داستان بامزهای را برای شاه در ارتباط با دوست دختر سوئدیاش تعریف کردم. دیشب او در اثر خوردن چغاله بادام زیاد دل درد کرده بود. به محض اینکه با خبر شدم، رانندهام را فرستادم که پروفسور صفویان را بیاورد. اما راننده احمق بیچاره وقتی آدرس را به او دادم توجه نکرد و در عوض صفویان را به دیدن دوست دختر فرانسوی خود من برد.