يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 19 May 2024
 
۰

ما وسط باتلاق هستیم

جمعه ۸ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۴۰
کد مطلب: 351910
«منگی» مبالغه‌ای است تاریک از وضعیت انسان‌هایی که محیط زیست خودشان و خودشان را نابود کرده‌اند و در روزمرگی و بی‌اعتقادی محض، دست و پا می‌زنند.
به گزارش جهان به نقل از فارس،ژوئل اگلوف یکی از نویسنده‌های مطرح ادبیات امروز فرانسه است که به دلیل پرداختن به موضوع‌های بکر و آفریدن موقعیت‌ها و شخصیتهای منحصر به فرد شهرت دارد. داستان‌های او به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده است و خیلی‌‌ها معتقدند شیوه نوشتن او وامدار کافکا است. کتاب منگی که یکی از کتاب‌های جدید انتشارات افق است، از رمان‌های مشهور اگلوف است که توسط اصغر نوری به فارسی برگردانده شده است.

منگی در یک فضای گنگ و مبهم نوشته شده است. فضای یک شهر پر از دود که در آن آسمان پیدا نیست، ابری پیدا نیست. خورشید پیدا نیست و همیشه دود غلیظی آسمان را فرا گرفته است. بویی که همیشه به مشام راوی ماجرا می‌رسد بوی دود و آلاینده‌های کارخانه‌ها و بوی فاضلاب است و تنها خاطراتی که پیش روی او از کودکی‌هایش وجود دارد ، پرسه زدن‌هایش در میان زباله‌هایی است که میان درختان و رودخانه و بیشه به جا مانده و طبیعیت را تبدیل به یک زباله دانی محض کرده است و این زباله گردی برای قهرمان ماجرا در سن بزرگسالی‌اش بزرگترین تفریحش است و او وسایلی را از میان زباله‌ها جمع می‌کند تا برای یک روز مبادا، وسیله‌ای از انها بسازد.

**من یک روز از این شهر می‌روم!

این فضای تاریک که انسان‌ها آن را خراب کرده‌اند با ترسیم فضای شغلی راوی کامل‌تر می‌شود او در یک کشتارگاه کار می‌کند؛ در یک فضای عصبی و پر از تنش و تنها یک دوست دارد. او از کارش زجر می‌کشد و همیشه در فکر این است که روزی این شهر و شغلش را ترک کند و برود و این رفتن و نماندن همیشه با او است و او بالاخره روزی می‌خواهد تصمیمش را عملی کند. دست و پایی میزند اما در گیجی و منگی خودش می‌ماند. در کنار این فضای مبهم، راوی ماجرا، تعلق های خاطری هم به این فضا دارد که یکی از آنها مادربزرگش است. مادربزرگی هرچند بداخلاق و پیر اما یک دلخوشی تنک مایه است در دنیای یک انسان ماشین زده که هیچ دلخوشی ندارد.

**ساعت‌هایی که تموم نمی‌شن!

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

«همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست، جوری که بهش شک نمی‌کنیم. بعد واردش می‌شیم و توش گیر می‌افتیم. ساحل اون طرفی را می‌بینیم، ولی خیال می‌کنیم هیچ وقت اونجا نمی‌رسیم. بیهوده دست و پا می‌زنیم، انگار هرچی زمان می‌گذره،‌ داریم ازش دورتر می‌شیم.

وقتی ثانیه‌ها می چسبن به ته کفش‌هامون، وقتی داریم هر دقیقه را مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می‌کشیم، خیال می‌کنیم اون بیرون، روزها و شب‌ها پشت سر هم میان و می‌رن، فصل‌ها جای هم رو می‌گیرن و ما اینجا فراموش شدیم.

با پشت دستم پیشونیم رو پاک میکنم. سعی می‌کنم نگاه بورچ را اون پایین دنبال کنم ببینم اون هم دستگیرش شده که ما وسط باتلاق هستیم. سعی می‌کنم توجهش را جلب کنم، ولی هیچ فایده‌ای نداره. حواسش به من نیست....»

در واقع این رمان، مبالغه‌ای است تاریک از وضعیت انسان‌هایی که محیط زیست خودشان و خودشان را نابود کرده‌اند و در روزمرگی و بی‌اعتقادی محض دست و پا می‌زنند. آنها اگر ماهی صید کنند، بیمار و بدنش پر تاول است و اگر تفریحی داشته باشند،‌قطعا میان زباله‌ها. این کتاب در سال ۲۰۰۵ جایزه لیورانتر را دریافت کرده و با وجود اینکه در فضایی خاکستری روایت می‌شود، نوع روایت و قصه گویی نویسنده‌اش جذاب و بسیار قابل اعتنا است و خواننده را تا صفحات پایانی کتاب همراه با خود می‌برد.

انتشارات افق این کتاب را در ۱۱۲ صفحه با قیمت ۶هزار تومان منتشر کرده است. علاقه مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند با شماره تلفن۶۶۴۱۳۳۶۷ تماس بگیرند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *