دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 6 May 2024
 
۰

ریشه‌ها و دلایل تعطیلی دولت در آمریکا

شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۵۸
کد مطلب: 318902
در آمریکا هر جناحی به عقاید خود متعهد است و کنار گذاشتن این عقاید را خیانت می‌داند؛ حتی اگر این پافشاری به بهای تعطیلی دولت تمام شود. در تعطیلی کنونی دولت همه مقصر هستند از جناح چپ تا جناح راست و حتی جناح میانه که بی‌تفاوت‌ها هستند.
به گزارش جهان به نقل از سیاست ما جورج فریدمن سیاستمدار آمریکایی طی یادداشتی به بررسی دلایل تعطیلی دولت آمریکا پرداخته است که در ادامه می خوانید:

تعطیلی دولت در آمریکا موضوعی است که باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرد زیرا باید معلوم شود که آیا قدرت اول جهان دچار چنان بحران سیاسی عمیقی شده که باعث شود انسجام داخلی و ظرفیت حاکمیتش از دست برود یا نه. اگر چنین باشد، به این معنی است که آمریکا قادر به نقش‌آفرینی در عرصه جهانی نیست و نظام بین‌المللی باید تن به تغییرات زیادی بدهد.

من علاقه‌ای به وارد شدن به این بحث که چه کسی در این دعوا حق دارد یا مقصر است ندارم. نکته جالب در میانه این دعوا این پرسش است که چه چیزی باعث این تعطیلی شد و در نهایت این تعطیلی چه چیزی از نظر ظرفیت عملی آمریکا به ما می‌گوید. در این بحث ما باید دریابیم که چرا قدرت اول جهان دچار چنین نقصی شده‌است.

تعطیلی دولت در آمریکا تا کنون چندان زندگی همه آمریکایی‌ها را مختل نکرده‌است اگر چه زندگی بعضی را به شدت مختل کرده‌است. ریشه این بحث در اختلافات سیاسی است. به پیشنهاد باراک اوباما و با تصویب کنگره، مجموعه‌ای گسترده از تغییرات در نظام بیمه درمانی آمریکا ایجاد شد. این تغییرات به دلیل چالش‌های حقوقی و قانونی که به آن وارد شد، با توقف روبه‌رو شد.

بر اساس نظرسنجی‌ها مخالفت‌های جدی هم با این قانون در افکار عمومی وجود دارد اما مخالفان این قانون در کنگره قادر به رد آن و فرار از وتوی رئیس‌جمهور نبودند. به همین خاطر مخالفان اصلاحیه یا الحاقیه‌ای به آن اضافه کردند و بعد هم تصمیم گرفتند تایید بودجه دولت را مشروط به تاخیر و تعلیق این قانون مشروط کنند.

حامیان این قانون کوتاه نیامدند و به همین خاطر نوعی بن‌بست در تایید بودجه دولت ایجاد شد. در دهه ۱۹۹۰ هم در رویدادی مشابه دولت آمریکا تعطیل شد . به طور کلی چنین رویارویی‌ها و اختلافات سیاسی اقتصادی در آمریکا از زمان تاسیس این کشور زیاد بوده‌است. آنچه در طول این مدت تغییر کرده تاثیر این اختلاف‌ها بر کارکرد دولت است.

در زندگی خصوصی افراد، خودداری از پرداخت وام در صورتی که فرد توانایی مالی دارد، رویداد بسیار جدی است و نشانه‌ای از یک بحران و بیماری در زندگی عمومی و در جامعه است. این روند روند تازه‌ای نیست اما دارد تشدید می‌شود.

اما این روند از کجا شروع شد؟در دهه ۱۹۷۰ در شیوه کارکرد نظام سیاسی آمریکا تغییرات گسترده‌ای صورت گرفت. قبل از این تاریخ، انتخاب نامزدهای انتخاباتی بر اساس نظر کنوانسیون‌های ملی احزاب صورت می‌گرفت و اعضای این کنوانسیون‌های ملی حزبی را کنوانسیون‌های ایالات انتخاب می‌کردند.

مدیران و رهبران احزاب بر انتخاب اعضای هیات‌های کنوانسیون‌های ایالتی نظارت و کنترل داشتند و از این طریق تشکیل کنوانسیون‌های حزبی ملی هم تحت کنترل آنها بود. در چنین سیستمی فرصت برای فساد زیاد بود. رهبران ایالتی احزاب به دنبال افزایش قدرت و نفوذ خود بودند اما لزوما این مسئله جنبه ایدئولوژیک نداشت.

آنها با حمایت خود از افراد منتخب در واقع در تعیین قضات و حتی وزرای کابینه هم اعمال نظر و نفوذ می‌کردند. در این حمایت‌ها پول و منافع تجاری هم بود. اصلاح‌طلبان در صدد برآمدند تا نفوذ رهبران حزبی را بر سیستم کم کنند و راه را برای مخالفان و دگراندیشان باز کنند. این به مذاق رهبران حزبی خوش نمی‌آمد.

اصلاح‌طلبان تلاش کردند که نظام انتخابات درون حزبی را جایگزین کنوانسیون‌های ایالتی کنند. این کار قدرت ایالت‌ها را کم می‌کرد و رهبران حزبی در ایالت‌ها دیگر توان گلچین کردن نامزدها را نداشتند. با این کار اما مشکل دیگری پیش آمد و آن افزایش نقش پول درون حزب و نظام سیاسی بود. این بار به جای قدرت رهبران ایالتی احزاب، این پول بود که همه چیز را تعیین می‌کرد. کسانی که پول بیشتری جمع می‌کردند دلالان قدرتمندتری می‌شدند.

از سوی دیگر کمک‌کنندگان مالی به احزاب و نامزدها درواقع رای‌دهندگان قدرتمند به حساب می‌آمدند و قدرت و نفوذشان بیشتر می‌شد. پول همواره در سیاست آمریکا نقش محوری و مهمی داشته‌است و هیچ زمانی نبوده که پول اهمیت نداشته باشد. اما با افول مدیران و رهبران ایالتی، پول قدرت بیشتری گرفت. طی یک دهه بعد، اصلاح‌طلبان تلاش کردند تا پول را هم تحت کنترل درآورند. این تلاش باعث شد تا تجارت و کسب و کار قدرت بگیرد.

این بار رهبران حزبی و نامزدها از طریق تامین منابع کسب و کارهای تجاری سعی در اعمال قدرت و نفوذ داشتند. هر راهی که بسته می‌شد راه دیگری پیدا و باز می‌شد. دیدگاه اصلاح‌طلبان این بود که سقوط رهبران حزبی ایالتی، راه را برای مشارکت گسترده دمکراتیک باز می‌کند.

اما حقیقت این بود که مردم آمریکا به اندازه‌ای که اصلاح‌طلبان فکر می‌کردند، به سیاست اهمیت نمی‌دادند. مشارکت مردم در انتخاب نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری در رقابت‌های درون حزبی کمتر از ۵۰ درصد بود.

برای اکثر آمریکایی‌ها، زندگی خصوصی مهمتر از زندگی عمومی است. آنها به مسائل کلی که تاثیر آنی و قابل مشاهده‌ای در زنگی شهروندان نداشته باشد توجه چندانی نمی‌کنند. شهروندان آمریکایی همچنین خیلی به مسائل ایدئولوژیک هم توجهی نمی‌کنند.برای آمریکایی‌ها چندان مهم نیست نماینده‌اشان در کنگره چه کسی باشد یا سناتورشان در سنا چه کسی. آنها به مدارس، راهها، مالیات و این مسائل کاربردی و جزئی اهمیت می‌دهند. این موضوع اصلاح‌طلبان را ناامید کرد.

اصلاح‌طلبان به دنبال ایجاد تغییرات کلی در سیاست بودند و باور داشتند که تک تک آمریکایی‌ها هم باید به این فکر باشند. اما در آمریکا هر چیز وقتی خصوصی باشد اهمیت دارد. مردم آمریکا حتی برای شرکت در انتخابات‌های سراسر کنگره و ریاست‌جمهوری هم چندان تمایلی ندارند. به همین خاطر انتخابات درون حزبی به اقلیتی واگذار شد که اهمیت می‌دادند.

در ابتدا این اقلیت کسانی بودند که درباره مسائل خاص خودشان مانند منفعت شرکت‌ها، محیط زیست، جنگ، سقط جنین، مالیات و این جور مسائل اهمیت می‌دادند. به مرور زمان این مسائل جنبه ایدئولوژیک گرفت. ایدئولوژی یعنی مجموعه‌ای از این مسائل. در جناح راست، مالیات پایین و مخالفت با سقط جنین از جمله مسائل مهم هستند. در جناح چپ، مقابله با زیاده‌طلبی شرکت‌ها و جنگ اهمیت داشتند. دسته‌بندی این مسائل وحامیان و مخالفان آن، جناح‌های ایدئولوژیک ایجاد کرد .

جناح‌های ایدئولوژیک شروع به موضع‌گیری رسمی درباره این موضوعات کردند. جناح‌ها از اقلیت‌های کوچک تشکیل می‌شدند اما قدرتشان به خاطر شرکت در انتخابات درون حزبی زیاد بود. مردم عادی در انتخابات‌های درون حزبی برای تعیین نامزدها رای نمی‌دادند اما افراد ایدئولوژیک برای پیگیری خواسته‌هایشان رای می‌دادند. البته این به این معنی نیست که هر کسی رای می‌دهد بر اساس ایدئولوژی است اما ایدئولوژی ریشه و عامل انگیزشی اصلی در رای‌دادن‌ها در آمریکاست.

یک نامزد حزبی لزوما به آرای اکثریت رای‌دهندگان نیاز ندارد. او به آرای اکثریت کسانی نیاز دارد که در انتخابات شرکت می‌کنند. در الگوی قبلی، رای‌دهندگان به این خاطر رای می‌دادند چون شغلشان در گرو نظر رهبران حزبی ایالت‌ها بود. اما اکنون مردم به این خاطر رای می‌دهند که ایدئولوژی خاص و مورد نظرشان رای بیاورد و وزن این ایدئولوژی معلوم شود. برای این منظور و تعیین وزن، پول زیادی هم خرج می‌کنند. به این ترتیب است که انتخابات سراسری به رقابتی میان این ایدئولوژی‌ها تبدیل می‌شود.

برنده انتخابات اگر به ایدئولوژی رای‌دهندگانش پایبند بماند،برای بار دوم هم انتخاب می‌شود. رهبران و مدیران حزبی ایالات فاسد بودند. سیاستمداران کنونی اما مشکل دیگری دارند و آن کار و زندگی در چارچوب ایدئولوژی است. هرگونه سازش و کوتاه آمدن بر سر اصول ایدئولوژی می‌تواند به معنای نقص باشد.

اگر هرچیزی که به آن اعتقاد دارید از ایدئولوژی ریشه و نشات بگیرد، پس چه جایی برای اعمال نظر و استفاده از قدرت نامزد منتخب باقی می‌ماند؟ در قرن بیستم نظام مبتنی بر مدیران حزبی، روسای جمهوری چون تئودور روزولت، وودراو ویلسون، فرانکلین روزولت ، هری ترومن، دوایت آیزنهاور و جان کندی را انتخاب کرد.

من متحیرم که چطور یک نظام فاسد و غیردمکراتیک چنین نامزدهای تاثیرگذاری را به عرصه سیاست معرفی می‌کرد. این سیستم با تعریف‌های کلی نباید کار می‌کرد اما بهتر از آنچه فکر می کردیم کار کرد. قضاوت درباره مقایسه این افراد با رئیس‌جمهورهای بعد از دوران اصلاحات آمریکا مانند جیمی کارتر، رونالدریگان، جورج بوش پدر و پسر و بیل کلینتون و باراک اوباما را به دیگران می‌سپارم.

بین اصول و ایدئولوژی تفاوت زیادی وجود دارد. اصول ، ارزش‌های اولیه و هسته‌ای هستند که هر اقدامی درباره هر موضوعی را دیکته نمی‌کنند بلکه شما را در مسیر هدایت می‌کنند. ایدئولوژی اما توضیحی است درباره اینکه دنیا چطور کار می‌کند و چطور باید کار کند. اکثر روسای جمهور، اصول را لازمه حکومت‌داری می‌دانند اما لزوما به ایدئولوژی اجازه ورود نمی‌دهند.

این سناتورها و نمایندگان کنگره هستند که به رای بر اساس ایدئولوژی نیاز دارند و به همین خاطر به ایدئولوژی بیشتر از اصول اهمیت می‌دهند. همه نظام‌های سیاسی مشکلاتی دارند و همه اصلاحات سیاسی پیامدهای ناخوشایند و غیرمنتظره‌ای دارند.

در نهایت، یک نظام سیاسی باید بر اساس نتایجی که می‌اورد مورد قضاوت قرار گیرد. وقتی به آنهایی که در نظام قدیم انتخاب شده‌اند نگاه می‌کنیم ، دشوار است بگوییم اصلاحات باعث بهبودوضعیت رهبری در آمریکا شده‌است. شاید بعضی بگویند مشکلات کنونی نتیجه تاثیر پول و رسانه بر سیستم است.

من می‌گویم، نظام کنونی چنان به ایدئولوژی اهمیت می‌دهد که دیگر اراده و نظر عموم مردم فراموش شده و مشکل همین جاست. مشکل ایدئولوژی نیست. مشکل حضور بیش از حد ایدئولوگ‌ها در نظام سیاسی و انتخاباتی است. اکثر آمریکایی‌ها ایدئولوگ نیستند و به همین خاطر نظام کنونی برآیند رای و نظر مردم نیست. اکثر رای‌دهندگان آمریکایی بی‌تفاوت هستند.

راهی برای انگیزه دادن به مردم برای رای دادن نیست. هر جناحی به عقاید خود متعهد است و کنار گذاشتن این عقاید را خیانت می‌داند. حتی اگر این پافشاری به بهای تعطیلی دولت تمام شود.از نظر من در تعطیلی کنونی دولت همه مقصر هستند از جناح چپ تا جناح راست و حتی جناح میانه که بی‌تفاوت‌ها هستند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *