توی گوشی نام او را به عنوان «ابراهیم تهرانی» ثبت کرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. بچه تهران هم بود. برای همین شد ابراهیم تهرانی.
هرشب با موتور به همراه دیگر بسیجیان مسجد راهی خیابان های مرکزی تهران بود. می گفت: من دلم برای اینها می سوزد، به خدا این جوان ها نمی دانند چه می کنند، مگر می شود تقلب کرد آن هم به این وسعت؟!
او براي رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبي از خاطرات شهيدان دفاع مقدس می گفت و آن ها را با فرهنگ شهادت آشنا می کرد. آن ها تشنه ی فرهنگ انقلابي بسيجيان ما شده بودند.