این افرادی که ما را دستگیر کرده بودند، انسانهای بیسواد و فرومایهای بودند که هیچگونه اطلاعات سیاسی نداشتند، فقط به آنها گفته بودند که بشار اسد را ساقط کنند و برای پس از آن هم هیچ برنامهای نداشتند
یا «ریف» ما را اسکان دادند و تا اذان صبح روز بعد مرتب بچهها را کتک زدند و شکنجه کردند. راننده همان روز اول از جمع ما خارج شد. سه نفر از جمع را که من یکی از آنها بودم، در نزدیکی همان مکان در یک زیرزمین حبس کردند. به من میگفتند: شما شیخ اینها هستی و اینها را برای جنگ با ما ترغیب کردی و اینجا آوردی. با ما بسیار صحبت میکردند و میخواستند به ما تفهیم اتهام کنند: شما نظامی هستید و باید خود را معرفی کنید! و در نهایت گفتند: اینجا شام است و ما هم اهل شام هستیم. این رفتار آنها، رفتار یزید و معاویه را برای ما تداعی میکرد که الحمدللّه از آن جایی که زائران همراه ما انسانهای بابصیرت و معتقدی بودند، فریب این حرفها را نخوردند و تسلیم خواستههای آنها نشدند. برای بازجویی ما را به یک پاسگاه دیگر بردند که چون آنجا گونی بر سر ما کرده بودند و ما را اذیت میکردند به آنجا ابوغریب میگفتیم.
شبهای متوالی برنامه قرآن این گروگانگیران را تحت تأثیر قرار داده بود و ما تغییر رفتار آنها را احساس میکردیم، چرا که نسبت به ما خوشبین شده بودند و طوری بود که میآمدند پشت سر ما نماز میخواندند و در جلسات قرآنی ظهرها که سوره مبارکه یاسین را میخواندیم، آنها هم میآمدند و پنهانی گوش میکردند
بودند، ناراحت بودند و دائماً به آنها ناسزا میگفتند و انتقاد میکردند: الآن ما چند ماه است که حقوق نگرفتهایم. سلاح و مهماتی که در اختیار داشتند، خیلی ابتدایی بود، ولی خود این افراد میگفتند که این تمام تجهیزات ما نیست و امکانات و تجهیزات بیشتری داریم که اینجا نیستند. ساختمانهایی که در اختیار داشتند و ما نیز آنجا اسیر بودیم، متعلق به مردم بود؛ مردمی که مجبور به ترک خانههایشان شده بودند. در واقع آنها آنجا را تصرف کرده بودند و بعضی امکاناتی را که نیاز داشتند از همین منازل میدزدیدند.
میگفتند: شما چطوری معنی قرآن را میفهمید، شما که عرب نیستید. در جواب به آنها گفتیم: ما با قرآن مأنوسیم و ترجمه فارسی داریم، همانطوری که در کشورهای خارجی قرآن با ترجمه انگلیسی وجود دارد و با این صحبتها و حرفها، اعتماد آنها روزبهروز به ما بیشتر میشد و از اذیتمان دست برداشتند و به عوض از ما التماس دعا داشتند
بود که میآمدند پشت سر ما نماز میخواندند و در جلسات قرآنی ظهرها که سوره مبارکه یاسین را میخواندیم، آنها هم میآمدند و پنهانی گوش میکردند. تعجب میکردند که ما قرآن میخوانیم و میگفتند: شما چطوری معنی قرآن را میفهمید، شما که عرب نیستید. در جواب به آنها گفتیم: ما با قرآن مأنوسیم و ترجمه فارسی داریم، همانطوری که در کشورهای خارجی قرآن با ترجمه انگلیسی وجود دارد و با این صحبتها و حرفها، اعتماد آنها روزبهروز به ما بیشتر میشد و از اذیتمان دست برداشتند و به عوض از ما التماس دعا داشتند.
گاهی گروگانگیران به ما میگفتند: ایران شما را نمیخواهد و برای برگشت شما کاری انجام نمیدهد. ولی من در جواب به زائران میگفتم: اینها همه جنگ روانی است، مگر میشود یک پدر مهربان دست از فرزندان خود بکشد؟!
کرد و بسیاری از دوستان بهشکرانه همین پیدا کردن خود، نماز شکر میخواندند و از خدا تشکر میکردند که آنها را متوجه کرده بود و واقعاً دوستان این امتحان خود را قابل قبول پس دادند.
هرشب بچهها بهتناوب خواب مقام معظم رهبری را میدیدند یعنی اگر تمام خوابهای بچهها را در مورد آقا کنار هم بچینیم، ما هرشب خواب آقا را میدیدیم. یکی از دوستان خواب دیده بود که آقا یک پرونده زیر بغل دارد و آمده بود آنجا و از ایشان پرسیده بود: آقا، شما اینجا چهکار میکنید؟ آقا در جواب گفته بود: من شخصاً آمدهام که کار اسرا را درست کنم
که در دوران اسارت، انسان را مقاوم و صبور نگه میدارد، تقرب به درگاه خداوند است، لذا همه دوستان این برنامه را سرلوحه کارهایشان قرار داده بودند. ما در سه وعده و گاهی پنج وعده نماز را بهجماعت میخواندیم و پس از نماز مغرب و عشا جلسات قرآنی داشتیم که در آن جلسات یک عده قرآن حفظ میکردند و عدهای دیگر به قرائت مشغول بودند و در آخر جلسه هم تفسیر قرآن داشتیم.
ولی دم همه ی بچه های ولایتی گرم.