جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۲

ماجرای شهیدی که در بیابان گم شد

دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۰۰
کد مطلب: 750364
خواهر شهید مدافع حرم محمدعلی حسینی و همسر شهید محمدنبی محمدی از شهدای تیپ فاطمیون کرمان می‌گوید: بعد از دهه فاطمیه سال 97، در مشهد و حرم امام رضا(ع) بودم، حاج‌قاسم به من زنگ زد و گفت، خوش به حالت برای من هم دعا کن شهید بشوم و من هم همین دعا را برای ایشان کردم و سال 98، حاجی به آرزویش رسید.
ماجرای شهیدی که در بیابان گم شد
به گزارش جهان نيوز، عصر یکشنبه و در ادامه ویژه‌برنامه‌های نخستین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی، مصلای کرمان میزبان قدوم خانواده شهدای مدافع حرم بود، دیار حاج‌قاسم عزیز، 36 شهید از تیپ فاطمیون و 9 شهید مدافع حرم به همراه شهید پورجعفری و حاج‌قاسم را تقدیم کرده است.

خانواده شهدا هم به‌مانند شهدای عزیزشان معطر به عطر الهی هستند، فضای مصلای کرمان حال و هوای عجیبی داشت با میهمانان عزیزی، فرزندان حاج‌قاسم، همرزمانش محمدباقر قالیباف و محسن رضایی و خانواده شهید پورجعفری و روایتگری از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت که همزمان صدای ناله مادران برخی شهدا به این فضا حس دیگری می‌داد.
 
و اما نوبت رسید به روایتگری دو نفر از خانواده شهدا، فاطمه حسینی خواهر شهید مدافع حرم محمدعلی حسینی و همسر شهید مدافع حرم محمدنبی محمدی روایت زیبای و دلنشین خود را آغاز کرد، از دیدارش با حاج‌قاسم گفت و از دعایی که برایش کرده است.

خواهر شهید مدافع حرم محمدعلی حسینی و همسر شهید مدافع حرم محمدنبی محمدی: از دیدارم با شهید حاج‌قاسم سلیمانی می‌گویم بعد از شهادت همسرم سال 97  دیداری با ایشان در بیت‌الزهرای کرمان داشتم آنجا یک مشکلاتی داشتم که با ایشان در میان گذاشتم، حاج‌قاسم گفت الان اینجا مراسم هست انشاءالله از روی فرصت انجام می‌دهم.

حاج‌قاسم دو روز بعد از دهه فاطمیه که تمام شد به من زنگ زد و گفت: دخترم کجایی من که همان روز ساعت هشت به مشهد رسیده بودم و حرم امام رضا(ع) بودم، گفتم من حرم هشتم هستم، گفت: خوش به حالت برای من هم دعا کن شهید بشوم چون دعای خانواده شهدا می‌گیرد و من هم همین دعا را برای ایشان کردم و سال 98، حاجی به آرزویش رسید.

برادرم اولین شهید مدافع حرم کرمان هست سال 94 قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، خیلی دوست داشت برای دفاع به حرم حضرت زینب (ع) برود، هر کاری می‌کرد، نمی‌شد و مادرم رضایت نمی‌داد چون کوچکترین فرزندش بود، چون اتباع هستیم برای مسافرت باید برگ تردد داشته باشیم بردارم بدون کارت تردد به ترمینال رفته بود و با اتوبوس به سمت تهران، ما خبر نداشتیم پلیس راه مهریز به خاطر اینکه برگ تردد نداشته، فرار می‌کند و در شب تاریک در بیایان گم می‌شود. خودش می‌گفت: من در تاریکی شب گم شدم، بعد یک خانم نقاب بر چهره‌ای را دیدم که آستین لباس دست راستم را گرفت و گفت، برو مادرت را راضی کن بعد به ما می‌رسی. بعد از یک هفته که به خانه آمد رضایت مادرم را گرفت و برای دفاع اعزام شد و سه ماه بعد در محرم 94 به شهادت رسید.
 
یک جمله زیبایی داشت برادرم و می‌گفت، شیعه برای دفاع از ناموس پیامبر (ص) و امام علی (ع) مرز جغرافیا و کشور نمی‌شناسد فقط اسلام و مسلمان باشد برای کمک هم باید بروند.

همسرم هم همین اعتقاد را داشت و بعد از شهادت برادرم برای دفاع راهی حرم حضرت زینب (س) شد و او هم بعد از یک و نیم سال دفاع از حرم به شهادت رسید و اعتقادش این بود که اگر صدای مظلومی را شنیدی باید برای دفاع حاضر شوی.

و اما نوبت به روایتگری مریم جمالی همسر شهید مدافع حرم محمد جمالی رسید، ایشان اینطور گفت: شهید جمالی یک رزمنده دوران دفاع مقدس بود که همیشه افسوس می‌خورد که در زمان جنگ از کاروان شهدا جا مانده و آرزو داشت هر طور شده در راه اسلام شهید شود و پیش خودش تصور می‌کرد بعد از تمام شدن جنگ شاید در شهادت بسته شده باشد.

ولی از جایی که خدا می‌‌خواهد باز هم در شهادت برای بعضی‌ها باز می‌شود تا اینکه موقع جنگ سوریه در یک نشستی، حاج‌قاسم به ایشان می‌گوید شما حاضر هستی با من به سوریه بیایی و شهید جمالی هم مشتاق شهادت و خدمت به اسلام بود و لبیک گفت و در سال 92 به سوریه اعزام شد.

دفعه اول سفرشان 50 روز در سوریه طول کشید و بعد از 50 روز به مرخصی آمدند و دو هفته کرمان بودند و مجدد که اعزام شدند به من قول داده بودند و گفتند: شما را چشم به راه نمی‌گذارم، مطمئن باشید که سریع بر می‌گردم و به قول خودشان عمل کنند و بعد از چهار روز از اعزام به شهادت رسیدند و خبر شهادت ایشان را برای ما آوردند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *