در بحث فلسفی از خدا، موقتاً با شرعیت کاری نداریم. در کلام به یک حکم منزل قایل میشوند، سپس آغاز بحث میکنند. فلسفه دین اینگونه نیست، اما فلسفه دینی به لحاظ فلسفی همینگونه است؛ یعنی فلسفة دینی نیز مشابه کلام عمل میکند.
یک حکم منزل قایل میشوند، سپس آغاز بحث میکنند. فلسفه دین اینگونه نیست، اما فلسفه دینی به لحاظ فلسفی همینگونه است؛ یعنی فلسفة دینی نیز مشابه کلام عمل میکند.
شیعه و فقه شیعه و کلام شیعه نه کاملاً معتزلی است و نه کاملاً اشعری. شیعه مبتنی است بر هم حکم خدا و هم حکم عقل.
در استمرار و صیرورت است که حقیقت پیدا کند؛ مضمحل میشود و یا استحکام پیدا میکند.
شهید مطهری بهدرستی توانسته بود میان این دو- حکم خدا و حکم عقل- تعادل ایجاد کند و نیز میان روش اشعری و اعتزالی.
اول جزییات هگل را خواند. دستکم پدیدارشناسی او را خواند، آنوقت بحث درباره هگل مفیدتر و مفهومتر خواهد بود. قبل از هگل باید افلاطون و ارسطو را خواند. بعد در عصر جدید بازتاب افکار سیاسی افلاطون و ارسطو را کار کنید. در قرون وسطی در غرب افکار اگوستینوس در کتاب شهر خدای او -که به فارسی هم ترجمه شده است- بخوانید و قص علیهذا.