دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 29 Apr 2024
 
۰

روز فراموش نشدني/گل شمعداني براي آقا

شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۰
کد مطلب: 249412
بجنورد در چند روز گذشته روز فراموش نشدني و به ياد ماندني را پشت سر گذاشت. نه تنها اهالي خراسان شمالي بلکه از ديگر استان ها به خصوص استان هاي مجاور تعدادي از عاشقان ولايت به زيارت آقا آمده بودند بدون تعارف همه بودند، پير، جوان و قوميت هاي مختلف.
به گزارش جهان، خيابان هاي مرکزي ظرفيت و استعداد اين سيل خروشان جمعيت را نداشت و همه مي گفتند چنين جمعيت و حضوري را بجنورد تا امروز به خود نديده است. آن چه مي خوانيد مشاهدات 12 خبرنگار روزنامه خراسان شمالي است که در حاشيه مراسم تهيه شده است. اين شما و اين هم مشاهدات خبرنگاران ما که گوشه اي از لحظات به ياد ماندني شما خوبان را به رشته تحرير درآورده اند.

از فرودگاه بجنورد تا استاديوم تختي مملو جمعيت بود. گروهي در حاشيه خيابان نشسته اند و منتظرند تا از آقا استقبال کنند و در حالي که ساعت شروع مراسم استقبال 8 صبح اعلام شده بود ولي قبل از ساعت 7 جمعيت سيل آسا به سمت استاديوم تختي در حرکت بود. برخي يک شاخه گل همراه با عکس رهبر در دست داشتند و بي صبرانه انتظار لحظه ديدار را مي کشيدند. تعدادي از جوانان نيز علاوه بر عکس و پوستر روي صورت يا دست هاي خود نقش پرچم جمهوري اسلامي را کشيده بودند.يکي از روحانيان عکس بزرگي از رهبر انقلاب را روي سينه نصب کرده بود و با عجله به سمت استاديوم در حرکت بود برخي از جوان ها تي شرت هايي با عکس شهيد فهميده پوشيده بودند که نوشته شده بود (ما همه شهيد فهميده هستيم).

روحانيان ترکمن همراه با اهالي ترکمن چشم هر بيننده اي را خيره مي کرد، يکي از رسانه هاي عربي با روحاني ترکمن مصاحبه مي کرد.

مردم در تيغ آفتاب صبورانه در استاديوم منتظر مقتداي خود بودند و چندين ساعت لحظه شماري براي ديدار داشتند حدود ساعت 12 جمعيت يک صدا فرياد مي زد «صل علي محمد بوي خميني آمد» 
جمعيت با زيارت آقا گويا خستگي چند ساعت خود را فراموش کردند. چشم ها به آقا دوخته شده بود و از دل شعار مي دادند. فضاي مريد و مراد به خوبي مشهود بود، وقتي بحث تحريم ها و عدم ارتباط تحريم ها با انرژي هسته اي را آقا مطرح کردند بغض مردم نسبت به بدخواهان ترکيد و فرياد «انرژي هسته اي حق مسلم ماست» فضا را به لرزه انداخت.

شادابي مردم اواخر سخنراني بيشتر از اواسط جلسه بود و هنوز مردم علاقه داشتند از آقا فيض بگيرند. نبايد فراموش کرد وضعيت صوت در قسمتي از مراسم چندان عالي نبود. مجري حدود ساعت 10 صبح اعلام کرد تا لحظات ديگر آقا وارد استاديوم مي شوند ولي اين لحظات ساعت 10 و 30 دقيقه هنوز به پايان نرسيد چندين نوبت اين خبر اعلام شد، حدود ساعت 11 و 15 دقيقه نيز اعلام کرد لحظات ديگر انتظار ديدار به پايان مي رسد ولي حدود ساعت 12 جايگاه منور به حضور آقا شد. 

آخرين سخن اين که آقا با توجه به روز زيارتي امام رضا(ع) سخن خود را با قرائت صلوات خاصه امام رضا(ع) شروع کردند و خيل جمعيت مسافران و حاضران زائر امام رضا(ع) شدند.

گل هاي شمعداني براي آقا 

زماني که پيرزن ناتواني را مي بينم که با اشتياق فراوان عکس رهبر را در دست دارد و به آرامي مسير را طي مي کند با گام هاي مصمم تري از قبل به راه خودم ادامه مي دهم، نزديکش مي روم خودش را «معصومه نقدي پور» معرفي مي کند و مي گويد: خوشحالم، خوشحالم از اين که امروز قرار است جمالش را ببينم ...

وي که 78 سال سن دارد، مي افزايد: اين گل هاي شمعداني را از باغچه حياطم براي تقديم کردن به آقا چيده ام مي خواهم به ايشان بدهم ...

وي ادامه مي دهد: انشاء ا... خدا عمر طولاني به رهبر عطا کند تا سايه اش بر سر ما بماند ...
پير و جوان و کودک و نوجوان همه در جنب و جوش هستند. مي خواهند آقا را از نزديک ببينند ... جوانان، کودکان و نوجوانان در حالي که عکس رهبرشان را در دست گرفته اند به سرعت در حرکتند.
«محمد ابراهيم اميري» 88 ساله به همراه همسر 75 ساله خود سعي دارند با ديگر مردم همگام شوند. پيرمرد با چهره آرامش در حالي که نفس زنان حرکت مي کند، مي گويد: انشاءا... امام ما پايدار باشند. افتخار مي کنم که در خدمت ايشان هستم ... 

همسر «اميري» در حالي که شيريني تعارف مي کند، اظهار مي دارد: فرزندم سلامت باشي، دهانت را شيرين کن رهبرمان در راه است ...

از اين زوج سالمند جدا مي شوم. به اطراف مي نگرم. هر از گاهي با شنيده شدن صداي بالگرد، نگاه ها به آسمان معطوف مي شود، گويا همه به دنبال هدف مشترکي هستند. در اين هياهوي وصف ناشدني نوجواناني را مي بينم که فرياد مي زنند «رهبرمان مي آيد ... آقا مي آيد ... ما منتظريم» ...

انتظار شيرين


سکوت عجيبي بر شهر حاکم است. عقربه ها ساعت 7 و 10 دقيقه صبح را نشان مي دهد. مردم گروه گروه از نقاط مختلف شهر به مسير استقبال مي آيند. همه منتظرند، لحظه هاي انتظار به کندي سپري مي شود، در بين سکوت حاکم اين زمزمه ها به گوش مي رسد که آقا در راه است ...
صداي بالگردها در آسمان بجنورد سکوت را مي شکند. ناخودآگاه، تمامي نگاه ها به آسمان معطوف مي شود ... در اين بين يکي از شهروندان مي گويد: احتمالاً رهبرم باشد آن يکي ديگر مي گويد ايشان ساعت 9 قرار است بيايند ...

حس زيبايي در وجود همه شهروندان نهفته است. همگي منتظرند، انتظار مشترک و شيريني به نام ديدن يار، امام خوبي ها ...

امام ما پايدار باشد

مسير استقبال رهبر با حضور مردم هميشه در صحنه خراسان شمالي آراسته شده و همه يک صدا فرياد مي زنند: اي رهبر آزاده آماده ايم، آماده!

هياهوي عجيب در شهر

فرقي نمي کند جوان، عصا به دست، مردي که با ويلچر به سختي حرکت مي کند، دختري که ناتوان جسمي است و پيرمردي که يک پايش مصنوعي است همه با هم در رکابند تا به ديدن آقا بشتابند، به ديدن يار خوبي ها ...

ديگر از آن سکوت 2 ساعت گذشته خبري نيست. هياهوي عجيبي در شهر برپا شده است. ثانيه ها به کندي مي گذرد، پياده روها و خيابان هاي شهرمان مملو از جمعيت شده است. مردم شهرهاي خراسان شمالي و روستاهاي اطراف بجنورد هم خود را براي ديدن اين لحظه تاريخي به مسير استقبال رسانده اند. همه با هم مي خواهند صحنه زيبايي از اين روز را در خاطرات شان با شور و شعف خاصي ثبت کنند. وقتي از طريق بلندگوهاي نصب شده در مسير استقبال زمان حضور آقا در شهر را خبر دادند، جنب و جوش خاصي در شهر حاکم شد. ساعت 10 صبح روز چهارشنبه 19 مهر ماه هواپيماي حضرت آيت ا... خامنه اي در فرودگاه بجنورد به زمين نشست، قلب ها بيشتر مي تپد کم کم به پايان انتظار نزديک مي شويم ..
.
ناگهان صداي هياهوي جمعيت از دور به گوش مي رسد به لحظه ديدن آقا کم کم نزديک مي شويم ...
خدا را شکر آقا را ديدم

خدا را شکر، آقا را ديدم، تصور نمي کردم با اين سيل جمعيت موفق شوم چهره نوراني آيت ا... سيد علي خامنه اي را ببينم. دختر جوان در حالي که اشک مي ريزد مي گويد: از ديدن رهبر فرزانه ام بسيار خرسندم. بالاخره انتظار به پايان رسيد اين همه لحظه هاي ناب حضور آقا را چگونه مي توانم براي دوستانم که موفق به ديدن صحنه هاي حضور ايشان نشده اند، توصيف کنم.
هنوز باورم نمي شود آقا را از نزديک ديده باشم. چهره به ياد ماندني ايشان از خاطرم پاک نمي شود، خدايا ممنون از اين که توانستم رهبرم را در شهر خودم ببينم.

خدا حفظش کند

پيرزن در حالي که اشک هايش را پاک مي کند با ذکر صلواتي مي گويد: خدايا رهبرمان را سالم نگه دار. من از روستاي «فيلاب» قوچان براي ديدن رهبر به بجنورد آمده ام و بي صبرانه منتظر ورود آقا بودم.«فاطمه محمدي» مي افزايد: از اين که با حضور آقا در کشورمان آسايش داريم خدا را سپاسگزارم، خدا حفظش کند.

عشق به ولايت

«اگر سکوت کنم صداي قلبم شنيده مي شود» اين را مجري صدا و سيما که در چهارراه اميريه مستقر است مي گويد. لحظه ها، لحظه هايي به ياد ماندني و پر از اضطراب است. دقايق به کندي سپري مي شود تا وصال يار ميسر شود.

ساعت 7 و 10 دقيقه صبح چهارشنبه در مقطعي از مسير استقبال، در خيابان اميريه شمالي حضور مي يابم. کاروان رهروان ولايت با جمعي از طلاب و فضلا و استادان خراسان شمالي، کارمندان بانک ها و ادارات مختلف با لباس هاي فرم نيروهاي جهاد سازندگي و جمعيت هلال احمر که در هر چند قدم حضور دارند، دانش آموزان، ستاد استقبال مردمي روستاي آبچور و تعداد زيادي از مردم در اين مسير به چشم مي خورند. البته دقايق که سپري مي شود بر تعداد حاضران نيز افزوده مي شود. بايد در انتظار ديدن رهبر انقلاب مي مانديم.

دگرگوني حال و هواي شهر و حضور فعال اقشار مختلف، عشق به ولايت مردم اين خطه از ايران اسلامي را فرياد مي کرد. در سه راهي سرتيپ نامجو دخترک کوچکي دست در دست پدرش شکلات پخش مي کرد و با خوشحالي به اين سو و آن سو مي دويد.

عقربه هاي ساعت، 8 و 30 دقيقه را نشانه گرفته است. 3 پسر بچه هر يک رنگي از پرچم ايران را به تن کرده بودند و به يکديگر تأکيد مي کردند که مبادا از هم جدا شويم زيرا حضور آن 3 در کنار هم پرچم ايران را به نمايش مي گذاشت.

آن طرف تر پيرمردي با کمر خميده سعي مي کرد عکس آقا را بالا نگه دارد. هر چند برايش خيلي سخت است اما عشق که سختي نمي شناسد. مي گويد: هر کسي طاووس خواهد جور هندوستان کشد. 

به گفته «حاج عبدا... رحيمي» که بيشتر صحبت هايش به زبان کردي است؛ هر چه دارم به پاي رهبرم مي ريزم.

دعا کنيد ديدن رهبر، قسمتم شود


کم کم ساعت 9 صبح شده به سمت خيابان وداد در اميريه شمالي مي روم. پرچم «يا حسين» به رنگ قرمز، افکارم را به سوي ديگر مي کشاند. به راستي مردم خراسان شمالي، اهل کوفه نيستند که رهبرشان تنها بماند. سيل جمعيت و حضور چند صد هزار نفري مردم دليلي بر اين ادعاست.
صداي بالگرد گهگاهي دل را مي لرزاند و اين گمان مي رود که ديدن يار نزديک است. ساعت 9 و 38 دقيقه است که گزارشگر صداي مرکز استان اعلام مي کند، هواپيماي رهبر در فرودگاه خراسان شمالي نشست. 

پيرزني در آن حوالي به گوشه اي خيره شده است و اشک مي ريزد. نزديکش مي روم تا از حال و هوايش بپرسم، مي گويد: کجا بايستم تا حتماً بتوانم رهبرم را ملاقات کنم، نمي دانم به او چه پاسخي بدهم چرا که سيل جمعيت نمي گذاشت تصميم قاطعي بگيرم. نامش را مي پرسم اما او پاسخي نمي دهد و فقط مي گويد: دعا کنيد ديدن آقا قسمتم شود. 

ديگر ساعت 10 شده و گرماي هوا بيش از پيش احساس مي شود. آقايي دستش را روي قلبش گذاشته و آرام آرام به سمت استاديوم تختي قدم برمي دارد.

خلوتش را به هم مي ريزم و از حال و هواي اين لحظه ها مي پرسم، مي گويد: هر لحظه که به ديدار ايشان نزديک تر مي شود، تپش قلبم زمان وصال را هشدار مي دهد. دستم را روي سينه ام مي فشارم و به استقبال آقا مي روم تا به ايشان بگويم: قلبم را که عزيزترين دارايي ام است به رهبرم هديه مي کنم.

ثبت لحظه هاي ناب


دوباره اين مسير را به سمت چهارراه اميريه طي مي کنم. پلاکاردهاي دست نويسي که توسط کودکان نوشته شده بود، اوج عشق و ارادت به امير ولايت را نشان مي داد، هم چنين گردنبندهايي با طرح نقشه ايران نيز عرق ملي نوجواناني را بازگو مي کرد که گرد هم جمع شده بودند و هر از چند گاهي شعارهاي انقلابي سر مي دادند.

از اين همه احساس حيران مي شود، راستي امروز روز زيارتي آقا امام رضا(ع) هم هست و چه خوب که با زيارت رهبر انقلاب در خطه خراسان شمالي مصادف شده و حاصل آن، ثبت لحظه هاي نابي خواهد بود که در اذهان مردم به يادگار مي ماند.

ساعت 11 و 20 دقيقه است هلهله اي بر پا مي شود، گويي خودروي آقا به اين خيابان رسيده است. پيرزني لنگان لنگان چادرش را به دور گردنش گره مي زند و سعي دارد از ميان جمعيت به خودروي آقا نزديک تر شود.هر چه در پي اش مي روم که با او سخني بگويم، در ميان جمعيت گم مي شود. در يک چشم بر هم زدن جوان ترها از تير چراغ برق و برخي نيز از داربست ساختمان نيمه سازي بالا مي روند و خلاصه براي ديدن يار هيچ فرصتي را از دست نمي دهند.

ديگر چشم از جمعيت برمي دارم تا من هم به فيض ديدار رهبرم نايل شوم. فقط براي چند ثانيه ايشان را مي بينم و در دل براي سلامتي شان صلواتي مي فرستم. حالا ديگر سيل مشتاقان آقا همگي به سمت استاديوم تختي گسيل مي شوند تا از بيانات ايشان بهره مند شوند.

مي خواهند باور کنند يا باور نکنند

حيدرزاده – مي خواهند باور کنند يا باور نکنند، مي خواهند تخم خشم و حسادت شان را بيشتر بيفکنند يا حتي بيشتر در مقابل مان جبهه بگيرند هر کاري مي خواهند انجام بدهند هر چه است ديروز يک بار ديگر سيل جمعيت ولايتمدار و ايران دوستي که در خراسان شمالي جمع شده بودند به آن بدخواهان و ياوه گويان داخل و خارج کشور گوشه ديگري از استقامت ملت را به نمايش گذاشتند.

همان افرادي که در 8 سال دفاع مقدس با کمترين داشته ها از سرزمين خود دفاع کردند و پشتيبان رزمندگان خود بودند. سه شنبه شب با بانگ ا... اکبر آمادگي شان را براي لبيک گفتن به رهبر خود اعلام کردند. ديروز همه دل ها بي قرار بود چه آن هايي که توانسته بودند از اقصي نقاط استان و حتي کشور خود را به صحنه ديدار با رهبرشان برسانند و چه آن هايي که موفق به اين حضور حماسي و پر شور نشده بودند.

بسياري از شرکت کنندگان از شهرها و روستاهاي دور و نزديک با پشت سر گذاشتن ترافيک سنگيني که ناشي از اين روز بزرگ بود از ساعت 6 صبح خود را به مسير استقبال از رهبر انقلاب رسانده بودند و بسياري از آن ها مانند کودکان پر از احساس و هيجان براي ديدن پدرشان لحظه ها را مي شمردند و بي قراري دل شان از پس چهره هاي بي تاب و بي قرارشان از فاصله دور به چشم مي خورد.

ديروز رنگين کمان زيبايي از قوميت هاي کرد، ترک، فارس، تات و ترکمن بر خيابان هاي شهر گسترانيده شده بود و همه در کنار يکديگر در حالي که عکس پيشواي خود را بر قلب شان مي فشردند براي لحظه ورود آقاي شان لحظه شماري مي کردند.

مادر جواني فرزندان دوقلوي کوچکش را در کنار پياده رو نگهداري مي کرد، پيرمرد رنجوري که با واکر در خيل جمعيت آرام آرام به سوي ميعادگاه قدم برمي داشت، دستان و صورت هاي کودکان و نوجوانان که با نقاشي پرچم کشور عزيزمان مزين شده بود و شعارهايي مانند «صل علي محمد يار امام خوش آمد»، «لبيک يا رسول ا... لبيک يا خامنه اي» خاطراتي فراموش نشدني براي تمام آن هايي که اين روز بزرگ را از نزديک ديدند رقم زد.

دختر جواني که بازوي مادربزرگش را گرفته بود و پا به پاي او به سمت ورزشگاه تختي حرکت مي کرد در حالي که عکس رهبر انقلاب را در دست ديگرش گرفته بود، گفت: مادربزرگم از هفته گذشته براي امروز لحظه شماري مي کرد و هر روز براي اين که او را به محل استقبال و شنيدن سخنراني آقا برسانم چندين بار با من تماس مي گرفت.«خوشدل» افزود: امروز کودکان با ديدن صحنه هاي حماسي، درس ولايتمداري و پشتيباني از رهبر فرزانه انقلاب مي گيرند.

پيرزن نيز در حالي که نمي تواند اشک شوق در چشمان کم سوي خود را پنهان کند از اين که خداوند نعمت ديدن روز ورود آقا به استان را به او داده است اظهار خرسندي کرد و با لهجه شيرين محلي اش اظهار داشت: امروز پس از پايان مراسم، نماز شکر اقامه خواهم کرد و با دلي پر از نور و اميد سر بر بالين خواهم گذاشت.

با شنيدن نزديک شدن رهبر به چهارراه پورياي ولي، گام ها تندتر مي شود و گويي همه به دنبال گمشده اي مي گردند و کارکنان نيروي انتظامي هم براي نظم بخشيدن به جمع و مهيا کردن محيط براي ورود مهمان بزرگ و تاريخي استان تلاش مي کنند.

طلوع خورشيد نزديک که مي شود ديگر هيچ کس سر از پا نمي شناسد، صداي هلهله و شادي و دستاني که به سوي آسمان بالا مي رود و چشماني که انتهاي خيابان را مي نگرند با ديدن خودرويي که رهبر فرزانه در آن برق مي زند و در اين ميان اشک هاست که از ديدن روي يار سرازير مي شود. آفتاب سوزان ديگر آزار دهنده نيست و دل هاي بي تاب اکنون با ديدن چهره آقا نه تنها آرام گرفته است بلکه بي قرارتر و عاشق تر براي ديداري دوباره به سويش روانه مي شوند.

«گويي دوباره جوان شدم و ديدن جمال روي او به راستي توتياي چشمان من شد» اين ها را مرد سالمندي بيان کرد که پس از عبور خودروي حامل رهبر معظم انقلاب هنوز چشمانش آن را دنبال مي کند. چشم هايي که مانند ابرهاي بهاري مي بارد و احساسات دلش و عشق خود به رهبرش نمايان مي شود.

«جانم فداي رهبر» 

 ساعت 7 و 20 دقيقه صبح است. با اين که هنوز ساعتي به تشريف فرمايي رهبر معظم مانده، اما خيابان پر از جمعيت است. عده زيادي از مردم از شهرها و روستاهاي دور و نزديک آمده اند. 2 زن مسني که از فرط خستگي در لا به لاي شمشادهاي پياده رو نشسته اند، مي گويند از ساعت 6 صبح براي ديدار رهبر به اين مکان آمده اند. يکي از آن ها که «همتي» نام دارد، بيان مي کند: از ابتداي انقلاب، ديدار حضرت آيت ا... خامنه اي را آرزو داشتم و هميشه افسوس مي خوردم که آيا مي شود روي ايشان را از نزديک ببينم. 

ديگري که «رقيه دادخواه» نام دارد، مي گويد: آرزوي ديرينه ام براي ديدار رهبر در حال محقق شدن است و از اين بابت بسيار خوشحال هستم.

کمي آن سوتر نيز 2 بانوي ميانسال عضو بسيج پايگاه نفيسه بجنورد که نامشان «باغچقي» است در پاسخ به اين که چه احساسي در آستانه ورود رهبر به استان داريد، فقط به اين جمله بسنده مي کنند: «مي گوييم جان مان فداي رهبر» 

يکي از آن ها در سخن گفتن از ديگري پيشي مي گيرد و مي گويد: هنگام ديدار آقا فقط همين يک جمله را داريم که بگوييم زيرا آقا، سرور ماست.لحظه به لحظه به جمعيتي که در خيابان هاست افزوده مي شود. همه آمده اند تا نور جان خويش را از نزديک نظاره گر باشند، سن و سال، مسافت و سختي راه براي آن ها در مقابل آن چه در ديدار رهبر به دست مي آورند، هيچ است.

«علوي» جوان 28 ساله اي است که از ساعت 5 صبح از شيروان براي ديدن اين لحظه بزرگ آمده است و در کنار او «عذرا قرباني» يکي از اعضاي بسيج آشخانه نيز حول و حوش همين ساعت به بجنورد رسيده است تا بتواند به آرزوي ديرينه اش برسد.وي مي افزايد: از مدت ها پيش که مردم استان متوجه حضور مقام معظم رهبري در استان شدند، خود را براي ميزباني ايشان مهيا کردند و همه دستگاه ها نيز براي اين روز بزرگ آماده شدند.

وي ادامه مي دهد: بسياري از مددجويان کميته امداد حتي آن هايي که توان راه رفتن ندارند، از شهرهاي دور و نزديک به سمت مرکز استان راه افتاده اند و درخواست داشتند که به ديدار رهبر بشتابند.

کم کم پياده روهاي 2 سوي خياباني که رهبر از آن عبور مي کند، مالامال از جمعيت مي شود. نزديک آقايي مي روم که نوزاد 2 ماهه خود را در آغوش گرفته است، به او مي گويم؛ با توجه به خيل جمعيتي که براي استقبال رهبر خواهند آمد آيا کودک تان اذيت نخواهد شد، او با لبخندي بيان مي کند: وقتي مي خواهي به استقبال عزيزي بروي، ديگر هيچ سختي جلودارت نخواهد بود، من دوست داشتم فرزندم را حتماً براي مراسم استقبال آقا بياورم تا بعدها که اين خاطره خوش را برايش تعريف مي کنم، به خود ببالد.

«لنگري» از حس و حال وصف ناشدني خود مي گويد و مي افزايد: هميشه دوست داشتم ايشان را از نزديک ببينم و بسيار مفتخرم از اين که رهبرم به شهر ما قدم مي گذارد.
در حين همين گفت و گو بالگردي در آسمان ديده مي شود که حامل تصويربرداراني است که آمده اند سيل جمعيت بيشمار را به رخ جهانيان بکشند.

خبرنگاران و فيلم برداراني از استان و ديگر مناطق کشور بر فراز بلندترين ساختمان هاي شهر رفته اند تا بتوانند جلوه هاي ويژه اي از اين ايثار را به تصوير بکشند و بگويند مردمي داريم که هميشه در صحنه هستند.

ساعت 8 و 15 دقيقه است اما مردم خستگي ناپذير هم چنان در تب و تاب ديدار يار هستند. يکي با ويلچر، ديگري با عصاي سفيد خود و با چشم بصيرت آمده است تا رهبر را ببيند، آن يکي بچه به بغل و ديگري از فرط سالخوردگي در گوشه اي نشسته است، همه و همه آمده اند تا رهبر ولايتمدار خود را ببينند و با ديدن او جاني تازه بگيرند. پيرمردي عکس امام را در آغوش گرفته است و ديگري اسپند دود مي کند.

«مهجوري» خانمي است که مي گويد: چند روز است که براي فرا رسيدن اين لحظه تاريخي لحظه شماري مي کنم و براي ديدار آقا آمده ام تا به مقام والاي ايشان اداي احترام کنم.جمعيت مشتاق هم چنان در خيابان ها، پياده روها و برخي جوانان روي درخت ها رفته اند تا بهتر بتوانند آقا را ببينند. صداي گوينده راديو مدام از بلندگوهاي نصب شده در حال پخش شدن است. ساعت از 10 گذشته و گوينده اعلام مي کند که خودروي حامل مقام معظم رهبري در حال حرکت در مسير استقبال است. سيل جمعيت به قدري زياد است که خودرو با سرعت بسيار کندي در حرکت است.

نفس هاي همه در سينه هاي شان حبس شده است، تا دقايقي ديگر همه آرزومندان ديدارش به آرزوي خود مي رسند، پيرترها اشک شوق در چشمان شان حلقه زده است. کم کم خودروي حامل آقا نزديک مي شود. همه به سوي خودرو مي روند، دوربين هاي مختلفي اين لحظه را ثبت مي کند و همه از اين ديدار بزرگ در بهت و حيرت هستند.

رهبرم نور است

تقي نژاد – پر از نور بود، 5، 6 ثانيه بيشتر نديدمش اما به اندازه يک عمر خاطره در ذهن دارم. آن قدر که مي توانم ساعت ها در مورد آن ثانيه ها بنويسم. هنوز هم وقتي به آن ثانيه ها فکر مي کنم، اشک شوق از ديدگانم جاري مي شود. هنوز هم آن نور درونم را روشن مي کند. رهبر عزيزم براي مان دست تکان مي دادند و من به قدري محو حضورشان شده بودم که فشار سيل جمعيت را به هيچ عنوان احساس نمي کردم.

تنها وقتي پس از دقايقي از آن همه فشار و ضربه ناشي از ازدحام رها شدم، دريافتم که دستان و پاهايم دچار کوفتگي شده است ولي آن قدر آن 5، 6 ثانيه در ذهنم مرور مي شد، آن قدر آن درخشندگي خاص را با جان حس مي کردم که هيچ دردي نمي توانست خاطرم را مکدر کند. شايد چون به واسطه حرفه ام مدام درد دل هاي مردم را ثبت و ضبط مي کنم، شور و هيجان واقعي ام نمي‌تواند آن طور که بايد بروز پيدا کند اما ديدار کوتاه رهبرم به من فهماند که وقتي «معصومه نيري» بانوي 80 ساله، از شوق ديدار سخن مي گويد و ايستادن هاي طولاني را به راحتي تحمل مي کند يعني چه.آن همه احساس وصف ناشدني لحظه ديدار به من نشان داد که پدر 78 ساله شهيد ناخدا دوم «حسين اماني» با چه نيرويي، کهنسالي را از ياد برده و از ساعت 6 صبح، عکس يار به دست در يک نقطه خاص ساعت ها به انتظار ايستاده است.

او مي گفت: به شوق زيارت نايب بر حق امام زمان(عج) هيچ خستگي را احساس نمي کند، حتي تيغ آفتاب هم آزارش نمي دهد و من حالا، حالا که رهبر بي نظيرم را از نزديک ديده ام، حالش را مي فهمم.

ساعت 7 صبح بود که براي تهيه گزارش عازم شدم، مردم فوج فوج از خيابان هاي اطراف به مسير حرکت آقا مي آمدند، تمام فرعي ها را با داربست و بلوک هاي سيماني و يا خودروهاي عمومي مسدود کرده بودند، با اين حال مردم گروه گروه، از لا به لاي همه اين موانع خود را به ميعادگاه مي رساندند.سربازان و پرسنل نيروي انتظامي به شدت در تکاپوي نظم بخشيدن بودند و استرس ناشي از مسئوليت پذيري لحظه اي از وجودشان دور نمي شد. يکي از سربازها مي گفت از ساعت 5 صبح اين جا ايستاده و حالا ساعت 9 و 30 دقيقه بود.درگير تهيه گزارش و مصاحبه با اين و آن بودم و سعي داشتم شور و شوق مردم را به بهترين شکل ثبت کنم. گروه بانوان شهر درق از همه پر شورترند انگار، آن ها لحظه اي از شعار دادن دست نمي کشند. «لافتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار»، «لبيک يا خامنه اي ...» 

پسران نوجوان جاجرم هم آن سوتر ايستاده اند، بيشترشان صورت ها را به رنگ پرچم نقاشي کرده اند و تنها خواسته خود را حضور آقا در جاجرم عنوان مي کنند.«نيستاني» بانوي بجنوردي هم سلامتي و طول عمر رهبر را بزرگ ترين آرزوي خود عنوان مي کند و البته اصرار دارد که در روزنامه بنويسيم، «تا خون در رگ ماست خامنه اي رهبر ماست.»

برادران «سليماني» از سربازان جان برکف خيل تلاش مي کنند تا محل مناسبي را براي رويت چهره يار براي مان ايجاد کنند. با اين که حدود 6 ساعت سرپا ايستاده اند، باز هم مي خندند و به نظر نمي رسد که انتظار خسته شان کرده باشد.

سر و صداها که بالا مي گيرد و خودروها که در مسير ظاهر مي شود، قلبم تندتر مي زند، هنوز مهياي رويت چهره نوراني شان نشده بودم که از راه رسيدند، 5، 6 ثانيه را در آسمان پرواز کردم، به راستي گويي به يکباره پر گشودم و انگار در چند ثانيه همه جا پر از نور شد. همه مي گويند: شيشه خودروي رهبر دودي بود اما به واقع من هيچ تيرگي مشاهده نکردم، آن چه از آن ثانيه هاي کوتاه به ياد دارم، نور است و لبخند و باز هم نور. رهبرم خوش آمدي.

شيري – از ساعت 7 صبح سيل جمعيت به سمت فرودگاه بجنورد و استاديوم تختي اين شهر در حال حرکت است. زنان و مردان مشتاق سر از پا نمي شناسند و با شتاب به سوي مقصد خود که ديدن رهبر انقلاب است، حرکت مي کنند.

بانوي کهنسالي که به سختي قدم برمي دارد در حين حرکت با تسبيحي که در دست دارد براي سلامتي رهبر انقلاب ذکر مي گويد، او که براي خلق حماسه اي ديگر آمده است، مي گويد: جوانان ما براي حفاظت از ما به جبهه هاي حق عليه باطل رفتند و جان خود را براي آسايش مردم ايران فدا کردند و امروز وظيفه ماست که به پاس خون پاک آن ها از رهبر فرزانه انقلاب حمايت کنيم و در هيچ صحنه اي او را تنها نگذاريم.

«صديقه تقي پور» که راه زيادي را براي استقبال از رهبر آمده است، مي گويد: من به عنوان مادر شهيد، بايد الگوي ديگر زنان باشم و با حضور خود در اين گونه مراسم به دنيا بگويم ما هنوز هم پيرو خط ولايتيم و تا توان داريم در برابر دشمنان خائن مي ايستيم. بايد به دشمنان ثابت کنيم که ما در هر شرايطي خط ولايت فقيه را رها نمي کنيم.

لحظه به لحظه که به ساعت ديدار آقا نزديک مي شويم بر تعداد مشتاقان ديدار افزوده مي شود. کودکان پرچم، پوستر و بيلبورد به دست، با اشتياق فراوان گوشه چادر مادران خود را گرفته و با عجله تمام راه مي روند.

«بي بي نسا سجادي» از ديگر مشتاقان ديدار مقام معظم رهبري که با ويلچر آمده است، مي گويد: از زماني که شنيدم آقا به خطه خراسان شمالي مي آيند لحظه شماري مي کردم تا ايشان را ببينم و اکنون نيز آمده ام تا به حضرت آقا بگويم ما پيرو خط ولايتيم و در هر شرايطي از او محافظت مي کنيم و سلامتي او سرافرازي ملت ايران است.به گفته وي، از يک ماه پيش شرايط براي استقبال از رهبر معظم انقلاب آماده شده است و جوانان ما چنان شور و حالي دارند که وصف ناشدني است.
«بي بي طاهره قليچي» شهروندي که با شور و شوق مضاعف از ساعت 7 صبح براي ديدار آقا راهي شده است، مي گويد: براي استقبال از رهبر انقلاب از شب گذشته خواب نداشتم و اکنون اين انتظار به سر آمده و مي خواهم از نزديک آقا را زيارت کنم زيرا حضور او در اين سرزمين مايه خير و برکت است.

وي مي افزايد: مي خواهم به رهبر بگويم امروز که به شهر شهيدپرور ما آمده اي، حرف دل جوانان ما را از نزديک گوش و با پند و نصايح خود آن ها را راهنمايي کنيد تا به زندگي اميدوار شوند.
وي اضافه مي کند: اميدواريم رهبر انقلاب دستي بر سر جوانان ما بکشند تا آن ها بدانند هميشه سايه رهبر انقلاب بر سر ملت ايران است.

لحظه ديدار آقا که نزديک مي شود، مردم به دنبال جايگاهي مناسب براي ديدار ايشان هستند و سر از پاي نمي شناسند. زماني که خودروي حامل آقا عبور مي کند با نثار سلام و صلوات براي سلامتي ايشان دعا مي کنند و شور و شوق خود را به اين طريق نشان مي دهند.

نذر داشتم براي ديدار

 همه چيز براي حضور بزرگ مرد تاريخ، مردي از جنس عشق و مهرباني آماده بود. هر لحظه به خيل عظيم مشتاقان قافله عشق اضافه مي شد اما اين موج خروشان آمده بودند تا خود را به دريا برسانند، به او که گام هاي استوار و نگاه روشنگرانه اش چراغ راهي است براي عاشقان ولايت و امامت.

ديروز به راحتي مي شد بي قراري را در نگاه تک تک مشتاقاني که ساعت ها طي طريق کرده بودند، ديد. در اين بين، شور و اشتياق پسر بچه اي که سيني اسپند را به دست گرفته بود و مسير حضور آقا را به بوي آن عطرآگين مي کرد نيز خالي از لطف نبود. «فيروزيان» که به گفته خود فرماندهي بسيج دانش آموزان را بر عهده داشت، مي گويد: شب گذشته تا صبح به شوق ديدار آقا نخوابيدم و براي آمدن شان لحظه شماري مي کنم.

وي اضافه مي کند: تا آخرين نفس و تا پاي جان به پاي انقلاب مي ايستم. پيرمردي 80 ساله نيز که پرچم ايران را به دوش خود انداخته بود در حالي که همراه با جمعيت شعار «لبيک يا خامنه اي» سر مي داد، مي گويد: به خاطر اين که اين نعمت الهي نصيبم شده است تا آقا را از نزديک ببينم سجده شکر گذاشتم.

وي ادامه ميدهد: امروز آمده ام تا به جهانيان ثابت کنم که لحظه اي رهبر و کشورمان را تنها نمي گذاريم.

کمي آن سوتر وجود ايستگاه هاي صلواتي که شربت و شيريني را به شوق ديدار يار پخش مي کردند نشان از شور و حال وصف ناپذير مردم داشت.

«احمدي» يکي از افرادي که در ايستگاه به پخش شيريني و شربت در بين عاشقان ولايت مشغول است، اظهار مي دارد: براي ديدار آقا نذر داشتم، امروز آمده ام تا نذرم را ادا کنم.«رازيان» از ديگر مشتاقاني بود که به شوق ديدار يار به همراه کارواني از فاروج آمده بود و براي ديدار سر از پا نمي شناخت.

«تيزرو» که به همراه خانواده اش و فرزند 3 ساله اش به شوق ديدار آمده بود اظهار مي دارد: امروز همه ما آمده ايم تا با حضور خود حماسه اي ديگر را خلق کنيم و تاريخ از اين حضور بر خود ببالد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *