میگوید: با جدیت درس میخواندم و دوست داشتم مهندس شوم. بعد از دیپلم در رشته مهندسی عمران پذیرفته شدم اما بعد از دو ترم تحصیل در این رشته مسیر زندگیام تغییر کرد.
بواسطه پدرم چند بار در جمع ناشنواها قرار گرفتم و یک بار نیز همراه پدرم و جمعی از ناشنواها سوار بر اتوبوس برای زیارت حرم حضرت معصومه(س) به قم سفر کردیم.
من تنها کسی بودم که زبان اشاره میدانستم و مسائل مربوط به زیارت و خواستههای آنها را بازگو میکردم.
بعد از این سفر مدتی با خودم فکر کردم.
احساس کردم در زمینه مسائل مذهبی و دینی برای جامعه ناشنوایان کار چندانی انجام نگرفته و حتی برخی از این ناشنواها با وجود داشتن سن زیاد، چیزی از تاریخ و احکام دین نمیدانستند.
بواسطه این سفر با هیأت عزاداران ناشنوایان در مشهد آشنا شدم.
آنها بارها روحانی هیأت را عوض کرده بودند، چون نمیتوانستند با این روحانیها ارتباط بگیرند. متوجه شدم در زمان سخنرانی روحانی-که خودش شنوا بود- همه نگاهها معطوف به فردی میشد که کنار روحانی ایستاده بود تا با زبان اشاره سخنان او را ترجمه کند؛ به همین خاطر کسی به خود روحانی هیأت توجه نمیکرد.
علاوه براین، ناشنواها دوست داشتند در ایام محرم عزاداری کنند اما کسی نبود که با زبان اشاره برای آنها نوحه بخواند.
همه این عوامل باعث شد تا از ادامه تحصیل در دانشگاه انصراف بدهم و وارد حوزه علمیه شوم. از همان سالهای اول تحصیل در حوزه علمیه سعی کردم برای ناشنوایان قدمی بردارم. 8 سال است به طور مستمر بهعنوان سخنران در مجالس ناشنوایان شرکت میکنم و ضمن بیان احکام برای آنها از مسائل دینی و همچنین زندگی ائمه اطهار سخن میگویم و در کنار آن نوحه سرایی هم میکنم.
در این سالها با وجود آنکه برای سخنرانی به مجالس مختلف دعوت شدم اما نپذیرفتم و فقط برای هیأتهای مذهبی ناشنواها سخنرانی و نوحه سرایی میکنم.
همچنین در دبیرستانی که دختران و پسران ناشنوا تحصیل میکنند ضمن برگزاری نماز جماعت برای آنها مسائل دینی و احکام را با زبان اشاره بیان میکنم.