شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 18 May 2024
 
۱
۲

رساندن خبر فوت فرزند یک رزمنده به او در آستانه عملیات

دوشنبه ۶ شهريور ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۴۶
کد مطلب: 848991
یکی از همرزمان شهید مهدی زندی تعریف می‌کند: می‌خواستم خبر فوت پسرش را به او بدهم. وقتی دیدمش خودش فهمیده بود پسرش مرده، اما خوشحال بود و می‌خندید. می‌گفت بچه امانت خدا بوده، حالا هم خدا او را از من پس گرفته.
رساندن خبر فوت فرزند یک رزمنده به او در آستانه عملیات
به گزارش جهان نيوز به نقل از فارس، در زندگی هر یک از شهدا که کندوکاو کنید متوجه یک خصوصیت مشترک بین همه آن‌ها می‌شوید و آن هم دل بریدن از تعلقات دنیوی است؛ با این حال در زندگی بعضی از آن‌ها، گاهی با دل کندن از متعلقاتی روبرو می‌شویم که حتی یک لحظه هم نمی‌توانیم زندگی بدون آن را تصور کنیم. 
 
خاطره‌ای که می‌خوانید روایتی از یکی از همرزمان شهید مهدی زندی‌نیاست که در کتاب «آن مرد پایان ندارد» به قلم سیدعلی بنی‌لوحی آمده و شما متن تلخیص شده آن را می‌خوانید:

«مهدی مهندس مکانیک بود و مسئول ادوات ما. در بحبوحه عملیات والفجر ۸ به گوش من رسید که پسر مهدی روز قبل تصادف کرده و کشته شده.

این بچه را نگه داشته بودند و دفن نکرده بودند تا پدرش از جبهه برگردد و هم برای راننده‌ای که به او زده تعیین تکلیف کند هم بچه را دفن کنند.

قرار شد من کاری کنم تا برگردد شهرشان. فکر کردم چطوری قانعش کنم تا بدون این که متوجه شود برگردد. بالاخره کم چیزی نبود، خبر مصیبت فرزند بود.

داشتم فکر می‌کردم چه جوری قانعش کنم که آمد. وقتی رسید دیدم خیلی شاداب و خندان است. جنگ خیلی مشکلات و تنگنا و سختی داشت.

با این حال خندان و شاداب آمد. دیدم خیلی سرحال است، حیفم آمد حتی نگرانش کنم؛ چه برسد به اینکه خبر فوت فرزندش را به او بدهم. 

دل را به دریا زدم و شروع کردم: آقا مهدی! 

گفت: بله؟

گفتم: این جنگ طولانیه. دشمنا هم پشت سر هم پاتک می‌زنند. تو بیا برو عقب منزل. جانشینت هم میاد جات.

این‌ جمله‌ها را که پشت سر هم قطار کردم، نگاهی به من کرد و خندید. گفتم: چرا می‌خندی؟

جواب داد: می‌دونی چی داری می‌گی؟

گیج شده بودم. آرام گفتم: آره.

دوباره گفت: تو به من می‌گی وسط پاتک دشمن پاشم برم مرخصی؟

به اطراف نگاهی کرد و ادامه داد: من می‌دونم تو برا چی این حرفا رو به من می‌زنی. به خاطر بچم می‌گی. 

نفسم بالا نمی‌آمد! زل زده بودم به صورتش تا ببینم چه واکنشی می‌خواهد نشان دهد.

نگاهی به من کرد و گفت: پسرم یک امانت بود که خدا به من داد. پیغام فرستادم بچه رو دفن کنید، راننده رو هم آزاد کنید بره دنبال زندگیش.

آنچه می‌گفت را باور نمی‌کردم. این را گفت و پا شد و رفت دنبال کارهای عملیات. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.»
https://jahannews.com/vdcgy797qak9ty4.rpra.html
jahannews.com/vdcgy797qak9ty4.rpra.html
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
مردان راه حق ،خوشا به سعادتشان.هدیه به ارواح مطهر همه شهدا از ازل تا ابد ،صلوات....اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
Iran, Islamic Republic of
واقعآ گلچین شده بودند....