دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ - 17 Jun 2024
 
۰

زیر نقاب آزادی اندیشه

شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۵۸
کد مطلب: 154816
اگر به‎دنبال معادل امروزی‌تری برای «جادو‌زدگی» می‎گردید، من تعبیر «شست‎وشوی مغزی» را پیشنهاد می‎کنم. شخصا، شاهد بوده‌ام که برخی از پدران و مادران به اصطلاح روشنفکر و لیبرال، وقتی می‎بینند جوانان‎شان ـ با منطق و استدلال ـ از دین و مذهب سخن می‎گویند، ادعا می‎کنند که کسی فرزندان آن‎‎ها را شست‎وشوی مغزی داده است! جالب است که نزد این افراد، اگر فرزندان، همه عمر را ـ غافل از هر کس و هر چیز ـ در مسیر کسب ثروت طی کنند یا حتی در پارتی‌‎های شبانه بگذرانند، جایی برای نگرانی وجود ندارد. اما اگر ـ زبانم لال (!) ـ فرزندان‎شان دم از دین و مذهب بزنند، فورا موجبات نگرانی خانواده فراهم می‎شود. بعد هم با این‎که در همه عمر دم از آزادی و آزاداندیشی زده‌اند، بدون این‎که کاری به اندیشه‎‎ها و استدلالات فرزندان‎شان داشته باشند، آن‎‎ها را متهم می‎کنند که کسی مغزشان را شست‎وشو داده است؛
سیدمحمد روحانی 
بحث ما در اطراف گفت‎وگو‎های حضرت صالح ـ علیه‌السلام ـ و قوم ثمود بود. پس از آن‎که صالح قومش را به فساد و اسراف متهم کرد، قوم ثمود در جواب او تنها حرفی که زدند این بود: صالح تو گرفتار سحر و جادو شده‌ای: قالوا إنما انت من المسحرین [سوره شعراء آیه ۱۵۳]. حرف حصر «انما» در آیه بالا این معنا را می‎رساند که قوم صالح می‎خواستند بگویند صالح ما به هیچ شکلی نمی‎توانیم برای خودمان توجیه کنیم که تو چرا این حرف‌‎ها را می‎زنی. «تنها چیزی (انما) که می‎توانیم بگوییم» این است که تو جادو شده‌ای! حتما توجه دارید که صالح ـ مثل همه انبیاء ـ پیشینه بسیار خوبی نزد مردمش داشت. به تعبیر امروزی، از زمره آدم‌‎های بسیار فرهیخته و بافرهنگ محسوب می‎شد. در سوره هود آمده که قوم صالح به او می‎گفتند: ای صالح، قبل از این‎که از این حرف‌‎ها بزنی و ادعای نبوت کنی، به تو امید‎ها داشتیم، «یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا» [سوره هود آیه ۶۲]. یعنی ما واقعا نمی‎دانیم چه بلایی سر تو آمده که این حرف‌‎ها را می‎زنی؛ حقا که سحر شده‌ای! 

اتهام «جادوزدگی» از یک طرف به منزله پایان دادن به گفت‎وگو‎ها از جانب قوم صالح است و از طرف دیگر نشان می‎دهد آن‎‎ها هیچ حرف منطقی و معقولی در برابر سخنان صالح نداشتند. آن‎‎ها نه دلیلی ارائه می‎دادند که نشان دهد سخنان صالح غلط است و نه می‎توانستند او را به بی‌فرهنگی و بی‌سروپا بودن متهم کنند تا بگویند حرف‌‎هایش اهمیتی ندارد. پس تنها حرفی که زدند این بود که تو اصلا جادو شده‌ای! 

اگر به‎دنبال معادل امروزی‌تری برای «جادو‌زدگی» می‎گردید، من تعبیر «شست‎وشوی مغزی» را پیشنهاد می‎کنم. شخصا، شاهد بوده‌ام که برخی از پدران و مادران به اصطلاح روشنفکر و لیبرال، وقتی می‎بینند جوانان‎شان ـ با منطق و استدلال ـ از دین و مذهب سخن می‎گویند، ادعا می‎کنند که کسی فرزندان آن‎‎ها را شست‎وشوی مغزی داده است! جالب است که نزد این افراد، اگر فرزندان، همه عمر را ـ غافل از هر کس و هر چیز ـ در مسیر کسب ثروت طی کنند یا حتی در پارتی‌‎های شبانه بگذرانند، جایی برای نگرانی وجود ندارد. اما اگر ـ زبانم لال (!) ـ فرزندان‎شان دم از دین و مذهب بزنند، فورا موجبات نگرانی خانواده فراهم می‎شود. بعد هم با این‎که در همه عمر دم از آزادی و آزاداندیشی زده‌اند، بدون این‎که کاری به اندیشه‎‎ها و استدلالات فرزندان‎شان داشته باشند، آن‎‎ها را متهم می‎کنند که کسی مغزشان را شست‎وشو داده است؛ اتهامی که هیچ درک علمی دقیقی هم از آن ـ تازه اگر این مفهوم جایی در علم داشته باشد ـ ندارند. یعنی وقتی چنین اتهامی را وارد می‎کنند، نه از بیولوژی مغز چیزی سر در می‎آورند و نه از روان‌شناسی ذهن. درست مثل قوم ثمود، منظورشان ـ فقط و فقط ـ همین است که نمی‎دانیم چطور، اما افکار تو عوض شده است. 

این است که به ناگاه قید شعار‎های پر زرق و برق آزادی اندیشه و «تضارب آراء» و نظایر آن را می‎زنند و چون زشت است در قرن ۲۱ از جادو و جنبل سخن به میان آورند، معادل روشنفکرانه و ـ به ظاهر ـ علمی آن را به‎کار برده فرزندان‎شان را به شست‎وشوی مغزی شدن متهم می‎کنند. در عین‎حال، سعی دارند رابطه عاطفی خود را با فرزندان‎شان نیز حفظ کرده و گناه را به گردن کسی بیندازند که آن‎‎ها را شست‎وشوی مغزی داده است! 

چه در مورد کسانی‎که اتهام شست‎وشوی مغزی را وارد می‎کنند و چه در مورد کسانی‎که اتهام جادوزدگی را، اصل مطلب این است که منطق‎شان ضعیف است و چاره‎ای جز پایان دادن به گفت‎وگو‎ها و حواله دادن ماجرا به چیزی‎که هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد، پیش پای‎شان نیست. 

ضعیف بودن منطق قوم صالح زمانی روشن‌تر می‎شود که می‎بینیم آن‎‎ها بعد از وارد کردن اتهام جادوزدگی، همان حرفی را تکرار می‎کنند که قوم نوح به پیغمبرشان می‎گفتند. این‎که اصلا چرا باید به حرف‌‎های تو اهمیتی بدهیم؛ تو هم یک انسانی هستی مثل همه؛ نظری هم اگر داری، نظر شخصی خود توست و مثل همه نظرات دیگر و در ردیف بقیه آن‎هاست: ما أنت الا بشر مثلنا [سوره شعراء آیه ۱۵۴]. 

آیا صالح ادعا کرده بود جن یا فرشته است؟ مسلما نه. پس چرا به صالح می‎گویند تو بشری هستی مثل بقیه؟ و چطور می‎خواستند با گفتن این حرف او را ساکت کنند؟ جواب روشن است. منظور آن‎‎ها از گفتن این حرف چیزی جز این نبوده که از بین نظرات گوناگونی که میان انسان‌‎ها ظهور می‎کند، «هیچ کس نمی‎تواند» ادعا کند به «حقیقت» دست یافته است. پس تو ای صالح، اگر نظریه‌ای هم داری، نظر شخصی خود توست و نباید انتظار داشته باشی که دیگران هم از نظر تو پیروی کنند؛ نظر هر کس برای خودش محترم است. خلاصه کنم: یک «پلورالیزم» به تمام معنا. پلورالیزمی که ـ مثل همه پلورالیزم‌‎های تاریخ ـ اگر چه ادعا دارد کثرت‌گراست، اما دقیق که نگاه می‎کنی بر معرفت‌شناسی و جهان‌بینی خاصی استوار است. به همین دلیل، هر چند ادعا دارد که در قبال جهان‌بینی‌‎های گوناگون بی‌طرف است، اما در واقع، به‎صورت پنهان جهان‌بینی و معرفت‌شناسی خاص خودش را القاء می‎کند. 

قوم صالح نیز چنین بودند. با این‎که به او می‎گفتند تو هم انسانی هستی مثل بقیه و نظراتت رجحانی بر باقی نظریات ندارد، اما در واقع پیش‌فرض‌‎های خاص خودشان را بر هر نظریه دیگری ترجیح می‎دادند. بهترین شاهد این ماجرا گفت‎وگوی بعدی آن‎‎ها با صالح و آیت و نشانه خواستن‎شان از اوست: فأت بایه ان کنت من الصادقین [سوره شعراء آیه ۱۵۴]. به‎زودی خواهیم دید وقتی آن‎‎ها از صالح نشانه‌ای برای صدق گفتارش خواستند، صالح پذیرفت و دقیقا همان آیتی را آورد که خود آن‎‎ها درخواست کرده بودند؛ اما آن‎ها باز هم زیر بار نرفتند. چرا؟ چون جهان‌بینی غالب در میان آن‎‎ها ـ چنان چه قبلا توضیح دادیم ـ یک «جهان‌بینی مادی» و معرفت‌شناسی آن‎‎ها ـ اساسا ـ یک «معرفت‌شناسی صرفا تجربی» و «مبتنی بر محسوسات» بود. به همین دلیل، هرگز حاضر نبودند به چیزی از سنخ نبوت و پیغمبری اعتقاد پیدا کنند. در نتیجه با این‎که صالح از خود آن‎‎ها پرسید: چه معجزه‎ای بیاورم تا مرا تصدیق کنید و همان معجزه را نیز آورد، اما باز هم به او ایمان نیاوردند. 

به‎هر صورت چنان چه قبلا گفتیم، این منطق قوم ثمود ـ یعنی از میدان به در کردن استدلالات حریف با تمسک به پلورالیزم ـ نیز دقیقا همان منطقی‎ست که تمدن لیبرال غرب بر پایه آن بنا شده است. منطقی که اساسا دغدغه چندانی برای کشف حقیقت ندارد و همواره به‎دنبال راه حل‌‎های عمل‌گرایانه (Pragmatistic) ـ و نه حقیقت‌گرایانه (Realistic) ـ است. وقتی صالح به آن‎‎ها می‎گوید من به‎عنوان فرستاده خداوند به شما اعلام می‎کنم که از حد اعتدال خارج شده‌اید و به‎جای سعادت، راه فساد را دنبال می‎کنید، اصلا و ابدا به‎دنبال این نیستند که ببینند آیا او راست می‎گوید یا نه. این است که در جواب می‎گویند تو هر نظری داری، نظر شخصی خود توست و چیزی‎ست در ردیف باقی نظریات؛ ما نیز زیاد کاری به این نداریم که حقیقت چیست. پس مهم نیست که تو چه می‎گویی. مهم این است که نباید نظرات ایدئولوژیک خود را مبنای قضاوت‌‎های اجتماعی و سیاسی قرار داده، خودت را حق و دیگران را باطل بخوانی. 

به‎هر شکل، صالح آیت خودش را نشان داد. انشاء‌الله در مقالات بعد، فیلمی را برای‎تان تعریف خواهم کرد! فیلمی بسیار عمیق، با جلوه‎‎های ویژه (special Effect)‌ بسیار دیدنی، و البته مستند. سند این داستان را می‎توانید در روایاتی که از پیامبر( صلی‌الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین( علیهم‌السلام) به ما رسیده مشاهده کنید. علامه طباطبایی در ذیل آیات سوره هود ـ وقتی درباره قوم ثمود سخن می‎گویند ـ جزییات ماجرای صالح را بر پایه روایات معتبری که وجود دارد، شرح می‎دهند. منتظر این فیلم باشید، تا مقاله بعد!
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *