يکشنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 28 Apr 2024
 
۰
گفت‌وگو با بهروز افخمی به بهانه فیلم روباه

وزیر ارشاد فقط آمده نه سیخ بسوزه نه کباب!

يکشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۰۶:۵۰
کد مطلب: 420567
نشریه دانشجویی «جیم» گفتگویی با بهروز افخمی، کاگردان فیلم «روباه» انجام داده است. این گفتگو به جهت اهمیت مطالب گفته شده در آن بازنشر می‌شود.
به گزارش جهان به نقل از مهر، روباه به روایت کسانی که فیلم را دیده‌اند، اثر باکیفیت و قابل‌دفاعی است. اما همین فیلم خوب که به لحاظ ساخت و محتوا یک سر و گردن از بسیاری از فیلم‌های امروز سینمای ایران بالاتر است، در گیشه به طرز ناامیدکننده‌ای شکست خورد. این شکست دلایل مختلفی داشت که بی‌شک بخش مهمی از آن به تیم تهیه فیلم برمی‌گردد.

فیلم تیم روابط عمومی نداشت، عکس و تیزر مناسبی از آن منتشر نشد، افتتاحیه نداشت و هیچ جلسه نقد و بررسی‌ای هم برای آن برگزار نشد. همه اینها در کنار تحریم فیلم توسط شبهه‌روشنفکران، علمکردهای مغرضانه وزارت ارشاد و بالاخص نواقص ساختاری سینمای ایران دست به دست هم دادند تا روباه دیده نشود؛ در حالی که بدون تردید شایستگی دیده‌شدن داشت. اتفاقی که برای روباه افتاد، ممکن است برای هر فیلم خوب دیگری نیز بیفتد. این دغدغه باعث شد تا به گفت‌وگو با بهروز افخمی بنشینیم تا فراتر از روباه و مشکلات اکران آن، نگاهی به وضعیت سینمای ایران بیندازیم. گفت‌وگویی که با صحبت‌ها و جذابیت‌های شخصیتی افخمی به تجربه‌ای جالب تبدیل شد و اندکی از تلخی دیده‌نشدن روباه کاست.

یادم می‌آید وقتی «روباه» را در جشنواره فجر دیدم، پس از پایان فیلم، هنگامی که عموم تماشگران می‌خواستند آرای خود را در صندوق «خیلی پسندیدم» بیندازند، مسئولین سینما اعلام کردند که این فیلم در بخش آرای مردمی نیست! اما مردم قانع نشدند و همچنان اصرار داشتند که در نظرسنجی شرکت کنند! دستِ آخر هم رأی خود را در صندوق «خیلی پسندیدم» انداختند... این خاطره را گفتم تا به این حرف برسم که عموم کسانی که روباه را دیده‌اند کاملا از فیلم راضی هستند و روباه را دوست دارند. اما الان فیلم به دلایلی گوناگونی در گیشه شکست خورده است! یعنی مردم حتی از وجود چنین فیلمی خبر ندارند و به تماشای فیلم نیامدند که ببینند فیلم خوب است یا نه! شاید خود شما در این مدت می‌توانستید اقداماتی انجام دهید تا اتفاقی بیفتد و فیلم دیده شود.

ببینید من خیلی اصرار ندارم اتفاقی بیفتد! چون فکر می‌کنم ما باید وضع واقعی سینمای ایران و بلایی که سرش آمده را ببینیم و بفهمیم. من زیاد نگران فیلم روباه نیستم؛ آدم وقتی یک فیلم خوب می‌سازد، خودش می‌فهمد خوب ساخته. من قبلا هم فیلم کم‌فروش و نفروش ساخته‌ام، فیلم‌هایی که از ابتدا می‌دانستم نمی‌فروشند؛ مثل گاوخونی و جهان‌پهلوان تختی. در مورد روباه، فکر می‌کنم اگر بتوانیم فیلم را برای مدت زیادی در یک سینما نگه داریم، تماشاچیانی که سینما نمی‌روند ولی می‌شنوند روباه فیلمی دیدنی‌‌ست، آنجا پیداش می‌کنند. گذشته از این وقتی فیلم به صورت دیسک ویدیویی برای شبکه خانگی عرضه شود و بعد در تلویزیون هم پخش شود، می‌دانم که حتما دیده می‌شود. به‌هرحال فیلم خسته‌کننده نیست و غیرمنتظره هم هست؛ مطمئنا تماشاچی از دیدنش پشیمان نمی‌شود.

ببینید یک جمله معروفی وجود دارد که «فیلمی که می‌فروشد، لزوما فیلم خوبی نیست؛ اما فیلم خوب باید بفروشد». ولی به نظر می‌رسد ما لااقل در سینمای ایران باید به این گزاره قیدهای بزنیم. مثلا باید رقابت سالم باشد، شرایط عادی باشد.

من قبول دارم که باید وضعیت سینمای ایران را یک وضعیت استثنایی تلقی کرد؛ ولی قید و بندهایی که باید به آن گزاره زد، بیشتر از اینهاست. یعنی الان مدت‌هاست که سینمای ایران مرده. من خودم پنج شش سال پیش که این حرف را زدم و گفتم سینمای ایران مرده، اظهارنظرهایی شد و عکس‌العمل‌هایی نشان داده شد؛ بعضی‌ها گفتند نخیر، نمرده! در حال رشد هم هست. اما من آن حرف را دل‌بخواهی نگفتم و بر اساس آمار و ارقام حرف زدم. مقدار فروش بلیت به کمتر از ده میلیون رسیده؛ اما این را دارند به شکلی غیرواقعی بالاتر از ده میلیون نشان می‌دهند؛ در حالی که آمار واقعی کمتر از ده میلیون بلیت است. وقتی بلیت به کمتر از ده میلیون نفر رسیده؛ یعنی یک ایرانی هر هشت سال یک دفعه سینما می‌رود! این یعنی سینما مرده و به اصطلاح مرگ مغزی شده.

الان طبق آماری که اخیرا منتشر شده، مجموع فروش سینماها در سال ۹۳، ۵۷ میلیارد تومان اعلام شد که با احتساب میانگین بلیت ۵ هزار تومانی، تقریبا می‌شود ۱۱ میلیون بلیت.

بله؛ ولی آمار درست نیست و ساختگی‌ست. فقط در مورد یک فیلم مثلا شهرموش‌ها رقم واقعی ۶ میلیارد تومان است؛ اما ۱۲ میلیارد تومان اعلام شده.

چرا این کار را می‌کنند؟

رقم‌های غیر واقعی اعلام می‌کنند برای اینکه فکر می‌کنند این کار روی فروش فیلم تأثیر می‌گذارد و مردم فکر می‌کنند که فیلم حتما دیدنی است. در یک مملکت هشتاد میلیون نفری، وقتی فروش بلیت به کمتر از ده میلیون نفر رسیده؛ یعنی یک ایرانی هر هشت سال یک بار، سینما می‌رود. این یعنی سینما مرده...

سال ۷۰ گفته بودید که سینمای ایران دچار بحران شده‌ است!

آن موقع بحران بود، ولی الان مرگ مغزی شده و به انواع و اقسامِ دستگاه‌ها وصل شده. موجودی است که روی تخت افتاده و کسی به‌ آن اهمیت نمی‌دهد و جایی هم در فرهنگ مردم ندارد؛ منتها از طریق پول‌های مستقیم و غیرمستقیم دولتی به شکل مصنوعی زنده نگه داشته شده... یعنی مثلا وقتی بانک‌ها در فیلم‌هایی سرمایه‌گذاری می‌کنند که پول تبلیغ و پوسترشان را هم در نمی‌آورند، رقم ضرری را که صرف آن فیلم‌ها شده به حساب مالیات‌شان می‌گذارند! به حساب اینکه ما کار فرهنگی کردیم، آن مالیات را نمی‌دهند. خب این همان پول نفت است دیگر... بنابراین به وسایل مختلفی زنده نگه داشته شده؛ که بدترین‌شان پول‌هایی است که از خارج می‌آید. حالا اخیرا هم یک مقاله‌ای در این باره نوشته شد؛ درباره پول‌هایی که از سفارت‌ها و کشورهای خارجی برای سفارش و ساخت برخی فیلم‌ها پرداخت می‌شود... آنچه مهم است این است که تماشاچی واقعی سینما را ترک کرده. یعنی اغلب این ده میلیون بلیت را کسانی می‌خرند که هنوز دارند سینما می‌روند؛ منتها از پای اینترنتی که داشتند وبگردی می‌کردند و وقت می‌گذراندند، با دوستانشان پا می‌شوند می‌روند سینما! یک گروه ۵ درصدی از جمعیت ایران که غالبا از جوان‌هایی هستند که از نظر خانوادگی وضعشان خوب است، احتمالا احتیاج زیادی به کار کردن ندارند، و وقت زیادی را بابت تفریحات مختلف می‌گذرانند. بخشی از تفریحشان هم این است که سالی دو سه بار سینما بروند و همین کافی‌ است تا حداقل هشتاد درصدِ این ده میلیون بلیت فروحته شود. وقتی فیلمی مثل شهرموش‌ها یا اخراجی‌ها که پرفروش است اکران می‌شود، گروهی از آن تماشاچی‌هایی که هیچ وقت سینما نمی‌روند، پیدایشان می‌شود و فروش فیلم را به شش هفت میلیارد تومان می‌رسانند. به این ترتیب می‌خواهم بگویم که آن ۵ درصدی که بخش اصلی آن ده میلیون بلیت را می‌خرند، گروه خاصی از تماشاچی‌ها هستند که اصلا مورد نظر من نیست! چون از دید من، تماشاچی واقعی نیستند؛ یعنی اصلا فیلم‌دیدن بلد نیستند! می‌روند فیلم می‌بینند برای اینکه ببینند فیلم عقاید آنها را تأیید کرده یا نه... اگر تأیید کرد، خوب است و اگر تأیید نکرد، بد است... البته اینهایی که در واقع نگاه حزبی، مافیایی یا تشکیلاتی به فیلم‌ها دارند؛ خودشان را خیلی هم روشنفکر می‌دانند و فکر می‌کنند آدم‌های تحلیلگری هستند و از فیلم‌ها معانی‌ای بیرون می‌کشند که مردم عوام نمی‌فهمند... ولی در واقع از تماشاچی معمولی کمتر می‌فهمند؛ چون فیلم نمی‌بینند و فقط می‌خواهند آن چیزی را ببینند که با کلیشه‌های ذهنی خودشان تطابق داشته باشد.

یعنی در واقع اتفاقی که برای روباه افتاد، صرفا نمود خارجی واقعیت شرایط امروز سینمای ایران است.

برای همین است که می‌گویم باید وضعیت واقعی‌مان را بفهمیم. من از تجربه نمایش روباه می‌خواهم این استفاده را کنم که ببینم اشکال از کجاست؟ چون وقتی خودِ فیلم خوب و دیدنی است، پس مشکل کجاست؟ الان روباه انقدر تماشاچی‌اش کم است که حتی تماشاچی‌هایی که فیلم را می‌بینند، تعدادشان به اندازه‌ای نیست که بخواهند افراد دیگری را دعوت کنند تا فروش فیلم بالا برود. شاید دلایل دیگری هم در کار باشد. مثلا اینکه در فضای سینمای ایران باورکردنی نیست که فیلمِ پلیسی و جاسوسی، واقعی باشد! یعنی تصور تماشاچی عادی این است که فیلم پلیسی انقدر سفارشی و قلابی است؛ و انقدر همه چیزش معلوم است که دیگر ارزش دیدن ندارد. یک انبوهی از فیلم‌های بدساخته شده؛ چه به دلیل اینکه سفارش‌دهنده خودش نمی‌دانسته چه کار می‌خواهد بکند، چه به دلیل اینکه فیلمساز کارش را بلد نبوده، یک پیش داوری‌ای درباره روباه را به وجود آورده‌اند و تماشاچی از اول تصمیم گرفته فیلم را نبیند. ما که از خیر آن پنج درصد تماشاچی‌ای که معمولا فیلم‌های سینمای ایران را می‌بینند، گذشتیم. بنابراین کی می‌آید داخل سینما؟ آن کسانی که تقریبا همه‌شان سینمارفتن را ترک کرده‌اند که آنها هم خیلی تک و توک آمدند.

یکی از نشانه‌های سینمای بیمار این است که مخاطب عام در انتخاب فیلم‌هایش به منتقد و داور جشنواره گوش می‌کند! که این واقعا فاجعه است و فیلمی که در جشنواره دیده نمی‌شود، خیلی بعید است در اکران عمومی موفق باشد؛ مثلا آتش بس ۲ اگر در جشنواره بود قطعا فروش خوبی نمی‌کرد.


آخر اینها مخاطب عام نیستند... اینها یک گروه پنج درصدی هستند که اصلا هیچ ارتباط و شباهتی به مخاطب عام ندارند. ما باید راه حل برگرداندن مردم به سینما را به طور واقعی پیدا کنیم. این کار خیلی سختی است، زمانی که مردم سینما را ترک می‌کنند، دیگر به این آسانی برنمی‌گردند. یعنی وقتی عادتشان عوض شده، سینما را از سبد تفریحات‌شان کنار گذاشته‌اند و تفریحات دیگری جای سینما را گرفته، دیگر تماشاچی به این راحتی‌ها بر نمی‌گردد! در این شرایط من تازه به این نتیجه رسیده‌ام که می‌خواهم برای کودکان و نوجوانان فیلم بسازم؛ چون فکر می‌کنم که آنها مهم‌ترین تماشاچی هستند. الان دیگر حالم دارد به هم می‌خورد از دیدن این فیلم‌هایی که هر کدام‌شان خودشان را یک تحلیلگر، فلیسوف و آدمی می‌دانند که اوضاع اجتماعی را کالبدشکافی می‌کند و اینها غالبا فیلم‌ساختن هم بلد نیستند. به قول معروف آدم می‌خواهد به‌شان بگوید «تو قاچ زین رو بچسب، اسب‌سواری پیشکش»! نمی‌خواهد خودت را دانشمند جلوه بدی... از تو برنمی‌آید همان دو تا نگاتیو ما را به هم بچسبانی... سینمای ایران هم قربانش بروم یک طرفش به فرش قرمز جشنواره کن وصل است و یک طرفش هم به پول بانک‌ها و پول نفت به اشکال مختلف... مدیرهای‌مان هم که ... (مکث طولانی) خیلی نازنین اند!

نازنین؟

بله، نازنین؛ به این معنی که هیچ خطری تهدیدشان نمی‌کند. هیچ مشکلی در کارشان پیش نمی‌آید. مگر اینکه یک فیلم‌تأثیرگذار و تکان‌دهنده ساخته شود؛ که خوب بلدند نگذارند چنین اتفاقی بیفتد. هرجایی که فیلمی یک خرده هیجان‌انگیز و تأثیرگذار شود و تماشاچی را تکان دهد، نگران می‌شوند و می‌گویند چرا این اتفاقی افتاد؟ جلویش را بگیریم... و چه کار کنیم که دیگر در آینده چنین اتفاقی نیفتد؟ شما همین سریال «در حاشیه» را نگاه کنید، یک مدیری مثل پورمحمدی (معاونت سیمای رسانه ملی) که شیطان است و دنبال دردسر می‌گردد، پای این برنامه ایستاده. ولی خب ببینیم تا کی دوام می‌آورد...

به روباه برگردیم، در ساخت فیلم چقدر با مشکل سانسور مواجه بودید؟


نه؛ ما اصلا مشکل سانسور نداشتیم. من رابطه‌ام با وزارت اطلاعات به ۲۰ سال پیش بر می‌گردد. سر فیلم روز شیطان وقتی که فیلمنامه را بردم دادم آقای بهشتی (مدیر عامل وقت فارابی)، بهشتی گفت: «این چیه می‌خوای بسازی؟» گفتم: «من دوست دارم فیلم جاسوسی بسازم. با پول خودم هم می‌خوام بسازم». گفت: «می‌دونی بعدا راجع‌بهت چی می‌گن؟» گفتم: «آره؛ می‌دونم، مهم نیست برام!». گفت: «خب چی می‌خوای الان؟». گفتم: «من فقط می‌خوام یه بله یا نه به من بگید؛ ولی اگه قرار باشه یه مأمور وزارت اطلاعات بیاد بالا سر من، سناریو رو بخونه، زیر بعضی کلمات خط بکشه و بعد بگه این شایسته مأمور ما نیست و از این حرفا بخواد به من بزنه، من نمی‌سازم». یکی دو هفته بعد به من تلفن کرد و گفت: «برو بساز». گفتم: «با کی صحبت کردی؟» گفت: «قرار نبود از این سوالا بکنی، گفتی یه بله یا نه به ما بگو دیگه». ما هم گفتیم باشه... رفتیم ساختیم و چند ماه بعد از ساختن این فیلم، یک نفر از طرف وزارت اطلاعات به من زنگ زد و تشکر کرد و گفت: «ما سر صحنه‌تون هم یواشکی می‌اومدیما... به عنوان دانشجو و علاقمند به سینما...». یعنی من فهمیدم قضیه را انقدر جدی گرفته‌ بودند که فکر می‌کردند اگر مثلا بیایند بگویند که ما از وزارت اطلاعات هستیم، من می‌گویم: «آقا تعطیل! دیگه نمی‌خوام بسازم...». خب اینها بالاخره من را شناخته بودند. وقتی بعد از ۲۰ سال، آقای پیرهادی (تهیه‌کننده روباه) تلفن کرد -احتمالا قبلش با وزارت اطلاعات هم هماهنگ کرده بود- و پرسید: «داستانی درباره ترور دانشنمدان هسته‌ای داری؟» گفتم دارم... از اینجا دیگه فقط مسأله‌ش این بود که ببیند من خودم چی صلاح می‌دانم بسازم. چون اخلاق من را می‌دانست. وقتی که داستان را برایشان تعریف کردم، به نظرشان آمد که زیادی هوادار جمهوری اسلامی و دستگاه اطلاعاتی است... اما من فکر می‌کنم مهم این است که فیلم از نظر مخاطب صادقانه ساخته شده باشد. شما فاشیست هم باشید، اما صداقت داشته‌باشید، این روی مردم تأثیر خوبی می‌گذارد.

به نظر من یکی از دلایل مهمی که نوجوانان و جوانان به سینما نمی‌آیند، دسترسی راحت آنها به فیلم‌های روز دنیاست، مثلا طرف می‌گوید من که امشبGone Girl دیوید فینچر را دیده‌ام، چرا باید فردا بروم روباه بهروز افخمی را ببینم؟ و البته آن طرفش هم هست، مثلا سال قبل چند فیلم بود که بتواند مخاطبین واقعی را به سینماها برگرداند؟


بله دیگر، متأسفانه ساخته نشده...

«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» چطور؟


نه، نه! ... آذر هم این جوری نبود.

راستی چرا روباه به اندازه آذر... نتوانست بفروشد؟ در واقع چرا همان مخاطب آذر... را به سینما نیاورد؟

فکر می‌کنم علتش همین است که اسم فیلم روباه است و فیلم پلیسی است؛ مخاطب فکر می‌کند فیلم پلیسی حتما سانسورشده است. با اینکه فیلم روز شیطان هم سانسورشده نبود، ولی زمان خودش نفروخت. علتش این است که یک تصوری هست که فیلم‌های پلیسی ایرانی حتما خیلی سانسور شده است.

البته در جشنواره هم اتفاقاتی افتاد که دست شما نبود، مثلا اینکه اکران فیلم در برج میلاد، افتاد دقیقا روز آخر؛ وقتی تمام کاندیداها هم مشخص شده بودند! از نظرسنجی مردمی هم که حذف شده بودید!

اینها کارهایی است که مدیریت ارشاد انجام داد و ما هم انتظارش را داشتیم. یعنی با اینکه فیلم را بنیاد فارابی تهیه کرده؛ ولی بنیاد فارابی دوستش ندارد، وزارت ارشاد هم دوست ندارد و مجموعا از فیلم خوش‌شان نمی‌آید.

چرا؟

خب ببینید این فیلم داخل برنامه و سیاست‌های فرهنگی وزارت و کارمندان ارشد وزارت ارشاد نیست. حالا نه اینکه بخواهیم بگوییم شخص وزیر! چون وزیر به نظر من آمده برای اینکه «کاری کند بهر ثواب، نه سیخ بسوزد نه کباب!» یعنی یک جورِ کاملا ملایم و مطبوع وزارت را حفظ کند و از کنار هر بحرانی عبور دهد، چون مقوله فرهنگ، اصلا مساله دولت فعلی نیست.

آذر.. را که دوست داشتند، دوست نداشتند؟

ببینید آذر... در ارزیابی «هیأت انتخاب» جشنواره فجر رد شد، یعنی اصلا برای شرکت در بخش مسابقه قبول نشد. اما دو سه روز بعد تماس گرفتند و گفتند که فیلم را پذیرفته‌اند... لطف کردند! این در واقع خوش‌شانسی ما بود که آن سال ترکیب «هیأت داوران» یک ترکیب خیلی حرفه‌ای بود؛ یعنی آدم‌هایی که کسی نمی‌تواست به‌شان فشار بیاورد، خریداری‌شان کند یا سفارش خاصی به‌شان بدهد... با این حال، فکر می‌کنم همان سال هم مطابق سیاست‌های کلی وزارت ارشاد نبودیم و احتمالا یه خرده هم ناراحت شدند از اینکه آذر... جایزه بهترین فیلمنامه و فیلم را برد... سال گذشته هم که اصلا سال خاصی بود... اما من نمی‌خواهم وارد جزئیاتش بشوم. چون اصلا جشنواره برایم اهمیتی ندارد. ولی خب هرکس که بخواهد به اوضاع جشنواره قبلی نگاهی بیندازد، متوجه می‌شود که همین سال گذشته، از اعتبار جشنواره فجر هرچه که بود، نصفش از بین رفت. یعنی با یک سری اتفاقات عجیب و غریبی که افتاد... (اجازه ضبط کردن نمی‌دهد)

به عنوان جمله آخر؛ در میان فیلم‌های بی‌زمان و مکان این سال‌های سینمای ایران که اگر روزی آیندگان آنها را ببینند، اصلا متوجه نمی‌شوند که این فیلم‌ها چه سالی و در چه شرایطی ساخته شده؛ روباه یک استثناء است. فیلمی است که درباره آنچه امروز در کشور جریان دارد، یک حرف ملی (و نه سیاسی و جناحی) دارد.


بله؛ عکس‌العمل بلافاصله است دیگر! اصلا داستان این است که در سال ۹۴ می‌خواهند یک دانشمند هسته‌ای دیگر را ترور کنند تا این اقدام باعث تعطیلی مذاکرات شود...
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *