محاکمه سران رژیم پهلوی سه روز بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد و در اولین گام، نیمه شب 25 بهمن 1357، نخستین افسران شاه تیرباران شدند.
گروه تاریخ جهان نیوز: نسل های دهه 80 و 90 امروز ایران به کمک پیشرفت های تکنولوژیکی آماج حملات رسانهای دشمنان انقلاب اسلامی هستند تا نقش آفرینان دوران قبل و حین پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 که منتسب به دستگاه سفاک پهلوی دوم بودند را از اتهاماتی مانند قتل، کشتار و خیانت به مردم تطهیر نمایند و آنان را انسانهایی وطن دوست و خادم ملت قالب کنند.
محاکمه سران رژیم منحوس پهلوی سه روز بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد و در اولین گام، نیمه شب 25 بهمن 1357، سه روز پس از پیروزی انقلاب و یک روز بعد از تشکیل کابینه دولت موقت، نخستین افسران شاه تیرباران شدند.
سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی (معروف به «قصاب» اولین فرماندار نظامی اصفهان در جریان مبارزات ملت ایران به دلیل سرکوب قیام مردم اصفهان در چهلمین روز واقعه خونین تبریز)، سرلشگر خسروداد فرمانده هوانیروز و متهم به هدایت مستقیم کشتار ۱۷شهریور ۵۷ در تهران) و ارتشبد نصیری رئیس سابق ساواک اولین کسانی بودند که توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند.
محاکمه آنان همان روز در محل دبیرستان شماره 2 علوی در دادگاه انقلاب انجام و مفسد فی الارض شناخته شده و نیمه شب تیرباران شدند. این در حالی بود که محاکمه 22 تن دیگر در همان محل ادامه داشت.
در ادامه حالات نفرات محکوم به اعدام را در وقت مجازات خواهید خواند:
* نصیری، نخستین مجرمی است که گنگ و بهت زده، به سئوالها با صدایی خفه پاسخ میدهد. درست همانگونه که در تلویزیون دیدیم یکی دو بار نیز نام اربابش اعلیحضرت مخلوع را به زبان میآورد. او هیچکدام از اتهامات را قبول ندارد. اما در بازجویی به چند قتل اعتراف کرده است.
همچنین پذیرفته است که مأمورانش صدها جوان تحصیل کرده و فرزانه را زیر شکنجه شهید کردهاند. یکی دو بار نصیری چنان خود را میبازد که به گریه میافتد. محکمه شکل خاصی دارد، تلفیقی از محاکم شرع و عدلیه، آمیزهای از مذهب و منش انقلابی. نصیری آخرین حرفهایش را میزند. نصیری حاضر نیست توبه کند.
*رحیمی نیز همین وضع را دارد. آمیزهای از کلمات وجدان، قانون اساسی، شرافت سربازی و... را بر زبان میآورد.
* ناجی میآید. امیر باریکاندام که نماز شب میخواند ولی در روز حکم قتل صدها تن را امضا میکرد. او به کلی خود را باخته است و میزند زیر گریه و می گوید: «آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزدیکتر بودیم. آقا! ما آدم بدی نبودیم. بروید از مردم اصفهان بپرسید».
*خسرو داد برمیخیزد، سایهای از ترس در چشمان اوست. اعترافات او شنیدنی است. براساس نقشههای شیطانی او، دوبار قرار بوده کودتا بشود. یک بار وقتی بختیار شاه را راهی کرد، ایشان تصمیم داشته با نیروهای ویژهاش پایتخت را تسخیر کند.
متهمان به گوشهای برده میشوند و دادگاه وارد شور میشود. ساعتی دیگر متهمان صف میکشند و حکم خوانده میشود. در نهایت آنها مفسد فی الارض شناخته شدهاند و چون وجودشان در زمین تولید فساد و زشتی میکند، باید زمین تطهیر گردد.
آنها به محض آنکه چشمشان به گروهی مسلح میافتد متوجه ماجرا می شوند. بدن نصیری میلرزد. حالا ژنرال برای اولین بار فهمیده است که ترس چیست؟. رحیمی و خسروداد آرامند و حتی حاضر نمیشوند یکبار نام خدا را بر زبان بیاورند. ناجی گریه میکند. التماس میکند.
ساعت یازده و سی دقیقه است. وقتی میخواهند چشمان متهمان را ببندند خسروداد میگوید: من نیازی به چشمبند ندارم. صدای رگبارها، نالههایی خفیف و تا شدن آدمهایی که حتی در آخرین لحظه حیات خود نخواستند توبه کنند.