ما از خدا می‌خواهیم، ‌فقط مراقب باشید مهندس‌های متدین بیایند!». حسین گفت «یعنی چی؟» گفتم «یعنی همان چیزی که امام می‌گوید؛ متخصص متعهد و متدین بیاورید. طرف نیاید وسط کار بترسد و برود». برای حسین سؤال شد که این متخصص و متدین و متعهد که می‌گویم، یعنی چه و از من می‌خواست برایش مفهوم اینها را بیان کنم. چون حسین ناجیان در بحث بسیار چیره دست بود و به مسائل قرآنی و دینی، خوب مسلط بود و هیچگاه بحث را به راحتی‌ رها نمی‌کرد.

به حسین گفتم «فشار جنگ گاهی مسیر احداث جاده را تغییر می‌دهد؛ تو می‌خواهی به یک نقطه‌ای برسی و صاف و مستقیم بروی،‌ اما فشار جنگ کاری می‌کند که وقتی نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی، مسیر را چند بار زیگزاگ رفته‌ای و از مسیر مستقیم خارج شده‌ای. این نکته، غیر مهندسی و غیر عقلایی است‌، اما چاره‌ای نیست. چون شرایط جنگ مسیر را تغییر می‌دهد». به اینجا که رسیدم، شهید طرحچی نگران حسین شد که مبادا نتواند ادامه دهد و از من خواست تا دیگر بحث را جمع کنم.

این مسئله باز می‌گردد به زمانی که ما در سوسنگرد مشغول احداث جاده بودیم. آن موقع پشت جاده را خاکریز دو جداره می‌زدیم و پشت خاکریز را هم نفت سیاه می‌ریختیم تا در اثر رفت و آمد ماشین‌ها گرد و خاک بلند نشود. در حین انجام این کار، فشار توپخانه دشمن، راننده بلدوزر را عقب و جلو کرده بود و موجب شده بود، جاده مقداری کج شود. طبیعتاً برای احداث جاده، نه در روز می‌‌توانستیم کار کنیم و نه اتوبان تهران قم را میظ ساختیم که دقت و ظرافت کار، مد نظر باشد. به همین دلیل، برای خاکریززدن راننده بلدوزرهای با تجربه را می‌بردیم که با دید چشم‌شان کار را انجام می‌دادند و مسافت‌ها را تخمین می‌زدند.

وقتی شهید ناجیان با این مسئله روبرو شد، دائم اعتراض می‌کرد که چرا اینطور شده است و می‌گفت این جاده‌ای که کشیده‌اید 500 متر اضافه است و باعث می‌شود حدود 5000 متر ماشین‌ها اضافه بروند و با دلیل و محاسبات مهندسی و ریاضی می‌گفت مثلاً این مقدار وقت و انرژی و سوخت مصرف می‌شود و بنابراین کار شما غیر مهندسی و ضرر است.

*شهید طرحچی از بحث و جدل من و حسین خنده‌اش می‌گرفت


به او گفتم «با شیوه شما نمی‌شود کار کرد؛ این کارها برای شب قبل است. الان اگر کار کنیم،‌ موشک‌هایشان توی بلدوزرها است». حسین باز اصرار کرد که «نفت سیاه نریزید تا بیایم، بگویم چه کنید». اما ما روی حرف خودمان بودیم و کوتاه نمی‌آمدیم ـ ما در جبهه یاد گرفته بودیم که عقایدمان را مطرح کنیم و مقام و رتبه مسئولان باعث نشود حرف‌مان را بخوریم. این را امام به ما آموخت، آنجا که فرمود فکر نکنید چه کسی سرباز و چه کسی فرمانده و چه کسی رزمنده است، گاهی یک سرباز جمله‌ای می‌گوید که از سخن صدتا فرمانده درست‌تر است. چون سرباز در آن نقطه بوده و مسئله را از نزدیک دیده است. به علم خودتان متکی نباشید‌، بلکه نظر او را هم بشنوید ـ خلاصه، ناجیان حرف خودش را می‌زد و من هم روی حرف خودم بودم. بالاخره با وساطت شهید طرحچی که شاهد بحث ما بود و از جدل ما خنده‌اش گرفته بود، با اینکه دوست داشت در این بحث کردن‌ها، من ناجیان را با اندیشه‌های کار جهادی در جبهه بیشتر آشنا کنم، از من خواست دیگر ادامه ندهم و گفت "شما برو؛ ما فردا به مقر شما خواهیم آمد".

فردای آن روز شهید طرحچی به همراه شهید ناجیان به محلی که داشتیم جاده می‌کشیدیم، آمدند. این در حالی بود که شهید طرحچی در مسیر، درباره من و کار بچه‌های جهاد با حسین، حسابی صحبت کرده بود و گفته بود «ابوالفضل با انجام کارها به صورت علمی و مهندسی مشکلی ندارد اما تو او را خسته کرده‌ای. شرایط خط مقدم و تاریکی شب را باید لحاظ کنیم. آنها از ما دقیق‌تر و حساس‌تر هستند اما گاهی اقلیم زمین و شرایط دشمن اجازه نمی‌دهد علمی کار کنیم».

 وقتی ناجیان آمد و از نزدیک، زمین را دید و کار را ارزیابی کرد، تازه حقیقت برایش روشن شد. فهمید که روی جاده تهران قم کار نمی‌کند و شرایط مکان و زمان، انسان و داشته‌های علمی‌اش را تغییر می‌دهد.

 به او توضیح دادم که «ما می‌خواهیم از نقطه‌ای عبور ‌کنیم که دقیقاً در دید دشمن است،‌ بنابراین باید جاده را بچرخانیم و طوری حرکت کنیم که در تیررس مستقیم تانک دشمن نباشد». او ‌گفت «خب؛ خاکریز درست کنید». گفتم «باید یک خاکریز 5 متری بزنیم که هزینه‌اش از این 500 متر جاده اضافی، بیشتر می‌شود. از طرف دیگر با یک گلوله تانک، خاکریز می‌خوابد و از همه مهم‌تر با خمپاره 60 می‌زند و خاکریز را روی ماشین‌ها می‌اندازد. به همین دلیل حرکت از پشت تپه صحیح‌تر است». منظورم حرکت از پشت تپه‌ای بود که دید دشمن را کور می‌کرد و نیاز به خاکریز نبود. 

مهندسانی که در جبهه حضور پیدا می‌کردند، مسائل را براساس هزینه فایده معادلات مهندسی و ریاضی می‌سنجیدند. در صورتی که این محاسبات در مباحث اقتصادی جواب می‌دهد ولی در مسائل نظامی به گونه دیگری است. اگر جاده را دشمن بکوبد و ماشین، مهمات و تجهیزات به دست رزمندگان نرسد، هزینه فایده چند برابری به جبهه تحمیل می‌شود. چه از لحاظ روحیه رزمندگان و چه از لحاظ جان نیروی انسانی و موارد دیگر. ‌

*می‌گفت شما بدون اینکه بدانید دقیق‌ترین معادلات را حل می‌کنید

آن روز حتی به ناجیان گفتم «چند دقیقه‌ای در این نقطه بایست». او تعجب کرد و گفت چرا؟ گفتم «چند لحظه اینجا بایست تا ببینی چند تا تیر مستقیم به سویت می‌آید. خب اگر جاده را از اینجا عبور دهیم که تانک‌های دشمن همه را می‌بندند به گلوله، چرا اینقدر سرسختی می‌کنی؟». حسین وقتی توضیحات مرا شنید، چون مهندس هم بود، زود قبول کرد و با خنده گفت «من حالا فهمیدم ما مهندس‌ها چیزی نمی‌فهمیم. شماها دقیق‌ترید. شما بدون اینکه بدانید چه می‌کنید،‌ دقیق‌ترین معادلات را حل می‌کنید و بدون اینکه بدانید، همه کارهایتان علمی است».

آن روز به همراه شهید طرحچی، سه نفری برای بازدید از خط جبهه تپه‌های الله اکبر که طرف راست سوسنگرد است، راه افتادیم. شهید طرحچی رانندگی می‌کرد و من و حسین هم همچنان مشغول صحبت بودیم.

*به شوخی به او گفتم نمی‌دانم چرا این مهندس‌ها فقط نوک دماغ‌شان را نگاه می‌کنند

در مسیر، یک سد کوچک انحرافی کنار پادگان حمیدیه بود که داشتیم از روی پل آن می‌گذشتیم. هنگام عبور از پل، دهانه‌های سد دیده می‌شد که آن روز، 4 دریچه سد باز و بقیه بسته بودند. از شهید ناجیان پرسیدم، «چرا دریچه‌های آن سد بسته بود؟» شهید طرحچی خندید. ناجیان گفت «من خوب نگاه نکردم» تا این جمله را گفت، من هم شروع کردم به اذیت کردن حسین. گفتم «الحمدلله مهندس‌ها همه‌اش زیر پاشان را نگاه می‌کنند که زمین نخورند. نباید اطرافت را نگاه کنی؟ سد به آن بزرگی که از رویش رد شدیم را نباید ببینی؟». گفت «اینقدر بحثت داغ بود که حواسم به صحبت‌های تو بود». گفتم «نه؛ من هم حواسم به بحث است، هم به دشمن. هم به اینکه تو چاه نیفتیم. ضمناً حواسم به دریچه‌های سد هم هست که چندتایش باز و چندتایش بسته است. تو جبهه باید اینطوری باشی آقای ناجیان مهندس». بعد برای اینکه بیشتر اذیت‌اش کنم با خنده گفتم «انگار مهندس‌هایی که از تهران می‌آیند، فقط نوک دماغ‌شان را نگاه می‌کنند!».

شهید طرحچی که خنده‌اش گرفته بود، گفت «دیگر به خط رسیده‌ایم. الان یک گلوله می‌آید هر سه مان می‌رویم‌ها. دیگر بحث نکنید».

در خط داشتیم از نقطه‌ای عبور می‌کردیم که شهید ناجیان پرسید «چرا این خاکریز چقدر کوتاه است؟» من با خنده گفتم «باید از مهندس‌ها پرسید! خب معلوم است دیگه. جنس خاکریز از ماسه است. گلوله زده و خاکریز ریخته پایین». حسین گفت «پس در جبهه خاکریزها هم جنس‌شان‌ فرق می‌کند». گفتم «خدا کند تیر و ترکش نیاید، شاید تو یک چیزی یاد بگیری، بعد شهید شوی». حقیقتاً ظرفیت بالایی داشت. وقتی اینطور اذیت‌اش می‌کردم و سر به سرش می‌گذاشتم، اصلاً ناراحت نمی‌شد. تازه گاهی هم‌پای ما می‌خندید و خوش‌اش هم می‌آمد.

 من کنار طرحچی نشسته بودم. طرحچی دائم به من سلقمه می‌زد که بگو، بگو، خوب است. باید یاد بگیرد. تازه باید بفهمد که رزمنده‌ها با کسی تعارف ندارند و کسی در جبهه حرفش را نمی‌خورد و آزادانه حرف می‌زنند. اعتراضی نمی‌کنند و همه در عین حال عاشق یکدیگر هستند.

 *پذیرایی شاهانه از یک تهرانی تحصیل کرده در سنگر فرماندهی

وقتی رسیدیم به منطقه، وارد سنگر شهید «رجبعلی آهنی» ـ که فرمانده گردان ابوذر بود و در عملیات مسلم‌بن عقیل در سومار به شهادت رسید ـ شدیم. چون منطقه بسیار گرم بود و آنهایی که از تهران آمده بودند هم هنوز نشانه‌های تر و تازگی و خوش تیپی و نورانی و تر و تمیز بودن، در چهره‌شان هویدا بود و از طرف دیگر، ما هم معرفی کردیم که ایشان آقای مهندس ناجیان و جانشین فرمانده ستاد پشتیبانی جنگ جهاد جنوب هستند، شهید آهنی سریع برای حسین که مهمان تازه وارد بود، شربت آبلیمو آورد که بهترین پذیرایی در جبهه بود.

شهید ناجیان شربت را که گرفت، گفت «پس اینقدرها هم که می‌گویند جبهه‌ای‌ها مستضعف هستند، اینطور نیست‌ها». شهید آهنی یک نگاه معنی‌داری به او کرد و گفت «همین یک لیوان بود که برای شما ریختم؛ دیگر نداریم» و کلمن را تکان داد که ناجیان ببیند.

 بعد، از شهید آهنی خواستیم نیازهایش را بگوید. او گفت «می‌بینید که؛ یک خمپاره که اینجا بیندازند، دیگر خاکریز نداریم و وقتی هم که بچه‌ها دارند کار می‌کنند، خاک بلند می‌شود که با خمپاره می‌زنند و ما دائم مجروح و شهید داریم» و از ما گونی خواست که سنگرهایشان را با گونی بسازند. آن موقع تازه از پِلیِت‌ در جبهه استفاده می‌کردیم. شهید آهنی گفت «پلیت هم نداریم و می‌بینید که دائم از سقف خاک می‌ریزد و منطقه هم موش زیاد دارد».

*عادتی که تا روز آخر حیاتش ترک نکرد

وقتی شهید آهنی صحبت می‌کرد، شهید ناجیان هم در دفتری که همراهش بود، همه را تند تند می‌نوشت. شهید طرحچی هر از گاهی به من چشمک می‌زد که «کارش را خوب بلد است‌ها». ولی حقیقت این بود که او تا روز آخر حیاتش، همه اطلاعاتش را در دفتر می‌نوشت و عادتی بود که هرگز ترک نکرد.

یک روز به او گفتم «باز من سه تا کلمه حرف زدم، دفترت را باز کردی». گفت «ممکن است یادم برود». گفتم «یعنی این سه تا جمله یادت می‌رود؟» گفت «می‌نویسم و برخی‌ها را نیز در دفتر دیگری پاکنویس می‌کنم. اینها تجربیاتی است که به گردان‌های دیگر منتقل می‌کنم».

شهید ناجیان بسیار انسان شجاعی بود و بسیار عاشق شهادت. از سنگر شهید آهنی که بیرون آمدیم، شهید ناجیان رفت روی خاکریز. همین که رفت روی خاکریز، دو سه تا خمپاره آمد. شهید آهنی گفت «بیا تو آقا جان؛ چند دقیقه دیگر آنجا باشی، بچه‌های ما را می‌بندند به خمپاره». شهید ناجیان گفت چرا؛ گفت «باید صبح می‌آمدی اینجا که خورشید رو به آن طرف بود. الان خورشید به سمت ماست. شما هم با عینک رفته‌ای روی خاکریز، خب ما را می‌زنند دیگر». آن موقع عراقی‌ها تازه قناسه آورده بودند.

اینها مربرط به اولین روزهایی می‌شد که شهید ناجیان وارد جبهه شده بود و ما تلاش کردیم او با واقعیات جنگ و جبهه آشنا شود.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *