شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 11 May 2024
 
۰

عدالت و هویت صنفی

یوسفعلی میرشکاک
شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۷
کد مطلب: 171753
پیشوای ایزدیان و آموزگار آسمانیان، حضرت جعفر بن محمد، ششمین مظهر صدر اول- درود خدا بر او باد- می‎فرماید: «اول من قاس ابلیس» و من این هیچ‎کس‎ترین هیچ‎کس‎ها بر آنم که متأسفانه دائر مدار صورت غالب این قوم که ما ایرانیان باشیم در همه عرصه‎ها، قیاس است. از این‎که بگذریم، مولای درویشان و خصم بدکیشان و حضرت ایشان - چنان‎که ابوسعید ابالخیر می‎گفت - فرموده است: «لایقاس بنا احدا من الناس». نه ولایت فقیه را با ولایت معصوم قیاس کنیم، نه عدالت و مملکت‎داری هیچ رییس‎جمهوری یا پادشاه یا سلطان یا والی یا امیر هیچ قومی را در هیچ کجای تاریخ بشر با عدالت و کشور‎داری شاه مردان و شیر یزدان (مولای بی‎پناهان و بی‎سرپناهان و پادشاه آشکار و نهان سراسر جهان‎های بیکرانه و دوردست، نزدیک‎تر از خود ما به ما، و خود ما، از خود و از «او» دورتر از هرچه نیست و هست.) مقایسه کنیم. زیرا در آزمونی گرفتار خواهیم آمد که در تاریخ چهار صد ساله اخیر به‎صورت جمعی گرفتار آن بوده‎ایم. به عبارت رساتر، ما از وقتی که سلطنت سیاسی را به تصوف وانهادیم و صوفیان قزلباش ناگزیر شدند برای مردمی که عادت داشتند در ساده‎ترین مسائل زندگی خود نیز به فقها و محدثین مراجعه کنند، مفتی و محتسب از نقاط شیعه‎نشین جهان یعنی لبنان و شام و عراق و مدینه و بحرین و... وارد کنند نا خواسته وارد آزمونی شدیم که هنوز هم ادامه دارد.
پیش از صفویه، شیعیان زیدی و شیعیان فاطمی و بعضا شیعیان دوازده امامی ولی با گرایش صوفیانه (مثلا مرعشیان در مازندران و مشعیشان در خوزستان و...) به قدرت رسیده اما از حیث فقه یا کلام و حدیث و حکمت و... نیازمند بیگانه نبودند. صفویه درست در هنگامی دست نیاز به سوی علمای جبل عامل و دیگر نقاط شیعه‎نشین دراز کردند که دولت عثمانی - لابد مغرور از فتوحاتی که در اروپا داشته است - علنا در آزار شیعیان به‎ویژه علمای شیعه می‎کوشید. علمای شیعه تا آن روز هیچ قدرتی را نیازمند خود ندیده بودند. هنگامی که خود را در پایتخت پادشاهان صفوی دیدند از طرفی خوشحال بودند که یک حکومت شیعه تشکیل شده است که می‎خواهد علوم شرعی را بسط و نشر داده و در برابر حکومت عثمانی قد علم کرده و... ولی بله! با این‎که در تمام شهرهای شیعه‎نشین و حتی متظاهر به تشیع نماز جمعه برپا می‎شد و ائمه جمعه غالبا عرب‎زبان بودند و شاه با تمام شوکت و عظمتش در برابر علمای سراپا خضوع و خشوع بود، ولی... بله!
صفویه رسما صوفی بودند و سپاهیان آن‎ها غالبا از مریدان و معتقدان دیرین و موروثی این خاندان یعنی قزلباش بودند. پادشاه صفوی در تمام کارهای خود با عالمان دین مشورت می‎کرد، اما قدرت در دست قزلباش بود که همه سبیل‎های از بنا گوش در رفته داشتند و شاه را نه سلطانی همچون دیگر سلاطین، بلکه کمر بسته شاه ولایت پناه یعنی امیرالمؤمنین (علیه‎الصلوه‎والسلام) می‎شمردند. سرداران لشگر همین سرخ سرهایی بودند که اعتقاد صورت غالب آن‎ها با تشیع رسمی متفاوت بود. این‎ها معتقد بودند که سید اسحاق برزنجه‎ای به شیخ صفی سیادت عطا کرده و به فرزندان وی وعده پادشاهی داده است. این‎ها نه‎تنها اسماعیل را شیخ خود می‎شمردند بلکه او را صاحب قدرت و کرامت می‎پنداشتند و...
دارم دراز نفسی می‎کنم؛ ولی چاره نیست. بحث عدالت در میان است و به‎نظر می‎آید «عدالتِ فارغ از هویت صنفی» قابل‎تحقق است.
برای نشان دادن «هویت صنفی که خواه ناخواه در روزگار ما نیز عدالت را در قبضه قدرت خود نگه داشته است ناگزیر شدیم به‎سراغ صفویه برویم. اما هنوز هیچ از صفویه نگفته‎ایم، و فی‎المثل حتی به این نکته نپرداخته‎ایم که علمای شیعه عرب زبان و بیزار از آداب و رسوم صوفیانه بالأخره به اندازه‎ای تکثیر شدند که توانستند در برابر صوفیان صفوی و دیگر صوفیان به نوعی «هویت» صنفی دست پیدا کنند و هنگامی‎که دریافتند نقطه ضعف صفویه در کجاست، دست به‎کار شدند و در عرصه کشف و کرامت، بر صوفیان شیعه، سبقت گرفتند و حتی از این نیز فراتر رفتند و خوشایند شاه که نیابتا از طرف آن‎ها حکومت می‎کرد، برخی احادیث را چنان تأویل می‎کردند که فرجام حکومت صفویان، پیوند یافتن با امام زمان (علیه‎الصلوه‎والسلام) است، طولی نکشید که صوفیان صفوی با تکیه بر ملاباشی‎ها و حکیم‎باشی‎ها، دیگر سلاسل صوفیانه را قلع و قمع کردند و از ایران، به هند و عثمانی تاراندند. سپس نوبت به درویشان مخلص خاندان یعنی قزلباش‎ها رسید، هویت صنفی علمای دین، بزرگترین دژ حکومت صفوی را ویران کرد و طولی نکشید که همراه با واپسین پادشاه صفوی - که ترجیح می‎داد او را «ملاحسین» خطاب کنند تا سلطان حسین - خود نیز بر باد رفت.
کار به این نداریم که هویت صنفی، روحانی چگونه پس از متلاشی شدن حوزه‎های علمیه اصفهان، خود را در نجف و مشهد بازیافت و چگونه در بحرانی‎ترین ایام تاریخ ایران زمین، حوزه علمیه قم احیا شد و چنان بسط و نشری یافت که از نجف نیز جلو افتاد و... کار به این داریم که «هویت صنفی روحانی» در شرایطی مشابه شرایط روزگار صفویه به سر می‎برد، با این تفاوت که این‎بار هم ناظر «بازی قدرت» است و هم «شریک سیاست». زیرا از طرفی «مجلس خبرگان رهبری» و «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و شخص رهبری، بنابر قانون اساسی از جایگاهی برخوردارند که خواه‎ناخواه آن‎ها را فراتر از دولت نشان می‎دهد. به‎علاوه بدون این‎که شریک یا مسئول شکست‎ها و اشتباهات دولت باشند، در پیروزی‎ها و کامیابی‎های دولت سهیمند. البته پس از درگذشت امام (رحمت‎الله‎علیه) هویت صنفی روحانی علنا به دو جناح سیاسی تقسیم شد و در ادامه راه، سیاست نه‎تنها مصالح شرعی و دینی را از متن به حاشیه راند، هویت صنفی را نیز تابعی از متغیر سیاست کرد. اندک اندک نزاع هر دو فریق علنا به‎صورت تنازع سنت و مدرنیته درآمد و نه‎تنها عدالت، فراموش ماند، «عدالت‎طلبی» نیز به آرمانی دست‎نیافتنی تبدیل شد.
درست در چنین شرایطی، دولت اخیر، تصمیم گرفت که با شعار «عدالت‎محوری»؛ مردم و به‎‎ویژه طبقات محروم و فرودست را از حاشیه نیروی سیاسی و قدرت اجتماعی، به متن آورده و آن‎ها را سازماندهی کند. اما انتخابات ریاست‎جمهوری، نشان داد که مردم شهرهای بزرگ مطالبات دیگری دارند و «عدالت‎محوری» را شعاری نخ‎نما شده می‎انگارند. علاوه‎براین، کنش نامعقول جناح پیروزمند در انتخابات، مردم فرودست را از ورود به متن نیروی سیاسی بازداشت. دست‎اندرکاران دولت هرچند توانستند با تکیه بر هویت صنفی روحانی و مجموعه هویت‎های وابسته به آن، حریف خود را از میدان به‎در کنند، اما ناگهان خود را با هویت صنفی روحانی رویارو دیدند. بنابر آمار صوری و گمانه‎زنی‎های نوشتاری و تحلیل‎های موهوم، از کار انداختن هویت صنفی، سهل می‎نمود و با یکی دو مانور سریع حتی... اما بازیگران و بازیگردان‎های دولت اخیر، بیش از اندازه دچار توهم بودند. تحلیل آماری آن‎ها در ژرفایی از پندار، دقیق می‎نمود و علی‎القاعده، «سیب‎زمینی‎خورها» باید به میدان می‎آمدند و از دولت «عدالت‎محور» در برابر پیروان آیین شهریاری صف‎آرایی می‎کردند.
اما سیب‎زمینی‎خورها می‎دانستند که در بر پاشنه دیگری می‎چرخد و عدالتی که میان یک روستایی و یک هنرپیشه سینما، چنین حکم می‎کند که اولی رأی خود را در ازای یک کیسه سیب‎زمینی می‎فروشد و دومی... چه باید گفت؟ از کدام عدالت؟ و...
همه ما - حتی من که روستا را با خود به پایتخت آورده‎ام - دچار این تلقی زبون‎‎اندیشانه‎ایم که روستایی «گاو در آخور ببست»... و نمی‎دانیم یا شاید نمی‎خواهیم بدانیم میان این روستایی که «شیر گاوش خورد و بر جایش نشست» با روستایی زمان ما، رسانه‎های فراگیر دیداری حایل شده‎اند و نمی‎گذارند تحلیل‎های احمقانه ما - حتی من - روستایی امروز را با آن روستایی که «... سقط شد خرش و علم کرد بر تاک بستان سرش» مطابق و موافق از آب درآورد. متأسفانه روستایی امروز حاشیه‎نشین شهرهاست، آرد خود را از شهر می‎خرد و چهره خود را در آینه‎های جیبی مارشال مک لوهان می‎بیند و اخبار مربوط به کشور خود و دیگر کشورها را از رسانه‎های دیداری جهان‎شمول دریافت می‎کند و خلاصه مثقالی هفت صنار با روستایی ادبیات فارسی - اعم از کهنه و نو - توفیر دارد و اگر برای یک کیسه سیب‎زمینی یا یک چک‎پول ۵۰ هزار تومانی صف می‎کشد و هلهله می‎کند، نه از سر بدویت است و نه از سر گدامنشی، بلکه چون می‎بیند گروهی می‎پندارند او را فریفته‎اند، بهتر آن می‎بیند که خود را فریب‎خورده و بی‎خبر بنماید. روستایی آگاهانه در بازی شرکت می‎کند و ما اگر محبوب به حجاب پلشت سیاست باشیم گمان می‎بریم با یک کیسه سیب‎زمینی او را چنان به خدمت گرفته‎ایم که هرگاه اراده کردیم روبه‎روی ولایت فقیه نیز قد علم کند. از صدر تاریخ جدید ما تا امروز، روستایی ظاهرا فریب می‎خورد و رأی می‎دهد ولی درست سر بزنگاه پشت فریب‎دهندگان را خالی می‎کند. چرا؟ برای این‎که می‎داند آن‎چه را ما نمی‎دانیم. روستایی در آن‎سوی مدرنیته ایستاده است و ما در این‎سوی مدرنیته، لاجرم او دریافته است که ما غرق شده‎ایم، ولی ما گمان می‎بریم او هنوز از عالم و آدم بی‎خبر است و بسنده است به ما دست پیدا کند و ما هم پاکتی محتوی چند اسکناس یا یک چک‎پول به او بدهیم یا حتی یک کیسه سیب‎زمینی تا او را بیدار و با خود همراه کنیم. این توهم نه‎تنها قاجار را از پا افکند، نظام پهلوی را نیز در اوج پارانویا (وهم عظمت و تعقیب) بی‎تکیه‎گاه رها کرد. روستایی سال‎هاست که طمع از خیر اهل سیاست بریده و بر درگاه انتظار نشسته است و تنها توقعی که از دولت‎های به‎ظاهر مختلف و متخالف ندارد، اقامه عدل است. روستایی، جهان‎بینی دیگری دارد و هنوز معتقد است: «تا نباشد امر حق، برگی نیفتد از درخت.» و این اعتقاد، مانع می‎شود که هر کسی بتواند در منظر آن‎ها، خود را اهل «اقامه عدل» جلوه بدهد. روستایی در نسبتی با حق و عدل قرار دارد که سیاست‎زده‎ها و قدرت‎پرستان، هیچ خبری از آن ندارند. در این نسبت، نیازی به تریبون و هفته‎نامه و روزنامه و آکادمی و انجمن فلان و حزب بهمان نیست، این نسبت بدون واسطه پیش می‎رود و پیش می‎برد. روستایی در این نسبت، همه امور عالم را از بد و نیک به آفریدگار عالم منتسب می‎کند.
کسروی می‎پنداشت حافظ به مردم القا کرده است:
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‎ها خدا کند
و نمی‎دانست که حافظ در تعامل با مردم، جهان‎بینی خود را از آن‎ها اخذ و اقتباس کرده است. یا بهتر آن‎که بگوییم حافظ و فردوسی و سعدی و مولانا و... الخ در همان افقی قرار داشته‎اند که مردم فرودست همچنان در آن مستقر هستند. روستایی می‎داند که هیچ حکومتی جز حکومت «امام غیب» قادر به «اقامه عدل» نیست، از همین‎رو با این‎که می‎داند از فلان و بهمان هیچ کاری بر نمی‎آید، برای استقبال از فلان یا بهمان - با توقع یا بی‎توقع - صف می‎بندد و به‎نحوی نقش ظاهرا ساده‎لوحانه خود را ایفا می‎کند که هر سیاستمدار و صاحب‎قدرتی گمان می‎برد کار تمام است و می‎توان به او - روستایی - پشت‎گرم بود و با وعده «عدالت» او را سال‎ها به‎دنبال خود کشاند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *