جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۱
۱

ماجرای سفره‌ای که هر روز کوچک‌تر شد!

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۴۵
کد مطلب: 744915
مادر شهیدان خالقی‌پور از روزهای دفاع مقدس گفت: سه پسرم را تقدیم امام خمینی(ره) کردم، چهارمی را برای آزادی قدس پرورش می‌دهم.
ماجرای سفره‌ای که هر روز کوچک‌تر شد!
به گزارش جهان نيوز به نقل از فارس، برنامه تلویزیونی «به اضافه مستند» شب گذشته با پخش مستند «مظنه» روی آنتن شبکه مستند رفت. پس از پخش مستند، میز گفت‌وگوی برنامه با حضور مادر شهیدان خالقی‌پور که سه فرزند خود را در هشت سال دفاع مقدس تقدیم کرده است، برگزار شد.

مادر شهیدان خالقی‌پور در ابتدا با اشاره به شهادت فرزندان خود گفت: 33 سالم بود که اولین پسرم داود شهید شد و 38 سالم بود که مادر سه شهید شدم. پدر و مادرها دوست دارند فرزندان‌شان عاقبت به‌خیر شوند و به نظرم آن سه تا عاقبت به خیر شدند و خیالم ازشان راحت است. من همیشه با سه فرزند شهیدم زندگی می‌کنم و در کنارم هستند. بنابراین جای خالی‌شان را اصلا احساس نمی‌کنم. حتی وقتی در اوج سختی قرار می‌گیرم از آنان کمک می‌خواهم.

وی ادامه داد: سال 1341 سیزده سالم بود که ازدواج کردم. قبل از داود، دو پسر به دنیا آوردم که هر دویشان از بین رفتند. بهنام، فرزند دوساله‌ام بود که به دلیل سرخک از بین رفت. داود در اول خرداد ماه سال 1344 به دنیا آمد. دو سال بعد، رسول به دنیا آمد و علیرضا هم 16 دی‌ماه سال 1350 به دنیا آمد. قبل از بچه‌ها همسرم بود که داوطلب حضور در جبهه شد، او از سال 1360 تا 1367 در منطقه بود.

این مادر شهید درخصوص اعزام اولین فرزد خود به جبهه گفت: بعد از ایشان، داود به جبهه رفت. کلاس سوم راهنمایی بود که تصمیم گرفت به جبهه برود. تعطیلات تابستان بود و به من گفت همراه با ستاد دانش‌آموزی می‌روم و سه ماه بعد برمی‌گردم. کمی ممانعت کردم اما گفت پس فردا اعزام است. همراه با داود به ستاد دانش‌آموزی رفتم و ثبت‌نامش کردند. در نهایت او را به دهگلان کردستان فرستادند.

وی در مورد ماجرای اعزام فرزند سوم خود به جبهه نیز بیان داشت:‌ رسول، فرزند دومم نزدیک به 35 ماه در جبهه بود. علیرضا هم در مدرسه نمونه رشد در منطقه خانی آباد درس می‌خواند و از قضا جز دانش‌آموزان برتر مدرسه بود. علیرضا آمد به من گفت که منم می‌خواهم بروم؛ حال فرض کنید که پدرشان جبهه بود، داود شهید شده است و رسول هم در منطقه است. البته رسول مخالف اعزام او بود اما در نهایت علیرضا هم رفت.

خاطره مادر شهیدان خالقی‌پور از شهید آوینی
مادر شهیدان خالقی‌پور در بخش دیگری از صحبت‌های خود با اشاره به خاطره‌ای ناگفته از شهید آوینی خاطرنشان کرد: خاطرم هست وقتی برای اعزام علیرضا به جبهه به ستاد رفته بودم، آقایی در آنجا نشسته بود و از من پرسید شما همسرتان جبهه است، داود شهید شده و پسر دوم‌تان هم در منطقه است، از این که پسر سوم‌تان را به جبهه می‌فرستید ناراحت نیستید؟ پاسخ دادم از این ناراحتم که چرا پسران کمی دارم، ای کاش به تعداد موهای سرم پسر داشتم و در این راه فدا می‌کردم. آن آقا سرش را تکان داد و اشک ریخت. به من گفت امکان دارد این جمله‌تان را دوباره تکرار کنید؟ دوباره تکرار کردم و بازهم اشک ریخت. بعدا فهمیدم آن آقا که روبه‌رویم بود، سید شهیدان قلم، مرتضی آوینی بوده است. آن موقع متوجه نشدم و بعدها فهمیدم. البته اکنون یک آقا مرتضی دیگر هم داریم که زنده است و نامش مرتضی سرهنگی است. خیلی دوست داشتم که کتاب خاطراتم را ایشان بنویسد اما نشد. ایشان همشهری ماست و اصالتا اهل زنجان است.

ماجرای سفره‌ای که هر روز کوچک تر شد!
او شهادت فرزندانش در راه انقلاب اسلامی را افتخار بزرگی برای خود دانست و گفت: از روز اول جنگ تا به امروز، سفره خانه‌مان کوچکتر شد. البته افتخار می‌کنم که از روز اول دفاع مقدس هیچ‌گاه سفره‌ای پهن نکردم که همه اعضای خانواده دور آن جمع شوند. همیشه یکی دوتایشان نبودند و آخر سر هیچ‌کدام‌شان نبودند. البته دو فرزند دیگرم به اندازه همان سه فرزند شهیدم خوبند. یک داماد هم دارم که بسیار عالی است. او هم جانباز است. قبلا هفت نفر بودیم که با رفتن همسرم 6 نفر شده‌ایم. از جایی به بعد ایشان به دلیل جانبازی شرایط سختی داشت و باید کسی از او پرستاری می‌کرد. افتخار می‌کنم به این که سال‌ها از ایشان پرستاری کردم.

به امام خمینی (ره) گفتم: امیرحسین دوساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش می‌دهم
این همسر جانباز در پایان گفت: خاطرم هست روزی که پیکر دو پسرم برگشت، پدر و مادر شهیدانی را دیدم که برای تسلیت آمده بودند. وقتی آنان را دیدم که آمده بودند با من همدردی کنند، خجالت کشیدم و اصلا به تابوت دو پسرم نگاه نکردم. رو به جماران کردم و گفتم: امام! سرت سلامت. دو تا از بچه‌های بسیجی کوچک‌تان به شهادت رسیدند اما هنوز کار خانواده خالقی‌پور تمام نشده است. هنوز همسرم هست. امیرحسین دو ساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش می‌دهم. اگر او هم به شهادت برسد، چادر همت به کمرم می‌بندم و تا آخرین نفسم می‌جنگم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
...