دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - 3 Jun 2024
 
۰
یادبود آيت الله مشكيني در گفتگو با ويراستار آثار قرآني

جزئياتي از تتبعات آيت الله مشكيني در ترجمه و تفسير قرآن كريم

دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۵۲
کد مطلب: 236588
درس اخلاق ايشان هم خيلي شهرت داشت. حتي مي‌گفتند كساني كه با ايشان درس اخلاق داشتند با گريه و اشك جلسه درس را ترك مي‌كردند. به هرحال قبل از انقلاب و قبل از اين شهرت عامه، ايشان در حوزه جزو بزرگان بودند و در بين خواص شهرت داشتند.
جهان نيوز - گروه فرهنگی:
استاد حسين استادولي از محققان حوزه روايت و حديث و مترجمان قرآن كريم است كه در اين زمينه صاحب آثار ارزشمندي است. ويرايش ترجمه قرآن كريم، پنج جلد از تفسير و يك ترجمه دروس في الاخلاق آيت الله مشكيني جزو كارهايي است كه اين پژوهشگر برجسته قرآن كريم و روايات در مورد آثار آن فقيه مجاهد انجام داده و خاطراتي خواندني نيز از روحيات و تعاملات با ايشان در ضمن اين كارها دارد. مشروح گفتگو با این مترجم شاخص قرآن در ادامه می آید:

جنابعالي در زمينه ترجمه قرآن فعاليت كرده‌ايد و صاحب اثر هستيد و آيت‌الله مشكيني هم در اين زمينه فعاليت داشتند. از سابقه آشنايي خودتان و اينكه چگونه در زمينه ويراستاري ترجمه آيت‌الله مشكيني نيز ورود كرديد، توضيح بدهيد.

اولين آشنايي من با مرحوم آيت الله مشكيني به قبل از انقلاب در مهديه تهران بر مي‌گردد. آن موقع كه مرحوم آقاي كافي مهديه تهران را تازه درست كرده بودند و دعاي ندبه داشتند ما جوان بوديم و گاهي صبح‌هاي جمعه با دوستان طلبه خود مي‌رفتيم. روزي يكي از اساتيد ما كه از طلبه‌هاي مدرسه آقاي مجتهدي بود به من گفت آن شيخي كه آنجا نشسته است را مي‌شناسي؟ گفتم نه! گفت ايشان ميرزا علي مشكيني هستند. همان روزي كه بنده ايشان را ديدم در ذهنم ماند. به من گفت كه ايشان از اساتيد و بزرگان حوزه و مخصوصاً از علماي مشهور اخلاق حوزه هستند. اين اولين باري بود كه من ايشان را ديدم. شايد مثلاً ايشان در آن سال 46 سال‌شان بود. بار ديگري كه با ايشان آشنا شدم با آثار ايشان بود و نه با خود ايشان. چه بعد از انقلاب و چه قبل از انقلاب آثار زيادي از ايشان ديدم. كتاب «نصايح» ايشان كه خيلي مشهور بود حضرت آيت‌الله جنتي ترجمه كردند. كتاب ازدواج كه باز هم آيت‌الله جنتي ترجمه كردند و كتاب‌هاي ديگر عربي دارند كه بيشتر بعد از انقلاب ديدم، يكي تحريرالمعالم است، يكي اصطلاحات اصول، اصطلاحات فقه، فقه مقارن و احياي موات. در زمينه آثار قلمي ايشان با كارهاي علمي و فقهي و اصولي ايشان آشنا شدم. اين هم يك آشنايي مختصري بود كه از دور به ايشان ارادت داشتم.

درباره مسائل علمي ايشان مي‌توانم عرض كنم كه به تمام معنا يك فقيه كامل و صاحب فتوا بود و مي‌توانست صاحب رساله هم باشد و از ايشان هم درخواست كرده بودند كه رساله بدهند، منتها ايشان احتياط كردند و كتابي كه به نام فقه مأثور به معناي فقه روايتي نوشتند، فتاوي ايشان براساس متون روايات است، البته ايشان مبدع اين كار نبودند. از قديم، روش مرحوم صدوق و پدر مرحوم صدوق اين بود كه براساس متون روايات فتوا مي‌دادند و عين متن روايت را با كمي تلخيص و اقتباس به عنوان فتوا ذكر مي‌كردند. در فقه مأثور هم ايشان اين كار را كردند. مأثور هم يعني منقول، فقه روايتي. درس فقه و اصول ايشان در قم مشهور بود. مخصوصاً اصول كه خيلي مشهور بود. بعد كه ايشان تفسير قرآن را شروع كردند، يك‌بار از ايشان پرسيدم كه شما در زمينه اصول بسيار مسلط بوديد كه گفتند در اصول سال‌ها تدريس كردم، حالا مي‌خواهم به قرآن بپردازم. درس اخلاق ايشان هم خيلي شهرت داشت. حتي مي‌گفتند كساني كه با ايشان درس اخلاق داشتند با گريه و اشك جلسه درس را ترك مي‌كردند. به هرحال قبل از انقلاب و قبل از اين شهرت عامه، ايشان در حوزه جزو بزرگان بودند و در بين خواص شهرت داشتند.

درباره مقام اخلاقي ايشان هم هرچه بگويم كم گفتم. آن مقداري كه بنده خودم از نزديك مشاهده كردم، زماني كه ترجمه قرآن ايشان را در سال 1378 شروع به ويرايش كردم و اولين باري هم كه از نزديك بعد از انقلاب ايشان را ديدم سال 78 بود كه ويرايش ترجمه به من سپرده شد.

 زمينه اين‌كار چگونه براي شما فراهم شد؟

آن‌طور كه آن آقاي واسطه كه اتفاقاً خودش كارمند انتشارات الهادي و مسئول روابط و بستن قراردادها بود براي بنده گفت، آيت‌الله مشكيني چون قرآن را واقعاً به قيمت تمام شده در مؤسسه الهادي چاپ كرده و در اختيار افراد مي‌گذارند، خواستند يك ترجمه‌اي هم براي قرآن انجام شود. ظاهراً به سراغ بعضي از مترجماني كه ترجمه حاضر داشتند رفته بودند، مبلغ بالايي را پيشنهاد كرده بودند كه ايشان هم فرمودند من خودم ترجمه مي‌كنم، چون بنده سابقه ويراستاري قرآن داشتم مثلاً در سال 1371 ترجمه دكتر مجتبوي را ويرايش كرده بودم و بهترين ترجمه در آن زمان شناخته شده بود و همين‌طور ترجمه مرحوم قمشه‌اي را ويرايش كرده بودم. علاوه بر اين يك سلسله مقالات قرآني مي‌نوشتم با عنوان «لغزش‌گاه‌هاي ترجمه قرآن كريم» در مجله بينات
به تمام معنا يك فقيه كامل و صاحب فتوا بود و مي‌توانست صاحب رساله هم باشد و از ايشان هم درخواست كرده بودند كه رساله بدهند، منتها ايشان احتياط كردند
قم. بعد هم مجله‌اي ديگر منتشر شد به‌نام ترجمان وحي كه در آنجا مقالاتي درباره نقدهاي ترجمه قرآن مي‌نوشتم. آن شهرت قرآني بنده سبب شده بود كه آقايان مراجعه كنند. ظاهراً وقتي با آقاي مسجد جامعي معاون فرهنگي وقت وزير ارشاد مشورت كرده بودند، گفته بود تنها كسي كه از عهده اين كار برمي‌آيد فلاني است، لذا آمدند اينجا و قرارداري بسته شد و من هم شروع به ويرايش كردم. در آخر كار هم ايشان تجليل خيلي زيادي كردند. به ناشر هم گفته بودند كه چيزي از اين ويرايش حذف نكند. كم و زيادش نكند و انصافاً خيلي محبت كردند و پدرانه تشويق كرده بودند. الان هم در انتهاي قرآن چاپ شده است. اين باعث رابطه شد. آن‌وقت آن قرآن را كه من ويرايش مي‌كردم مواردي را كه به ذهنم مي‌رسيد جداگانه پشت همان برگه شماره مي‌زدم و موارد ويراست شده را مي‌گفتم كه مثلاً اينجا اين ايراد را دارد و از اين قبيل و اينها را مي‌فرستادم به قم و ايشان بررسي مي‌كردند و اكثراً هم مي‌پذيرفتند. بعد وقتي به من برمي‌گرداندند مي‌ديدم كه چه مقداري را پذيرفتند و آن مواردي را كه نپذيرفتند علامت مي‌زدم باز دوباره به ايشان عرضه مي‌كردم كه دليل من اين است، اين بررسي دوم، حضوري انجام مي‌شد يعني از دفتر ايشان راننده‌اي در ساعت 6 صبح مي‌آمدند اينجا و مي‌رفتيم قم. از ساعت 8 با ايشان شروع مي‌كرديم تا ساعت 4 بعدازظهر. چندين جلسه بدين‌گونه به قم رفتيم و مواردي كه علامت زده بودم را عرض مي‌كردم. باز هم يكسري موارد را مي‌پذيرفتند و يكسري ديگر را مي‌گفتند همان كه من مي‌گويم باشد. اين روش ويراستاري قرآن‌شان بود كه قرآن چاپ شد. قرآن كه چاپ شد ايشان تصميم به نوشتن تفسير كردند. در همان قرآن هم تذكر داده بودند كه من در فكر نوشتن تفسير روان هستم. تفسير روان براي جوان. من به ايشان گفتم كه براي «جوان‌»‌اش‌ را حذف كنيد چون واقعاً فقط براي جوان نيست و يكسري اصطلاحات علمي دارد كه براي جوان سنگين است. ايشان گفتند كه نظرم اين است كه طلاب هم از اين تفسير بتوانند استفاده كنند، لذا گفتيم جوان را حذف كنيم و تفسير روان بگذاريم.

قبل از اينكه كار پيش برود، ايشان مشورت كردند كه چه كار كنيم و چگونه شروع كنيم و بحث اعراب و از اين قبيل چگونه باشد و برهمان اساس ايشان شروع كردند و كار را پيش بردند و همين هم سبب شد كه بنده بارها به قم خدمت‌شان رفتم.

ايشان تابستانها هم كه به تهران مي‌آمدند، گاهي اينجا خدمت‌شان مي‌رسيدم و مشكلات را بررسي مي‌كرديم و همين سبب شد كه بارها به خدمت ايشان برسم. مطلبي كه در باب اخلاق ايشان مي‌خواستم عرض كنم اين است كه مقيد بودند وقتي كسي به ديدارشان برود، حتماً بازديد پس بدهند، لذا چندين بار كه خدمت‌شان رفتيم، دو بار به همين كتابخانه تشريف آوردند و يك ربعي مي‌نشستند و چاي مي‌خوردند و بازديد را پس مي‌دادند و مي‌رفتند. بار دوم هم كه تشريف آوردند، خيلي حال خوبي نداشتند و سال‌هاي آخر عمرشان بود، آقازاده‌‌شان گفتند كه تازه از زير سرم بلند شدند، منتها چون گفتند كه خود را متعهد مي‌دانم كه به منزل فلاني بروم، آمدند. چهره‌شان از بيماري زرد شده بود، طوري كه من اظهار شرمندگي كردم. اتفاقاً آن روز آقاي كازروني هم اينجا بودند. آقاي كازروني به ايشان گفتند كه آقاي استادولي آدم دقيقي است و داشت شاهد مي‌آورد كه مثلاً 30 سال پيش در مدرسه آقاي مجتهدي در دعاي يا من ارجوه لكل خير يك اشكالي مي‌گرفت. آيت الله مشكيني گفت كه نيازي به استشهاد نيست، ما مي‌دانيم. اتفاقاً عكسي هم از تشريف فرمايي ايشان دارم. به آقاي مشكيني عرض كردم خانواده مي‌خواستند خدمت شما برسند و عرض ارادت كنند، چند دقيقه تشريف داشته باشيد كه اينها پايين بيايند. گفتند كه ما بالا مي‌رويم. ايشان پله‌ها را به سختي بالا آمدند و ايستادند و ما هم سفره شام را پهن كرده بوديم كه البته ايشان اهل شام نبود، همان‌گونه كه ايستاده بودند چند عكس هم گرفتيم و اين از خاطرات فراموش‌نشدني بنده است كه بسيار پدرانه با ما رفتار كردند.

از نظر اخلاقي انسان عجيبي بودند. يكي ديگر از ويژگي‌هاي برجسته اخلاقي ايشان، «تشكر» بود، مثلاً يكي از ترجمه‌هاي قرآني را كه ويرايش كردم، مترجم آن كه خدا رحمتش كند سر قضيه ويرايش خيلي اذيت كرد.

 خود شما هم ترجمه داريد؟

بله. سال 76 شروع كردم، 85 منتشر شد. قرار بود يك‌ساله منتشر شود كه بنا به دلايلي 10 ساله شد.

 اين ترجمه را كه مي‌فرماييد، بر سر ويراستاري دچار زحمت شديد، براي چه موقعي است؟

اين ترجمه مال قبل از اين است. اين بنده خدا مثل اينكه سختش بود كه اسم ما به عنوان ويراستار نوشته شود، مثلاً مي‌نوشت كه فاضل محترم زحمت كشيدند. ناشر مي‌گفت كه فاضل محترم كم است شما بنويسيد دانشمند. اين بنده خدا فاضل را دانشمند مي‌كرد. باز هم نمونه بعد كه به بازار
مقيد بودند وقتي كسي به ديدارشان برود، حتماً بازديد پس بدهند
مي‌آمد، مي‌ديديم دانشمند را خط زده است و نوشته فاضل محترم. به هرحال خيلي براي او سخت بود كه بگويد فلاني در اين ترجمه زحمت كشيده است و دقت زيادي به خرج داده، چون در آن زمان مشهور بود ترجمه را اگر فلاني ويرايش نمي‌كرد، خيلي درست از آب درنمي‌آمد، اما مرحوم آيت‌الله مشكيني درست برعكس، يعني بدون اينكه توقعي داشته باشيم در كمال اعلي تشكر كردند و نوشتند و حتي سفارش هم كردند كم و زياد نشود و همان را چاپ كنيد.

 متن تشكر ايشان موجود است؟

بله. متن آن اين است: براي ويراستاري اين ترجمه، متصدي طبع آن ما را به سوي نعمت غيرمترقبه‌اي هدايت نمود، يعني فاضل كم‌نظير در فن خويش، عالمي مشمول عنايات ازلي، جناب آقاي حسين استادولي ايده الله را معرفي كرد و ما ايشان را مردي بزرگوار و بصير در ادبيات عرب و علوم قرآني يافتيم و اين نعمت بزرگ را شكر كرديم و ايشان نيز اين زحمت عظيم را پذيرفتند و ويراستاري اين اثر را به سرعت و دقت انجام دادند و اينك اين هديه بسيار قابل را به حضور عاشقان قرآن كريم تقديم مي‌داريم.

اين عبارات خودشان است. اين هم از روحيه اخلاق تشكر كه در اين زمينه واقعاً قابل تقدير است. يكي ديگر از موارد اخلاقي، تواضع علمي ايشان است. بعضي سخت‌شان است وقتي كه به آنها تذكر مي‌دهيم كه اينجا اشتباه شده يا كم‌توجهي شده است، بپذيرند و با هزار دليل مي‌گويند كه نه من آن موقع حواسم پرت بوده و منظورم اين نبوده و از اين قبيل. ايشان خيلي راحت مواردي را كه عنوان مي‌شد، اگر درست بود مي‌پذيرفتند و اگر درست نبود دليلش را ذكر مي‌كردند، بعضي موارد را مي‌نوشتند نمي‌دانم منظورت چيست، توضيح بيشتر بدهيد كه منظورتان را متوجه شوم. توضيح مي‌دادم و مي‌پذيرفتند يا برعكس. بسيار طبيعي و عادي و خيلي نرم در اين زمينه برخورد مي‌كردند و بحمدالله تفسير‌شان خوب شده است و ما هم با عشق و شوق كار را انجام مي‌داديم.

يكي ديگر از ويژگي‌هاي اخلاقي ايشان استفاده از عمرشان است. آن موقعي كه صبح‌ها از اينجا راه مي‌افتاديم و به قم براي كارهاي ترجمه و تفسير ايشان مي‌رفتيم، ساعت مثلاً 7:30 كه به قم مي‌رسيدم، مي‌ديدم در حياط با يك كلاه پشمي و يك قبا قدم مي‌زدند و به‌نوعي ورزش صبحگاهي انجام مي‌دادند. از اين‌طرف حياط به آن طرف حياط مرتب مي‌رفتند و مي‌آمدند تا يك ساعت خاصي كه تشريف مي‌آوردند و كار را شروع مي‌كرديم و تا ظهر ادامه مي‌داديم. از ساعت 4 بعدازظهر هم دوباره شروع مي‌كردند تا غروب، با اين سن بالاي 80 كه خيلي سخت است. در محل اقامت ايشان در تهران كه مي‌رفتيم، كتاب‌هاي زيادي را روي يك ميز بزرگي قرارداده بودند و مراجعات داشتند و مثل يك جوان كه تعهدي دارد و كاري را بايد به ثمر برساند اين ترجمه و تفسير را به ثمر رساندند و واقعاً از دقايق عمرشان استفاده مي‌كردند و بسيار منظم بودند. من هم سعي مي‌كردم كه وقتي با ايشان رابطه داشتم اين نظم را حفظ كنم، حتي مثلاً قم كه مي‌رفتم بعد از يك مدت زماني كه مي‌نشستم، مي‌گفتم اگر آقا اجازه مي‌دهيد، مي‌خواهم بروم كه وقت ايشان تلف نشود، البته خودم اينطوري هستم، مثلاً كتاب‌هاي مرحوم آقاي سيد محمدحسن تهراني (علامه تهراني) را من ويرايش كردم مثل روح مجرد. يك وقتي كسي آمد به من گفت روح مجرد را خواندي؟ من هم گفتم اولين كسي كه خوانده است، من بودم. ايشان در مشهد كسي را نمي‌پذيرفتند، ملاقات‌هاي خودشان را هم محدود كرده بودند. از سال 59 كه ايشان به مشهد رفتند، افراد خيلي كمي را به ملاقات مي‌پذيرفتند، منتها من با خانواده كه مي‌رفتم مي‌پذيرفتند. من مي‌گفتم آقا همه به اندازه‌اي پيش شما مي‌مانند كه شما بگوييد برويد اما من مي‌گويم اگر اجازه دهيد ما مرخص مي‌شويم، وقت شما را بيش از اندازه نگيريم، البته مي‌گفتند كه ما با همديگر رفيق هستيم، بنشينيد، اما ما رعايت مي‌كرديم، چون مي‌دانستيم وقت ايشان بسيار دقيق است رعايت مي‌كرديم. اين هم از مقامات اخلاقي ايشان كه در ذهن من بود.

اما درباره مقام سياسي آيت‌الله مشكيني، اين را بگويم در ميان فضلاي حوزه كه در سال 1342 جزو چهار، پنج نفري كه امام را خيلي قاطع تأييد مي‌كردند و پاي امام ايستاده بودند، ايشان بودند به همراه آقاي رباني و آقاي منتظري. مقامات سياسي بعد از انقلاب را هم شما بهتر از بنده مي‌دانيد، اما اين مقامات هيچ در ايشان تأثيري نداشت. همان روحيه صاف، سالم، پاك، بي‌آلايش و زاهدانه را داشتند. انصافاً از همه جهت خوب بودند.

تواضع علمي ديگري كه ايشان داشت، اين بود كه اگر پي به اشتباهي مي‌برد، راحت قبول مي‌كرد، مثلاً در مقدمه كتاب
بعضي سخت‌شان است وقتي كه به آنها تذكر مي‌دهيم كه اينجا اشتباه شده يا كم‌توجهي شده است، بپذيرند و با هزار دليل مي‌گويند كه نه من آن موقع حواسم پرت بوده و منظورم اين نبوده و از اين قبيل. ايشان خيلي راحت مواردي را كه عنوان مي‌شد، اگر درست بود مي‌پذيرفتند و اگر درست نبود دليلش را ذكر مي‌كردند
ازدواج‌شان آورده‌اند بعضي از مطالبي را كه نوشته‌ام، سهل‌انگاري و تسامح شده است و سعي مي‌كنم در اين نوشته آنها را برطرف كنم، يعني خودشان به زبان مي‌آوردند و در مقدمه كتاب‌شان هم مي‌نويسند. بعضي‌ چهار تا اصطلاح علمي هم بلد باشند، نمي‌توان به آنها گفت بالاي چشم‌تان ابرو است! اما ايشان اين حدّ از تواضع علمي را داشتند.

 درباره ترجمه و تفسيرشان هم صحبت بفرماييد. آيا ترجمه ايشان ويژگي خاصي داشت؟

ايشان در ترجمه يك سليقه‌اي داشت كه من يك مقدار در آن حرف داشتم، اما من طبق سليقه ايشان عمل كردم، آن‌هم اين بود كه اگر آيه‌اي دو سه وجه داشت، من نظرم اين بود كه  البته در ترجمه خودم همين كار را كردم يك وجه را در متن قرار مي‌دادم و بقيه را در پاورقي تذكر مي‌دادم. ايشان مي‌گفتند نه! چون آيه هر سه وجه را محتمل است، هر سه وجه را در متن بياوريد. من مي‌گفتم اين رسم نيست ولي ايشان مي‌گفتند نظر من اين است و من هم قبول كردم. آقاي خرم‌شاهي يك بار به من اعتراض كردند كه چرا ترجمه ايشان چنين رويه‌اي دارد، گفتم اين ايراد نيست، اين با توجه به سليقه ايشان انجام شده است. پس اين يك ويژگي است كه چند معني از يك آيه را در خود متن ذكر كرده‌اند. بعد هم دقت كافي شده است. يعني در همه موارد دقت شده است. البته ترجمه اين نيست كه آدم ادعا كند كه بي‌غلط باشد، چون گاهي از چشم انسان درمي‌رود. هم از چشم مترجم و هم از چشم مصحح و ويراستار. اما به قول استاد بزرگ ما مرحوم آقاي غفاري كه مي‌گفتند در بعضي كتاب‌ها بايد غلط‌هاي آن را پيدا كرد و در بعضي كتاب‌هاي ديگر درست‌هاي آن را. در ترجمه اين‌گونه بايد گشت و غلط آن را پيدا كرد وگرنه اصل بر دقت و صحت و درستي است. در مؤخره‌اي هم كه نوشتند، توضيح دادند كه روش كارشان چگونه بوده است.

درباره تفسير هم ايشان گفتند كه ما قرار است در پنج جلد اين تفسير را دربياوريم كه بيش از پنج جلد مي‌شد، چون تا جزء 20 آن پنج جلد مي‌شد كه ايشان نوشتند و بعد رحلت كردند و باقي آن را دادند آيت‌الله رضا استادي بنويسند كه نوشتند. ما اين پنج جلد را تصحيح كرديم و به ناشر داديم كه آقاي ري‌شهري از ناشر گرفتند و بنا شد ايشان چاپ كنند، البته جلد يك چاپ شد، ولي چون قرار بود بقيه آن را آقاي استادي بنويسد، گفتند كه همه را باهم چاپ كنيم. براي اين تفسير هم مثل ترجمه خدمت ايشان مي‌رفتم و تا سوره اعراف مشكلات را حل كرديم. سوره اعراف به بعد ايشان فوت كردند كه كار تا سوره شعرا ماند.

  اعراف جزء 8 است كه تا 19 ،11  جزء مي‌ماند.

بله. براي حل اين موارد به ناشر گفتم كه چه كار كنيم؟ يكسري مواردي بود كه اختلاف نظر وجود داشت اگر بخواهم در متن درست كنم كه خلاف امانت است چون ممكن است ايشان حرف ما را نپذيرد. اگر هم بخواهم پاورقي بزنم و پاورقي‌ها زياد باشد، مناسب نيست. به ما اين‌طور گفتند آن مواردي را كه شما يقين داريد اگر ايشان مي‌شنيدند، مي‌پذيرفتند يعني قطعي است كه حالا بنا به دلايلي كم‌توجهي شده است يا از دست در رفته است در متن اصلاح كنيد، بعضي مواردي هم كه اختلاف در اعراب است، در پاورقي بنويسيد كه من آنها را نوشتم و تحويل دادم.

 تفسير هم ويژگي خاصي داشت؟

ايشان يك بحث لغت و اعراب دارند كه كمتر در تفاسير است كه به درد طلبه‌هايي مي‌خورد كه به دنبال تجزيه و تحليل آيه و ريشه لغت هستند.

 مثل مجمع البيان كه اين كار را مي‌كند؟

تقريباً مثل آن، البته سبك‌تر از مجمع البيان، چون مجمع خيلي سنگين گرفته است. ايشان آن مواردي كه خيلي بغرنج‌تر بود و كمتر بدآنها آشنا بودند را در متن مي‌آوردند.

مطلب ديگر اين است كه آيات را تكه تكه تفسير كردند. يعني مثلاً چهار، پنج آيه‌اي كه نسبتي با هم دارند را نقل مي‌كنند بعد بحث اعراب و لغت را مي‌گويند و بعد تكه تكه آيات را مي‌آورند و كل يك آيه را نمي‌آورند. يك ترجمه مختصر كه جداي از تفسير نيست يعني ترجمه تفسير.

 يعني اين‌طور نيست كه ترجمه و بعد تفسير كنند؟

نه. آن تكه‌ها را ترجمه تفسيروار يا تفسير ترجمه‌وار انجام دادند و واقعاً براي كسي كه بخواهد مفهوم آيه را درك كند، خيلي راحت و روان است. گاهي اصطلاحات علمي هم در آن است، مثلاً در باب ارث كلمه عمودين  يعني پدر و مادر به بالا و فرزند به پايين آمده است. عين همان اصطلاحات فقهي را آورده‌اند يا مثلاً تكويني و تشريعي يا امر مولوي و امر ارشادي و اين‌گونه موارد كه اصطلاح است و ديگر تفسير هم نكردند يا فرق بين اراده و اختيار كه ملائكه اراده دارند و اختيار ندارند يا برعكس.

 در تفسير از روايات هم استفاده مي‌كردند؟

تفسير ايشان خيلي روايي نيست و بيشتر به ظاهر و الفاظ آيه پرداخته است، اما ايشان خيلي اهل روايت بود. مخصوصاً در مباحث اخلاقي و فقهي، فقه مأثور دارند برعكس همه فقهاي فعلي كه معمولاً فقه مأثور ندارند. درست است كه فتاوي آنها هم براساس روايت است اما فتواست، ولي فتواي ايشان هم شكل روايت داشت، متن روايت را ذكر مي‌كردند. خيلي به روايات اعتماد و علاقه داشتند. نسبت به اهل بيت دلداده بودند. هرجا كه اسم اهل بيت مي‌آمد، با احترام كامل ياد مي‌كردند.

 روايت هم زياد از حفظ مي‌خواندند.

بله. ايشان يك حال
آن موقعي كه صبح‌ها از اينجا راه مي‌افتاديم و به قم براي كارهاي ترجمه و تفسير ايشان مي‌رفتيم، ساعت مثلاً 7:30 كه به قم مي‌رسيدم، مي‌ديدم در حياط با يك كلاه پشمي و يك قبا قدم مي‌زدند و به‌نوعي ورزش صبحگاهي انجام مي‌دادند
خوبي داشتند، مثلاً ادعيه را از حفظ مي‌خواندند، اينگونه نبود. حافظه خوبي داشتند. خدا رحمت‌شان كند واقعاً مرد بزرگي بودند. حيف شد چون ما در قم نبوديم فيض حضور در درس‌هاي ايشان را نداشتيم، اما در عين حال با ايشان آشنا شديم و خدمت كرديم و ايشان هم خدمت ما را پذيرفتند و در جواني‌ اگر از فيض ايشان و همين‌طور مرحوم آقاي مطهري محروم بوديم اما بعدها كتاب‌هايي از ايشان را ترجمه و ويراستاري كردم، مثلاً آن عباراتي كه در جلد سوم كتاب حماسه حسيني شهيد مطهري كه يادداشت ايشان است و در بين قلاب است را بنده ترجمه كردم.

 اسم شما را در كتاب آوردند؟

نه بنا بر اين نبود، مثلاً در هيچ يك از كتاب‌هاي علامه تهراني اسم نياورديم. آثار آقاي مطهري را هم اسم نياورديم، اما كار بنده است. هم اعراب‌گذاري‌ها، هم ترجمه‌هايي كه آقاي مطهري ترجمه نكردند و بنده ترجمه كردم، هم اصلاح بعضي ترجمه‌ها و بعضي عبارات را كه با همكاري آقاي علي مطهري انجام داديم. در بزرگداشتي كه در اردبيل براي اصول كافي گرفته بودند، ايشان صحبت كرد و در آنجا گفت كه بنده شاگرد ايشان هستم و اظهار لطف كردند و بعد هم گفت كه كتاب‌هاي پدر ما را ايشان تصحيح مي‌كردند و از ايشان در پيدا كردن مدارك احاديث و ترجمه آنها استفاده مي‌كرديم.

 با مرحوم آقاي مجتهدي هم مرتبط بوديد؟

من طلبه آقاي مجتهدي بودم، اما طلبه شب. از سال 1348 تا 58. تا كلاس 9 كه خواندم پدرم اجازه نداد ادامه دهم. گفت بايد بروي درس ديني بخواني، چون اجازه نمي‌دهم به ادارات دولتي بروي، پس بهتر است زودتر بروي كاسب شوي و البته طلبه هم اجازه نمي‌داد بشوم. كار بكن و درسكي هم بخوان، لذا روزها به بازار مي‌رفتم و در صندوق قرض‌الحسنه كار مي‌كردم و شب‌ها هم به مدرسه آقاي مجتهدي مي‌رفتم، منتها يكي از طلبه‌ها مي‌گفت كه آقاي مجتهدي صبح‌ها ذكر و خير شما را خيلي پيش طلبه‌ها مي‌كرد كه درس خواندن را از فلاني ياد بگيريد كه با اينكه كاسب است وقت مي‌گذارد و دلداده كار است. يكي دوبار هم در تلويزيون اسم آوردند، مثلاً فلاني اهل قلم شده است.

 گويا رابطه آقاي مشكيني با آقاي مجتهدي هم خوب بوده است.

من اطلاعي نداشتم، البته ذكر خير ايشان كه مي‌شد، آقاي مشكيني تعريف مي‌كردند ولي اينكه رابطه‌اي داشتند من اطلاعي ندارم. به ايشان هم گفتم اولين بار شما را در مهديه تهران ديدم. خودشان هم يادشان نبود. از ديگر علما، آقاي حاج علي اكبر غفاري بود كه ظاهرش كتاب فروش بود ولي 250 جلد از كتب شيعه از جمله اصول كافي، من لايحضره الفقيه و ثواب الاعمال را ترجمه كردند. سال 1353 خدمت ايشان رسيدم. اولين شاگرد معاصر ايشان بنده بودم. آقايان دانشگاهي كه الان هستند بعدها با آقاي غفاري آشنا شدند. وقتي رفتند دانشگاه شناخته شدند. دانشگاه الهيات دانشگاه تهران درس مي‌دادند و دانشگاهي كه در خيابان دولت و براي آقاي حائري است. من در سال 1353 در مغازه‌ ايشان كه در بازار بود با ايشان آشنا شدم و تا سال 61 كه در صندوق كار مي‌كردم، عصرها حضور ايشان مي‌رفتم. بعد كه مستقل شدم و در كار كتاب فعاليت كردم رابطه با ايشان داشتم به عنوان اينكه دائم كنار ايشان باشم، نبود اما چندسالي كه در حضور ايشان بودم كارهاي فني و ترجمه و ويرايش ايشان را انجام مي‌دادم.

آقاي مشكيني يك ترجمه ديگر با عنوان دروس في‌الاخلاق دارند كه 50 درس اخلاقي است كه كتاب است. دراين كتاب، ايشان اول هر صفتي كه ذكر مي‌شود اين صفت را معنا مي‌كند كه مثلاً كبر چيست، حسد چيست، عجب چيست و. . . بعد رواياتي كه در بحارالانوار وجود دارد مفهوم روايات را عددي مي‌شمارد، عين متن روايت كه مثلاً قال الصادق عليه‌السلام باشد نه، مثلاً عجب اين بدي‌ها را دارد يا اين صفت خوب اين‌گونه است و. . . فقط هم در اين كتاب از بحار استفاده مي‌كردند. اين قبلاً ترجمه شده بود مثل اينكه برادرزاده يا پسرعموي ايشان ترجمه كرده بودند، بعد هم از جانب ناشر كه پسر ايشان بود سفارش دادند كه بنده ترجمه كنم و ما هم به عنوان درس‌هاي اخلاق ترجمه كرديم كه چاپ شد.

 اشاره كرديد كه يك سلسله مقالات درباره لغزش‌هاي ترجمه قرآن داشتيد. مطالبي هم دراين مورد بفرماييد.

سال 70 يا 71 بود كه بينات شروع شد. به ما گفتند كه شما هم مقالاتي بدهيد. قبل از بينات يك نقدي به ترجمه آقاي بهبودي نوشتم كه مصحح كتب حديث و از رفقاي آقاي غفاري بود. 80 جلد بحار را تصحيح كرده و پاورقي زده بود و جزو محققين بود، منتها يك كج‌سليقگي‌هايي در برخي موارد داشت و از قبل از انقلاب هم معروف بود. ايشان يك ترجمه‌اي كردند به نام «معاني القرآن» معاني قرآن نه به قول خودشان عين ترجمه متن، منتها اين ترجمه خيلي ايرادهاي بدي داشت كه من گفتم اگر شما متن قرآن را كنار بگذاريد و همين ترجمه را چاپ كنيد، برخي موارد مثل طنز مي‌ماند، مثلاً ما آسمانها و زمين را براي توپ بازي نيافريده‌ايم! در قرآن كه توپ بازي نداريم يا مثلاً عورت آدم و حوا معلوم شد و اينها شروع كردند با برگ درخت به تنبان‌شان وصله چسباندند لفظ تنبان
آيت‌الله مشكيني قرآن را واقعاً به قيمت تمام شده در مؤسسه الهادي چاپ می كرد
را به كار بردند. يا مثلاً يوسف وقتي زليخا را به عنوان يك زن روسپي ديد! حالا زليخا كه روسپي نبود. روسپي يعني اينكه شغلش اين است. خيلي بد ترجمه مي‌كرد. چون اينها در متن ترجمه بود، معلوم نبود كه كلام خداست يا كلام مترجم است. خيلي به من برخورد. يك زماني هم صبر كردم شايد كسي اعتراض كند تا بالاخره من نوشتم كه ترجمه اسف‌انگيز از قرآن كريم كه حدود 35 صفحه نقدي نوشتم كه در مجله مترجم كه در مشهد توسط آستان قدس رضوي منتشر مي‌شد، چاپ شد. نسخه‌هاي آن خيلي زود پخش شد كه بعضي چند تا چند تا مي‌خريدند. يك نسخه من نگه داشتم. آن را كه نوشتم مقداري سر زبانها افتادم. مجله بينات كه شروع شد از من تقاضاي مقاله كردند. من هم لغزش‌هاي ترجمه قرآن را نوشتم آن‌هم نه يك ترجمه خاص كه ناظر به يك ترجمه باشد و اسم بياورم. گفتيم از اول سوره حمد شروع مي‌كنيم و هر آيه‌اي كه اشتباه ترجمه شده است، در هر ترجمه‌اي مي‌گوييم كه اين آيه اين‌طور ترجمه شده و صحيح آن اين است حالا چه كسي اين را اين‌گونه ترجمه كرده است را ذكر نمي‌كردم، مثلاً اين آيه را مترجم بد فهميده است و لغت و اعراب را بد فهميده است و به اين دليل اشتباه شده است. بعضي گفتند كه شما اسم بياوريد كه از مقاله سوم و چهارم نوشتم كه مثلاً آقاي قمشه‌اي اين‌گونه معنا كردند و. . . هفت هشت شماره نوشتم چون فصلنامه بود تا سال 74 طول كشيد و غير از آن مقالات نقدهاي ديگري درباره ترجمه‌ها نوشتم بعضي به نقدها جواب مي‌دادند و من جواب آنها را مي‌دادم، مثلاً همين دكتر مجتبوي نقدي بر من نوشته بود كه جوابش را نوشتم كه همانجا با جوابش چاپ شد. اين همين‌طور جا افتاد. يكي از نويسنده‌هاي مشهور مجله بينات بودم. خود آن فردي كه در بينات بود براي من نقل مي‌كرد كه آيت‌الله خزعلي يك‌بار پرسيدند اينها را چه كسي نوشته است؟ خيلي خوب مي‌نويسد و من همه مقالاتي كه در ترجمه‌هاي ديگر ايراد مي‌گرفتم ديدم كه ايشان تذكر دادند و آن را فهميده و تصحيح كرده است يا آقاي محمدحسين روحاني بود كه فارسي نويس خيلي قوي‌اي بود ايشان هم يك نامه‌اي نوشتند كه در آن نوشته بود شما در عربي‌داني نفر اول هستيد و از اين‌طور حرف‌ها كه مثلاً من سفارش كردم اگر ترجمه من دربيايد مي‌دهم شما ويرايش كنيد. خلاصه همه بينات را مي‌خريدند كه اين مقالات را بخوانند. اين آقاي طاهري قزويني كه ترجمه كرده است كه در همآنجا نوشته كه من ترجمه خود را نوشتم اما چاپ نكردم تا مقالات ايشان تمام شود و بعد ترجمه خود را بيرون بدهم. ايشان هم دو سه باري اينجا آمدند. خلاصه اطميناني حاصل شده بود كه اين ايرادها وارد است و بايد ترجمه‌ها اصلاح شود.

 چگونه وارد فاز ترجمه قرآن شديد؟

از زمان همان ترجمه دكتر مجتبوي كه از طرف انتشارات حكمت به بنده پيشنهاد كردند كه ويرايش كنم.

 قبل از آن در كارهاي قرآني بوديد.

من از اول در كار قرآن و حديث بودم. پدرم اجازه نمي‌داد كه كتاب متفرقه بخرم. فقط كتاب‌هاي مرحوم مجلسي و اصول كافي و از اين قبيل كتاب‌هاي حديث. آن موقع اينها را مي‌خواندم و علاقه به قرآن و حديث زياد داشتم اما بيشتر كار حديثي مي‌كردم، مثلاً در سال 56 و 57 امالي شيخ مفيد را شروع به ترجمه كردم كه در سال 63 كتاب سال شد.

 ترجمه آقاي غفاري بود؟

نه. تحقيق من بود كه از متن همايش شيخ مفيد برگرفته شده بود كه روي جلد كتاب هم نوشته تحقيق حسين استاد ولي و علي اكبر غفاري. اول هم اسم بنده را نوشت با اينكه من شاگرد ايشان بودم ولي براي تشويق من اول اسم بنده را نوشت. آن 14 سكه را هم كه به‌عنوان كتاب سال دادند ايشان چيزي نگرفت و من گرفتم، در سال 63 دومين دوره كتاب سال هم بود كه آيت‌الله خامنه‌اي رئيس‌جمهور بودند و از دست ايشان گرفتم.

كتاب ديگر تعبير آيات الظاهره است كه تعبير آيات است كه جامعه مدرسين بعد از امالي دادند كه تحقيق كردم. امالي شيخ مفيد را زير نظر آقاي غفاري ترجمه كردم كه آستان قدس چاپ كرد. بيشتر كارهاي حديثي مي‌كردم با كارهاي علامه تهراني چون ويراستاري مي‌كردم همه كتاب‌ها از قبيل امام شناسي و روح مجرد و. . . را بدون هيچ‌گونه اسمي تصحيح مي‌كردم. آقاي تهراني هم مي‌گفتند كتاب‌هاي من را تا ايشان نبيند، چاپ نكنيد، يعني معاد شناسي و جلد 2 امام شناسي چاپ شده بود از جلد 3 به بعد كه با ايشان آشنا شدم و غلط‌گيري كردم، ايشان گفتند بدون ديدن ايشان چاپ نكنيد تا رسيد به دوره الله شناسي كه گفتم خسته شده‌ام، 18 جلد امام‌شناسي را تصحيح كردم و اگر اجازه بدهيد مرخص شوم. ايشان هم گفتند ما نمي‌خواهيم شما را اذيت كنيم اگر مايل نيستيد مانعي ندارد اما ما طالب هستيم كه كتاب‌ها را قبل از چاپ يك دور ببينيد كه من عذرخواهي كردم و الله‌شناسي را من تصحيح نكردم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *