حتی کسانی مانند گیدنز که تابع یا از آخرین مدافعان جامعه شناسی هستند، در کارهای دوره اخیر خود به صورت روشن، جامعه شناسی را نزدیک به فلسفه و شبیه به آن می دانند و دیگر معتقد نیستند که آن شکلی از نظریه پردازی که هدف آن دست کاری های اجتماعی بود و یک نوع مواجهه خاص از نوع مواجهه علوم طبیعی با جهان اجتماعی داشت و به شکل خاصی جهان اجتماعی را می فهمید، ممکن باشد.
نتیجه آن اتفاقات گسترده و تغییرات عظیم در جهان رقم خورد.
نظریه تکثرگرایی تاریخی صرفا از تاریخ های متعدد یا تمایز تاریخ ها از حیث رخدادها و بازیگران حوادث یا جزییات تاریخی سخن نمی گوید. نظریه تکثرگرایی تاریخی، از تاریخ های متفاوت – از حیث منطق درونیِ تحولات تاریخی – در جوامع مختلف حکایت دارد.
در بخش اول این گفتار به آنها اشاره کردم. در این کار استدلال من بر این است که تاریخهای متعدد وجود دارد؛ براساس این اصل، گام مهم بعدی این است که در تاریخ ایران کنکاش کنیم و ببینیم عنصر تعیین کنندۀ هویتی و اجتماعی ایران که در بزنگاههای تاریخی نقش داشته چه بوده است؟ عنصری مثل طبقه در تاریخ غرب. از این منظر مثلاً قومیت در نظر من خیلی متفاوت از آنی است که دیگران نگاه میکنند. قومیت در کلیه نظریه پردازیهای ایران به واسطه تأثیرپذیری از نظریهپردازی غربی مسئلهای بسیار زشت تلقی میشود، در صورتی که به نظر من قوم و قبیله به لحاظ تاریخی در ایران نباید به این صورت (منفی) مورد تعامل قرار گیرد و میتواند کاملاً معنی مثبت و ارزشمند یا مطابق تعابیر موجود، کارکرد دموکراتیک داشته باشد. البته نه به معنای دمکراتیکی که در غرب است بلکه به معنایی که ابتناء بر حق و عدالت هم داشته باشد.
فلسفه اجتماعی مفهومی است که ما را مسئله دار می کند. یعنی اگر ما تعلق خاطر عقیدتی به آن داشته باشیم مانند موجود زنده ای می شویم که در برخورد با جهان پیرامونی بواسطه آن دچار مسئله می شویم. یکی از دلایل و در واقع دلیل اصلی و عمده مشکلات علوم اجتماعی و خاصه جامعه شناسی ما از جهت سلبی و ایجابی این است که نسبت به این ارتباط علوم با فلسفه های اجتماعی آن غفلت دارد
که کاملاً خود بنیاد و بی ارتباط با واقعیتِ جهانی خاص، خود را ساخته و بسط دهد.
آیا درک اینکه جامعه ما هنوز مشکل فقدان نظم و نظام دولت – ملت دارد و حتی با مشکلات حادی در حد تجزیه طلبی روبرو است و اینکه ما با طرح چنین موضوعاتی، آنچه را که جامعه در آغاز فرآیند ایجاد آن است و هنوز ایجاد نشده را به این ترتیب تخریب می کنیم، کار دشواری است؟
آن بر ارزشهای جامعه. اما دلیل اینکه در میان اهل علم چنین اتفاقی نیفتاده است، این است که در فضای آکادمیک این حوزهها، هویت ثانویه ما تبدیل به هویت اولیه ما شده است. یعنی هویت تئوریک ما که بناست هویت ثانویه و در ربط با هویت اولیه و اجتماعی ما باشد تبدیل میشود به هویت اولیه و در نتیجه ما اصلاً دچار مسئله نمیشویم. هویت ما همین شده و هویت اصلی حذف شده است.