حسين نجفي از جانبازان دفاع مقدس در ۲۰ سالگي وارد جبهه ميشود و به مدت ۶۱ ماه در جبهههاي حق عليه باطل از كيان دين و ايران اسلامي دفاع ميكند.
به گزارش جهان به نقل از جوان آنلاین؛ حسين نجفي از جانبازان دفاع مقدس در ۲۰ سالگي وارد جبهه ميشود و به مدت ۶۱ ماه در جبهههاي حق عليه باطل از كيان دين و ايران اسلامي دفاع ميكند. نجفي در عملياتهاي زيادي شركت داشته و چندين بار به درجه جانبازي ميرسد كه سه بار آن شيميايي بوده است. با او سفر كرديم به آن روزهاي نه چندان دور و همسفر خاطراتش از دوران جنگ شديم. آنچه پيشرو داريد ماحصل گفتوگويي است كه با وي انجام داديم.
*سابقه رزمندگي شما و اولين حضورتان در جبهه به چه زماني بازميگردد؟ من اوايل سال ۵۹ وارد سپاه شدم و در مجموع ۶۱ ماه در جبهه حضور داشتم. چندين بار مجروح شدهام كه سه بار آن شيميايي بوده است. اولين باري كه جانباز شدم اواخر سال ۵۹ كه چند ماه بيشتر از شروع جنگ نگذشته بود در استان ايلام مجروح شدم. سال ۶۱ هم در عملياتهاي بدر و خيبر حضور داشتم كه در عميات بدر شيميايي شدم. دو بار هم در كربلاي ۴ و نصر۵ شيميايي شدم.
* اوايل جنگ وضعيت جبههها چه از لحاظ فعاليت دشمن و چه از لحاظ سازماندهي نيروهايمان چگونه بود؟ متأسفانه واژه «ايثارگري» امروز در جامعه مغفول مانده است. آن زمان فقط در جبههها عشق بود و ايثار. عشق و فضايي كه در جبههها بود رزمندگان را به جبهه ميكشاند، او مرا ميكِشد نه اينكه من ميروم يا كاه را كهربا ميكِشد. عشق هم به دست آوردني و اكتسابي نيست. كساني كه عاشقند معناي عشق را متوجه ميشوند. آن روزها رزمندگانمان واقعاً عاشق بودند. اين عشق را ما در بحث عاشورا هم داريم. خاطرم هست اوايل جنگ كه به ميمك رفته بوديم هيچ چيزي جز سلاح ژ۳ نداشتيم، هنوز كلاشينكف هم وارد سپاه نشده بود. ميخواهم نتيجه بگيرم نيروي حاكم بر رزمندگان بدون كم و كاست عشق بود و هيچ تاكتيك چشمگيري و سازماندهي درستي براي دفاع نداشتيم. اول جنگ نوع فعاليت بيشتر تك و پاتك بود. يك شب ما تك خورديم كه فردا شب رزمندگان جبران كردند و منطقه را پس گرفتند منتها چند تن از دوستان شهيد و زخمي شدند كه من هم جزو مجروحان بودم.
* بعد از آن از جبهههاي غربي به جبهههاي جنوبي آمديد؟ بله! به جنوب آمديم و دوباره در سال ۶۱ با لشكر ۱۷ به غرب رفتيم. قرار بود عملياتي انجام دهيم كه مهدي زينالدين و برادرش شهيد شدند و عملياتمان لغو شد و با دلي خون و ناراحت به جنوب و به مقرمان در انرژي اتمي آبادان برگشتيم.
* شما سالهاي زيادي در جبههها حضور داشتيد. نوسان پيروزيهاي ما در عملياتها از چه دلايلي نشئت ميگرفت؟ من ميگويم دليل چنين نوساني در موفقيتهايمان غروري بود كه در برخي مواقع در جبههها حاكم ميشد. در صدر اسلام هم چنين اتفاقاتي براي رزمندگان اسلام افتاده بود. مثلاً در جنگ احد اين اتفاق افتاد و خدا بعد از آن دوباره وعده خوبي و پيروزي داد. ما هم تقريباً در جبهههايمان چنين حالاتي را مشاهده كرديم.
* برايمان كمي وضعيت جبههها و رزمندگان را بعد از عملياتهايي كه نتيجه صددرصدي حاصل نميشد، توصيف كنيد؟ ما هم انسان بوديم و لحظات تلخ و شيريني را در جبههها داشتيم. گاهي بعد از بعضي عملياتها يك دلمردگي بين دوستان و رزمندگان پيش ميآمد. يادم هست بعد از عمليات خيبر آيتالله جنتي و مرحوم آيتالله طاهري خرمآبادي به جبهه آمدند. آنجا آيت الله طاهري در منبرش آيه شريفه «ولا تهنوا ولا تحزنوا وأنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين» را تفسير كرد و رزمندگان نيرويي دوباره گرفتند. تمام آن دلمردگيها از بين رفت. بالاخره رزمندگان دلسپرده دين بودند و دستورات دين بر ما حاكم بود. امام فرموده بود بكشيد شهيد هستيد و كشته شويد هم شهيديد و اين جمله برايمان حجت، اصل و معيار بود. اگر شهيد هم نشديم وظيفهمان را انجام داده بوديم. با تفكر و سخنان بزرگان قوت قلب ميگرفتيم. با اينكه گاهي در مقاطعي عدمالفتح پيش ميآمد ولي خدا در همه احوال با رزمندگان بود. در عمليات كربلاي ۴ همراه يكي ديگر از دوستان، دو نفره در امالرصاص بودم و تنها با يك آرپيچي نيروهاي عراقي كه قصد حمله به ما داشتند را كشتم. با اينكه هردويمان آنجا مجروح شديم ولي دو نفره مقابل تعداد زيادي از نفرات دشمن ايستاديم. با عقل آدمي جور در نميآيد دو نفر در خاك دشمن در مقابل آن همه نيرو چگونه عمل كردند و چنين لحظاتي چيزي جز لطف خدا نبود. از ابتدا تا انتهاي جنگ عشق در جبههها و بين رزمندگان وجود داشت كه فقط رقيق و غليظ ميشد ولي هيچگاه قطع نميشد.
* متغير اين عشق چه چيزهايي بود؟ زماني كه به خودمان متكي ميشديم ميديديم كه كم ميآوريم. زماني هم كه به خدا دل ميسپرديم و جلو ميرفتيم موفق ميشديم. اروندرود را يك رود ديوانه مينامند كه گذر كردن از آن كار انسان نيست ولي ما با دستور امام توانستيم از آن عبور كنيم.
* پس وضعيت جبههها فراز و فرودهاي زيادي داشته است؟ هزاران هزار فيلمي كه ساخته شود نميتواند يك دقيقه از فضاي جبههها را تجسم و تصور كند. انسان بايد در جبهه حضور داشته باشد و ببيند. حضور در جبهه حالتي دارد كه فقط خود شخص متوجه آن خواهد شد. ميگويند به دريا رفته ميداند مصيبتهاي توفان را. نميشود تعريف كرد كه توفان يعني چه. سردار عراقي در عمليات بدر فرمانده تيپ بود كه مجروح و اسير ميشود. هنگام مجروحيت ايشان هر چه مدرك و نقشه كه داشت، در جزيره مجنون و در نيزارهاي هور به آب مياندازد. به همين دليل وقتي عراقيها او را به اسارت ميگيرند نميفهمند او فرمانده است. سردار عراقي تعريف ميكند آنجا دعايي ميخواند، بعد از چند دقيقه بچهها با قايق از راه رسيدند و عراقيهايي را كه او را ميزدند و ناسزا ميگفتند، اسير ميكنند. آنها تازه آن زمان متوجه ميشوند كه چه كسي را اسير كرده بودند.
* آبان ماه سالروز شهادت مهدي زينالدين است. در پايان كمي از اين شهيد بزرگوار برايمان بگوييد. بعد از شهادت شهيد زينالدين از آقاي محسن رضايي شنيدم كه حكم فرماندهي نيروي زميني را براي ايشان صادر كرده بوديم و فقط ابلاغش مانده بود و ميخواستيم بعد از اين عمليات ايشان را معرفي كنيم. شهيد زينالدين تربيت شده مكتب آسماني و واقعاً انساني آسماني بود. يادم هست در عمليات بدر آمده بوديم لشكر و ميخواستيم به حمام برويم. لشكر حمام عمومي داشت و منتظر خالي شدن و دوش گرفتن بوديم. من نگاه كردم و ديدم نفر سوم يا چهارم شهيد زينالدين ايستاده است. آمدم جلو خواستم او را صدا كنم كه دستش را جلوي دهانش گرفت و علامت سكوت نشان داد. ميخواست مانند ديگر رزمندگان در صف بايستد و تفاوتي بين او و ديگران قائل نشويم. يك روز در خط بوديم و ديديم كه با موتور و وضعيت سخت پيش ما آمد. ما اول فكر كرديم پيك است ولي وقتي چفيه را از جلوي صورتش باز كرد ديديم شهيد زينالدين است. شهيد زينالدين برخوردي پيامبرانه با نيروهايش داشت. شهيد زينالدين درس طلبگي خوانده بود و با احاديث و آيات آشنايي داشت. عادت داشت قبل از صحبت آيه يا حديثي را بخواند و تفسير كند و بعد از آن درباره عمليات و جبهه و جنگ صحبت كند. شهيد زينالدين از نبوغ نظامي بالايي برخوردار بود و به تعبير امروزي پشت سرش را هم ميديد. انگار او دورههاي عالي جنگ جهاني را ديده بود. البته نيروهايي با چنين مشخصات و مختصات كم نداشتيم. آن حال و هوا و خصوصيات را در ديگر رزمندگان هم داشتيم.