جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
 
۰

شهادت‌بدل‌گونه یک"شهید حججی"دیگر+عکس

دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۱۵
کد مطلب: 561673
«اکبر حمودی» گفت: وقتی که آتش باران دشمن سنگین شد، «محمد» می‌خواست روی زمین بخوابد که ناگهان خمپاره‌ای به جلوی پایش خورد و سرش از بدنش جدا شد. وقتی که آتش‌باران تمام شد از یک گروهان 40 نفره، فقط پنج نفر از رزمندگان زنده مانده بودیم.
 به گزارش جهان نيوز به نقل از دفاع پرس، ممکن است که تاکنون فکر می‌کردید، شخصی که جانباز است یک نشانه‌ای در بدن خود دارد، مثلا دست یا پایش را از دست داده است و یا اینکه ظاهراً سالم باشد؛ اما در نقطه‌ حساسی از بدنش ترکشی قرار گرفته باشد که پزشکان نتوانسته‌اند آن را خارج کنند.

اما واقعیت این است که جانبازی فقط مختص به جسم رزمندگان نبود، برخی از جانبازان، جانبازان روحی و روانی یا به عبارتی دیگر جانبازان اعصاب و روان هستند که بر اثر موج گرفتگی و یا دیدن صحنه شهادت همسنگران‌شان دچار مشکلات روحی و روانی شده‌اند.

در جریان بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات که هم‌اکنون در تهران در حال برگزاری است، در غرفه خبرگزاری دفاع مقدس به گفت‌وگو با جانبازی نشسته‌ایم که بر اثر دیدن صحنه شهادت همسنگرانش دچار بیماری‌های اعصاب و روان شده است.

هر چند خاطراتش کوتاه و تلخ است اما خواندنش خالی از لطف نیست، باشد که هر وقت بر اثر شدت تحریم‌های ظالمانه دشمنان بدعهد این کشور در زندگی‌مان به تنگنا رسیدیم، این مطالب یادمان بیاید و خدا را شکر کنیم که امروز اگر چه ممکن است به مشکلات اقتصادی دچار باشیم، اما به برکت جانفشانی عده‌ای از جوانان این مرز و بوم، در شرایطی که آتش تکفیری‌ها دامن‌گیر اکثر کشورهای منطقه و حتی کشورهای غربی شده است، با افتخار و در کمال امنیت و آرامش، در ایران زندگی می‌کنیم.
 
در ادامه این مطلب، گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس با این جانباز سرافراز اسلام را می‌خوانید:

* لطفا خودتان را معرفی کرده و بفرمایید که چه سالی به جبهه رفتید و در کدام مناطق حضور داشتید؟

«اکبر حمودی» هستم، سال 1362 به مناطق جنگی اعزام و در منطقه «دهلران» در نزدیکی تپه‌ای به نام «کله قندی» مستقر شدم و در همان منطقه نیز به درجه جانبازی نائل شدم.

در آن مدتی که در آن منطقه مستقر بودم، چیزی که توجه من را جلب می‌کرد، کسانی بودند که با دل و جان به این کشور خدمت می‌کردند و با دشمن می‌جنگیدند.

من در یک گروهان 40 نفری بودم، اما زمانی که آتش روی ما ریختند، حجم سنگین آتش باعث شد که 35 نفر از همرزمانم به صورت بسیار فجیعی تکه تکه شوند و به شهادت برسند، اما خواست خدا بوده که امروز من در خدمت شما باشم.
 
* ماجرای آتش‌باران را تعریف کنید و بگویید که چگونه همرزمان‌تان به شهادت رسیدند؟
 
همسنگری داشتم به نام «محمد» که فامیلی‌اش خاطرم نیست. شب قبل از این آتش باران، با او یک شب به یاد ماندنی را سپری کردیم.

به او گفتم که «محمد! بیا از همدیگر یک یادگاری داشته باشیم» نگاه کردیم به اطراف‌مان و چشم‌مان به ساعتی که در دستمان بود، افتاد و تصمیم گرفتیم که ساعت‌های‌مان را با یکدیگر عوض کنیم.

وقتی ساعت‌ها را عوض کردیم، گفتم «محمد! بیا ساعت‌ها را به دست راست‌مان ببنیدم» و این شد که ساعت‌هایی را که با همدیگر عوض کرده بودیم را به دست راست خود بستیم.

گذشت تا این‌که فردا صبح، حدود ساعت 11 آتش باران شروع شد و در جریان این آتش باران، من زمین خوابیده بودم و محمد نیز می‌خواست روی زمین بخوابد که ناگهان خمپاره‌ای به جلوی پایش اصابت کرد و سرش از بدنش جدا شد.

من چون آن زمان فقط 19 سال سن داشتم، از ترس بیهوش شدم، زمانی که به هوش آمدم، دیدم پشتم خیلی سنگین شده که وقتی از جایم بلند شدم فهمیدم دلیلش تکه‌های بدن همرزمانم است که روی کمر من افتاده بود.

* چگونه جانباز شدید؟

در آن جریان بود که من دچار بیماری‌های اعصاب و روان شدم و از آن به بعد تشنج می‌کنم و چیزی که برای من از اهمیت خاصی برخوردار است، این است که دوستانی که پاک بودند، رفتند و خدا را شکر امروز به لطف خدا و خون شهدا، مملکت‌مان، مملکت خوبی شده است.

* جانباز چند درصد هستید؟

من اصلاً به دنبال کارت جانبازی نرفتم، چون بر اساس عقیده و آرمانی که داشتم، برای خدا رفتم و امیدوارم که زیر سایه رهبر عظیم‌الشأن‌مان بتوانیم با دشمنان مبارزه کنیم، برای اسلام بجنگیم و هر کمکی از دست‌مان برمی‌آید را برای مملکت‌مان انجام دهیم.

ان‌شاءالله بتوانیم به این مملکت خدمت‌رسانی کنیم و در این دریای بی‌کران، قطره‌ای مفید باشیم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *