پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 16 May 2024
 
۰

سی‌ ساعتی که هرگز فراموش نخواهم کرد

چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۴۶
کد مطلب: 267872
بالاخره توسط سرهنگ زمانی اجازه صادر شد و این اجازه به همان ترتیب که به بالا رفته بود از بالا به آبدارچی برگشت. بعد از گذشت سی ساعت توانستم آرامش پیدا کنم که نمونه‌اش را دیگر در طول زندگی‌ام ندیدم.
اگرچه بودند در هر زندانی برای زندانی‌اش ملال انگیز و تلخ است اما اگر به خاطر هدف والایی باشد آن وقت تحملش لذت بخش خواهد شد و از خاطراتش نیز می‌توان به خوبی یاد کرد. آنچه می‌خوانید خاطره‌ای است از علی دانش‌پژوه زندانی سیاسی زمان طاغوت که می‌گوید:
 
به گزارش جهان به نقل از مشرق، طبق روال در کمیته مشترک هر زندانی در طول بیست و چهار ساعت حق داشت بین دو تا سه بار از دستشویی استفاده کند. آن هم سر ساعتی خاص و با وقتی بسیار کم. یک روز یکی از زندانیان سلول مجاور که هوس شوخی با نگهبان به سرش زده بود با صدای بلند به قول خودش تیکه‌ای به نگهبان انداخت. نگهبان با شنیدن این کلمه مثل میرغضب، شروع کرد به فحش و بد و بیراه گفتن به همه زندانیان.
 
می‌گفت: حالا کارتان به جایی رسیده که به من توهین می‌کنید! پدرتان را در می‌آورم.
 
اول آن بیچاره‌ای را که هوس شوخی به سرش زده بود از سلول خارج کرد و در داخل بند تا می‌توانست کتک زد و به طوری که جان سالم در بدنش نمانده بود وقتی او را به سلولش برگرداند.
 
با صدای بلند گفت: از امروز تا فردا از دستشویی رفتن خبری نیست. هر کس هم جیکش در بیاید سر و کارش با منه! در طول بیست و چهار ساعت. تمام زندانیان به خودشان می‌پیچیدند. بعضی‌ها که طاقتشان تمام شده بود داخل ظرف غذایشان خود را تخلیه کردند.
 
 در همان روز خبر دادند کارم در کمیته تمام شده و باید به زندان قصر بروم. وقتی از سلول خارج شدم از شوق آزادی از کمیته رفتن به دستشویی را فراموش کردم. بالاخره آن وضع اسفبار که داشتم و حدود بیست و چهار ساعت بود که دستشویی نرفته بودم وارد زندان قصر شدم. در آنجا هم حدود شش ساعت طول کشید تا کارهای مقدماتی از قبیل ثبت دفتری، انگشت‌نگاری، اصلاح مو به پایان برسد.
 
اواخر شب بالاخره طاقتم طاق شد و به آبدارچی گفتم که وضعیت من این چنین است او رفت و به یک پاسبان گفت. پاسبان به گروهبان، گروهبان به افسری که مافوقش بود قضیه را گفت. آن افسر هم به سرهنگ زمانی انتقال داد. از این همه انتقال پیام ترسیدم و با خودم گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. از طرفی هم خنده‌ام گرفته بود که برای چنین کار پیش پا افتاده‌ای می‌بایست یک سلسله مراتب اداری طی شود.
  
بالاخره توسط سرهنگ زمانی اجازه صادر شد و این اجازه به همان ترتیب که به بالا رفته بود از بالا به آبدارچی برگشت. من دیدم دو نفر مامور هم برای اسکورت من آمده‌اند. القصه بعد از گذشت سی ساعت توانستم آرامش پیدا کنم که نمونه‌اش را دیگر در طول زندگیم ندیدم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *