به تمام معنا يك فقيه كامل و صاحب فتوا بود و ميتوانست صاحب رساله هم باشد و از ايشان هم درخواست كرده بودند كه رساله بدهند، منتها ايشان احتياط كردند
قم. بعد هم مجلهاي ديگر منتشر شد بهنام ترجمان وحي كه در آنجا مقالاتي درباره نقدهاي ترجمه قرآن مينوشتم. آن شهرت قرآني بنده سبب شده بود كه آقايان مراجعه كنند. ظاهراً وقتي با آقاي مسجد جامعي معاون فرهنگي وقت وزير ارشاد مشورت كرده بودند، گفته بود تنها كسي كه از عهده اين كار برميآيد فلاني است، لذا آمدند اينجا و قرارداري بسته شد و من هم شروع به ويرايش كردم. در آخر كار هم ايشان تجليل خيلي زيادي كردند. به ناشر هم گفته بودند كه چيزي از اين ويرايش حذف نكند. كم و زيادش نكند و انصافاً خيلي محبت كردند و پدرانه تشويق كرده بودند. الان هم در انتهاي قرآن چاپ شده است. اين باعث رابطه شد. آنوقت آن قرآن را كه من ويرايش ميكردم مواردي را كه به ذهنم ميرسيد جداگانه پشت همان برگه شماره ميزدم و موارد ويراست شده را ميگفتم كه مثلاً اينجا اين ايراد را دارد و از اين قبيل و اينها را ميفرستادم به قم و ايشان بررسي ميكردند و اكثراً هم ميپذيرفتند. بعد وقتي به من برميگرداندند ميديدم كه چه مقداري را پذيرفتند و آن مواردي را كه نپذيرفتند علامت ميزدم باز دوباره به ايشان عرضه ميكردم كه دليل من اين است، اين بررسي دوم، حضوري انجام ميشد يعني از دفتر ايشان رانندهاي در ساعت 6 صبح ميآمدند اينجا و ميرفتيم قم. از ساعت 8 با ايشان شروع ميكرديم تا ساعت 4 بعدازظهر. چندين جلسه بدينگونه به قم رفتيم و مواردي كه علامت زده بودم را عرض ميكردم. باز هم يكسري موارد را ميپذيرفتند و يكسري ديگر را ميگفتند همان كه من ميگويم باشد. اين روش ويراستاري قرآنشان بود كه قرآن چاپ شد. قرآن كه چاپ شد ايشان تصميم به نوشتن تفسير كردند. در همان قرآن هم تذكر داده بودند كه من در فكر نوشتن تفسير روان هستم. تفسير روان براي جوان. من به ايشان گفتم كه براي «جوان»اش را حذف كنيد چون واقعاً فقط براي جوان نيست و يكسري اصطلاحات علمي دارد كه براي جوان سنگين است. ايشان گفتند كه نظرم اين است كه طلاب هم از اين تفسير بتوانند استفاده كنند، لذا گفتيم جوان را حذف كنيم و تفسير روان بگذاريم.
مقيد بودند وقتي كسي به ديدارشان برود، حتماً بازديد پس بدهند
ميآمد، ميديديم دانشمند را خط زده است و نوشته فاضل محترم. به هرحال خيلي براي او سخت بود كه بگويد فلاني در اين ترجمه زحمت كشيده است و دقت زيادي به خرج داده، چون در آن زمان مشهور بود ترجمه را اگر فلاني ويرايش نميكرد، خيلي درست از آب درنميآمد، اما مرحوم آيتالله مشكيني درست برعكس، يعني بدون اينكه توقعي داشته باشيم در كمال اعلي تشكر كردند و نوشتند و حتي سفارش هم كردند كم و زياد نشود و همان را چاپ كنيد.
بعضي سختشان است وقتي كه به آنها تذكر ميدهيم كه اينجا اشتباه شده يا كمتوجهي شده است، بپذيرند و با هزار دليل ميگويند كه نه من آن موقع حواسم پرت بوده و منظورم اين نبوده و از اين قبيل. ايشان خيلي راحت مواردي را كه عنوان ميشد، اگر درست بود ميپذيرفتند و اگر درست نبود دليلش را ذكر ميكردند
ازدواجشان آوردهاند بعضي از مطالبي را كه نوشتهام، سهلانگاري و تسامح شده است و سعي ميكنم در اين نوشته آنها را برطرف كنم، يعني خودشان به زبان ميآوردند و در مقدمه كتابشان هم مينويسند. بعضي چهار تا اصطلاح علمي هم بلد باشند، نميتوان به آنها گفت بالاي چشمتان ابرو است! اما ايشان اين حدّ از تواضع علمي را داشتند.
آن موقعي كه صبحها از اينجا راه ميافتاديم و به قم براي كارهاي ترجمه و تفسير ايشان ميرفتيم، ساعت مثلاً 7:30 كه به قم ميرسيدم، ميديدم در حياط با يك كلاه پشمي و يك قبا قدم ميزدند و بهنوعي ورزش صبحگاهي انجام ميدادند
خوبي داشتند، مثلاً ادعيه را از حفظ ميخواندند، اينگونه نبود. حافظه خوبي داشتند. خدا رحمتشان كند واقعاً مرد بزرگي بودند. حيف شد چون ما در قم نبوديم فيض حضور در درسهاي ايشان را نداشتيم، اما در عين حال با ايشان آشنا شديم و خدمت كرديم و ايشان هم خدمت ما را پذيرفتند و در جواني اگر از فيض ايشان و همينطور مرحوم آقاي مطهري محروم بوديم اما بعدها كتابهايي از ايشان را ترجمه و ويراستاري كردم، مثلاً آن عباراتي كه در جلد سوم كتاب حماسه حسيني شهيد مطهري كه يادداشت ايشان است و در بين قلاب است را بنده ترجمه كردم.
آيتالله مشكيني قرآن را واقعاً به قيمت تمام شده در مؤسسه الهادي چاپ می كرد
را به كار بردند. يا مثلاً يوسف وقتي زليخا را به عنوان يك زن روسپي ديد! حالا زليخا كه روسپي نبود. روسپي يعني اينكه شغلش اين است. خيلي بد ترجمه ميكرد. چون اينها در متن ترجمه بود، معلوم نبود كه كلام خداست يا كلام مترجم است. خيلي به من برخورد. يك زماني هم صبر كردم شايد كسي اعتراض كند تا بالاخره من نوشتم كه ترجمه اسفانگيز از قرآن كريم كه حدود 35 صفحه نقدي نوشتم كه در مجله مترجم كه در مشهد توسط آستان قدس رضوي منتشر ميشد، چاپ شد. نسخههاي آن خيلي زود پخش شد كه بعضي چند تا چند تا ميخريدند. يك نسخه من نگه داشتم. آن را كه نوشتم مقداري سر زبانها افتادم. مجله بينات كه شروع شد از من تقاضاي مقاله كردند. من هم لغزشهاي ترجمه قرآن را نوشتم آنهم نه يك ترجمه خاص كه ناظر به يك ترجمه باشد و اسم بياورم. گفتيم از اول سوره حمد شروع ميكنيم و هر آيهاي كه اشتباه ترجمه شده است، در هر ترجمهاي ميگوييم كه اين آيه اينطور ترجمه شده و صحيح آن اين است حالا چه كسي اين را اينگونه ترجمه كرده است را ذكر نميكردم، مثلاً اين آيه را مترجم بد فهميده است و لغت و اعراب را بد فهميده است و به اين دليل اشتباه شده است. بعضي گفتند كه شما اسم بياوريد كه از مقاله سوم و چهارم نوشتم كه مثلاً آقاي قمشهاي اينگونه معنا كردند و. . . هفت هشت شماره نوشتم چون فصلنامه بود تا سال 74 طول كشيد و غير از آن مقالات نقدهاي ديگري درباره ترجمهها نوشتم بعضي به نقدها جواب ميدادند و من جواب آنها را ميدادم، مثلاً همين دكتر مجتبوي نقدي بر من نوشته بود كه جوابش را نوشتم كه همانجا با جوابش چاپ شد. اين همينطور جا افتاد. يكي از نويسندههاي مشهور مجله بينات بودم. خود آن فردي كه در بينات بود براي من نقل ميكرد كه آيتالله خزعلي يكبار پرسيدند اينها را چه كسي نوشته است؟ خيلي خوب مينويسد و من همه مقالاتي كه در ترجمههاي ديگر ايراد ميگرفتم ديدم كه ايشان تذكر دادند و آن را فهميده و تصحيح كرده است يا آقاي محمدحسين روحاني بود كه فارسي نويس خيلي قوياي بود ايشان هم يك نامهاي نوشتند كه در آن نوشته بود شما در عربيداني نفر اول هستيد و از اينطور حرفها كه مثلاً من سفارش كردم اگر ترجمه من دربيايد ميدهم شما ويرايش كنيد. خلاصه همه بينات را ميخريدند كه اين مقالات را بخوانند. اين آقاي طاهري قزويني كه ترجمه كرده است كه در همآنجا نوشته كه من ترجمه خود را نوشتم اما چاپ نكردم تا مقالات ايشان تمام شود و بعد ترجمه خود را بيرون بدهم. ايشان هم دو سه باري اينجا آمدند. خلاصه اطميناني حاصل شده بود كه اين ايرادها وارد است و بايد ترجمهها اصلاح شود.